۰
پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۵۴

نگاهي به اوضاع امنيتي آمريكا در قرن 21

نگاهي به اوضاع امنيتي آمريكا در قرن 21
محمد امين آبادي
دغدغه اصلي آمريكا در قرن 19 عدم مداخله كشورهاي توسعه طلب اروپايي در امور داخلي و به تبع آن تداوم توسعه اقتصادي بود كه از آن به انزواگرايي يا نگاه به درون در سياست خارجي آمريكا ياد مي شود.
دور بودن از صحنه منازعات بين قدرت هاي برتر جهاني در قرن 19 و نيمه اول قرن 20 كه تضعيف امپرياليسم اروپا را به دنبال داشت به خصوص جنگ هاي اول و دوم جهاني كه كانون اصلي آن اروپا بود و كشورهاي مطرح اين قاره را ويران كرد و اين فرصت طلايي را براي آمريكا ايجاد كرد كه خود را به سرعت به رأس هرم توزيع قدرت جهاني برساند. اروپاي ويران از جنگ زمان زيادي نياز داشت تا خود را احيا كند.
تبديل آمريكا به يك قدرت اقتصادي و نظامي، استراتژي بين الملل گرايي در سياست خارجي اين كشور نهادينه كرد. تعريف وسيع از منافع ملي كه سرتاسر جهان را در قلمرو اين منافع تعريف مي كند و به دنبال آن تحول در خطراتي كه اين منافع ملي جهاني را تهديد مي كند، راهبرد امنيت ملي آمريكا و به دنبال آن سياست خارجي اين كشور را به شدت از خود متأثر كرد و مداخله براي تأمين منافع ملي در صحنه جهاني را گريز ناپذير ساخت.
آمريكاي بعد ا زجنگ دوم براي خود مرزهايي به وسعت تمام قاره ها منافع جهاني و امنيت جهاني و يك نقش بين المللي براي حفظ اين منافع و مقابله با تهديدات متوجه به آن قائل شد و فرقي نمي كرد قدرت سياسي در داخل كشور دست كدام حزب باشد، چارچوبي كه در آن راهبرد امنيت ملي و سياست خارجي آمريكا بعد از جنگ دوم طراحي شد به شدت توسعه طلب بوده و از الگوهاي خاصي پيروي مي كند.
در اين نوشتار ما به دنبال پاسخ به اين سؤال اساسي هستيم كه عملكرد ايالات متحده بعد از جنگ دوم جهاني و شروع جنگ سرد تا چه ميزان از امنيت را براي اين سرزمين و مردمانش به دنبال داشته است و آيا آمريكاي امروز امن تر از آمريكاي 1945 است؟
«سرويس خارجي»
اولين گروهي كه با شروع جنگ سرد نظريات منسجمي درمورد امنيت ملي ارائه كردند واقع گرايان بودند. در تعريف آنها هيچ تفاوتي بين امنيت ملي و امنيت نظامي وجود ندارد و از اين نظر كوشش دولت ها براي افزايش قدرت نظامي و تسليحاتي معنا پيدا مي كند. تهديداتي كه عليه امنيت ملي مي شود عمدتاً نظامي است و راهي جز افزايش قدرت نظامي براي حفظ امنيت و مقابله با تهديدات وجود ندارد. تهديد از درون لوله تفنگ بيرون مي آيد همين و بس. در دوره جنگ سرد رئاليسم تبديل به پارادايم غالب در نظام بين الملل شد و ايالات متحده آمريكا نيز همين برداشت محدود از امنيت را كه در بعد نظامي آن خلاصه مي شد، سرلوحه عملكرد خود قرار داد. تعهدات وسيع، بودجه نظامي فزاينده و مداخلات گسترده، عملكرد اين كشور را در دوره جنگ سرد تعريف مي كند. ايالات متحده طبق تعريف رئاليست ها از امنيت شروع به تسليح خود به انواع جنگ افزارهاي متعارف و نامتعارف كرد.
اين كشور كه يك بار طعم استفاده از بمب اتمي را در تسليم ژاپن و كشتن هزاران انسان بيگناه چشيده بود به سرعت شروع به تسليح خود به بمب هاي اتمي و هسته اي كرد. نسل هاي جديد اين نوع بمب ها توليد و زرادخانه ها پر شدند. طبق برآوردهايي كه شده است ميزان تسليحات هسته اي انبار شده در زرادخانه هاي آمريكا در اين دوره مي تواند بارها و بارها كل كره زمين را با همه موجودات زنده آن نابود كند يعني يك ناامني جهاني گسترده براي تمام بشريت. طبق اين برداشت محدود از امنيت آمريكا و شوروي ميلياردها دلار صرف توليد و انباشت سلاح هاي كشتار جمعي كردند. در ديگر مناطق جهان نيز به تبع اين دو ابرقدرت، مسابقات تسليحاتي شروع شد، كشوري امن تر است كه توان نظامي بيشتري داشته باشد، افزايش توان نظامي رقيب موجب ناامني مي شود پس بايد قوي شد، تقويت قواي نظامي، دشمن را نيز به تكاپو وامي دارد و برهم خوردن توازن نظامي او را نيز ناامن مي كند و اين چرخه ادامه پيدا مي كند چيزي كه از آن در نظام بين الملل به معماي امنيت نام برده مي شود.
اين سرمايه هاي هنگفت مادي به جاي آن كه صرف عمران و آباداني و گسترش رفاه، آموزش و بهداشت شود، صرف توليد و انباشت سلاح شد به اميد واهي تأمين و حفظ امنيت، در طول دوره جنگ سرد ايالات متحده اگرچه امنيت فيزيكي خود را حفظ كرد ولي دولتمردان اين كشور هميشه نگران حمله اتمي رقيب بودند. تأمين امنيت اين سلاح ها در درون خاك آمريكا و اخراج هزاران كارمندي كه اصول ايمني مربوط به حفظ و نگهداري اين سلاح ها را رعايت نكرده اند، مثل كابوس دائماً گريبانگير آمريكائي ها بوده است. در خليج خوك ها دو ابرقدرت تا آستانه جنگ اتمي پيش رفتند قدرت نظامي برتر آمريكا نتوانست اين كشور را در ويتنام به پيروزي برساند و استفاده از انواع سلاح هاي شيميايي و ميكروبي و كشتن هزاران ويتنامي كاري از پيش نبرد و آمريكا مجبور شد بعد از دادن تلفات سنگين نظامي و از بين رفتن حيثيت و آبرويش از ويتنام خارج شود.
با پايان ناگهاني جنگ سرد بحران فكري هم در ميان رئاليست ها رخ داد چرا كه رهيافت آنها نتوانسته بود فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد را پيش بيني كند، زيرا از نظر آنها موردي براي فروپاشي شوروي وجود نداشت چون اين كشور دائماً به دنبال تقويت توان نظامي و در نتيجه افزايش ضريب امنيت ملي خود بود، تأكيد بيش از اندازه به مؤلفه نظامي در تأمين امنيت ملي اجازه پيش بيني حوادث منتهي به سقوط شوروي و پايان جنگ سرد را به واقع گرايان نداد چرا كه آنها از ساير مؤلفه هاي امنيت ملي غفلت كرده بودند.
سقوط شوروي در 1991 از نظر آمريكائي ها بدان معنا بود كه ارزش هاي ليبرال در سرتاسر اروپا و غرب ماهيت نهادينه يافته اند و يكپارچگي ارزشي ايجاد شده است حال تلاش بر اين بود كه اين يكپارچگي ارزشي در ديگر نقاط جهان بالاخص در خاورميانه نيز تحقق يابد.
آمريكا در صدد بود ارزش ها و هنجارها خود را در سه حوزه اقتصاد، سياست و فرهنگ كه بازتاب تاريخ و تجارب تمدن مغرب زمين است به خاورميانه منتقل كند و از آن جايي كه اين ارزش ها هيچ سنخيتي با ساختارهاي سياسي اقتصادي و تجارب تاريخي كشورهاي منطقه خاورميانه را نداشت، اين كشور اشاعه ليبراليسم را با تكيه بر قدرت فيزيكي و سخت خود و اعمال آن از بيرون ضروري يافت.
پايان جنگ سرد فضايي بسيار متفاوت را در صحنه بين المللي شكل داد با از بين رفتن نظم دو قطبي، آمريكا وارد فضايي شد كه از آن به لحظه «تك قطبي شدن» نام برده مي شود. براي اولين بار دولتمردان آمريكا دچار اين توهم بزرگ شدند كه از اين فرصت مي توانند به جهاني سازي مؤلفه هاي شكل دهنده هويت خود و به عبارت ديگر راه و رسم زندگي آمريكايي در صحنه جهاني بپردازند. تصميم گيرندگان سياست خارجي آمريكا خواستار استفاده از اين فرصت و شكل دادن به نظمي شدند كه از ظهور رقباي همطراز در آينده جلوگيري كند و امنيت آسيب ناپذير و مطلقي را براي اين كشور به وجود بياورد. ايجاد نظم ليبرال در جهان خارج از غرب بهينه ترين و منطقي ترين چارچوب براي تحقق امنيت خدشه ناپذير و مطلق براي آمريكا تلقي شد. امنيت مطلق امكان پذير نيست اگر برخاسته از باور بر تداوم برتري نظامي براي هميشه باشد چرا كه دگرگوني هاي تكنولوژيك و تحولات اقتصادي اين فرصت را براي ساير بازيگران عرصه بين المللي فراهم مي آورد كه آنها نيز قابليت به چالش كشيدن توان نظامي آمريكا را به دست آورند. همان طور كه تاريخ نيز نشان داده است در مورد ظهور، صعود و سقوط امپراتوري ها، آمريكا از جايگاه كنوني كه داراست به لحاظ جبر تاريخ در آينده برخوردار نخواهد بود. سپس سعي بر اين شد كه از اين لحظه تك قطبي شدن به بهترين وجه استفاده شود، تا ارزش هاي مورد نظر اين كشور ماهيتي نهادينه در جهان پيدا كند تا در زمان فقدان قدرت نظامي، نفوذ آمريكا در گستره نظام بين الملل تداوم داشته باشد.
تلاش براي رسيدن به امنيت مطلق و توهم دست يابي به موفقيت تك قطب هزينه هاي گزاف مادي و معنوي را هم به مردم آمريكا و هم به مردمان ساير نقاط جهان و بويژه خاورميانه تحميل كرد.
آمريكاي سرمست از كنار رفتن رقيب جنگ سردي خود رهبري ائتلاف بين المللي را براي بيرون راندن صدام از كويت به عهده گرفت، هزاران تن بمب بر سر مردم عراق ريخته شد صدام عقب نشيني كرد و پايگاه هاي نظامي آمريكا در كويت، عربستان، قطر و بحرين مستقر شد. شيوخ فاسد و ديكتاتور عرب در نبرد مشروعيت داخلي امنيت و بقاي خود را به آمريكا گره زدند و لعن و نفرين مسلمانان منطقه را به جان خريدند. آمريكاي دهه 90 به دنبال يك دشمن جديد مي گشت تا استراتژي امنيت ملي خود را بر مبناي اين دشمن جديد پايه ريزي كند.
11 سپتامبر فرصتي ايده آل
11 سپتامبر اين فرصت جديد را در اختيار
نئو محافظه كاران چكمه پوش كاخ سفيد قرارداد11. سپتامبر سياست خارجي آمريكا را در يافتن دشمن و تهديد جديد از سرگرداني خارج ساخت و از اين منظر اين اتفاق به طور قطع و يقين در جهت منافع ملي ايالات متحده رخ داده ست. و از اين نقطه نظر است كه عده اي از تحليلگران روابط بين الملل معتقدند 11 سپتامبر سناريويي از پيش طراحي شده توسط خود آمريكائي ها بود. شواهد و مستندات ميداني متعددي اين فرضيه را تقويت مي كند. بنيادگرايي اسلامي و تروريسم بين المللي منتج از آن به عنوان تهديد جديد امنيت ملي آمريكا تعريف شد، مرزبين خودي و غيرخودي مشخص شد «هر كه با ما نيست عليه ماست» استراتژي جنگ پيش دستانه طراحي شد «ما دشمنان آزادي را در هرجايي از جهان مستقر باشند تعقيب مي كنيم و قبل از آن كه دست به اقدامي بزنند، آنها را نابود خواهيم كرد.»
افغانستان در سال 2001 اشغال شد. امارت به اصطلاح اسلامي طالبان از بين رفت و ملاعمر و بن لادن هنوز كه هنوز است پيدا نشده اند. هزاران هزار افغاني كشته شدند. در حال حاضر هم نيروهاي ناتو به رهبري آمريكا مشغول جنايت در افغانستان هستند. مكان هاي احتمالي حضور نيروهاي طالبان والقاعده در افغانستان و قبايل مرزي پاكستان بمباران مي شوند. و روزي نيست كه عده اي بيگناه از زن و مرد و پيرو جوان در اين سرزمين مصيبت زده به خاك و خون كشيده نشوند. توليد مواد مخدر در افغانستان از زمان اشغال به بعد به صورت چشمگيري افزايش پيدا كرده است. طالبان نفوذ خود را بر بسياري از استان هاي افغانستان گسترش داده اند و معلوم نيست چه آينده اي در انتظار اين كشور است نفرت از آمريكا به خاطر جنايات بيشمارش در بين افغان ها موج مي زند.
جنگ عراق در سال 2003 شروع شد. طبق آمار «خانه شفاف سازي اطلاعات» از سال 2003 تاكنون يك ميليون و 336 هزار و 350 نفر عراقي در اين اشغال نظامي كشته شده اند به اين آمار هرروز افزوده مي شود.
همين مركز كشته شدگان ارتش آمريكا را بيش از 4 هزار نفر اعلام كرده است آمارهاي غيررسمي بسيار بيش از اينها را نشان مي دهد.
بيش از يك تريليون دلار، جنگ در افغانستان و عراق هزينه به ماليات دهندگان آمريكايي تحميل كرده است.
حال جاي پاسخ به اين سوال اساسي است آيا آمريكا امن تر از سال 2001 شده است. آيا مردم آمريكا احساس امنيت مي كنند يا هر روز نگران حملات شيميايي و ميكروبي و انتحاري هستند. آيا مردم اين كشور از عملكرد دولتشان در عراق، افغانستان، در ابوغريب و گوانتانامو احساس شرمندگي نمي كنند افزايش نرخ بيكاري، تورم توام با ركود، مصادره خانه هاي بيش از 3 ميليون آمريكايي توسط بانك هاي اين كشور به دليل نپرداختن قسط هاي بانكي ورشكستگي بانك ها و موسسات صنعتي يكي پس از ديگري و به تبع آن اخراج هزاران آمريكايي از كار و افزايش شمار خودكشي ها و بحران هاي رواني و اجتماعي در بين مردم آمريكا به دليل مشكلات گسترده اي كه ذكر آن رفت و اين تنها گوشه اي از بسيار بود همه و همه نشانه هاي وجود ناامني گسترده در درون آمريكاست. امنيت از درون لوله تفنگ بيرون نمي آيد و با لشكركشي و كشت و كشتار ميليون ها زن و مرد و پيرو جوان امنيتي براي مردم آمريكا حاصل نشده و نمي شود.
آيا زمان آن نرسيده است كه مردم آمريكا دولتمردان خود را به دليل ارتكاب اين جنايت هاي بشري و توليد نفرت فزاينده از آمريكا و مردمانش مورد بازخواست قرار دهند.
كريستف كلمب سياح ايتاليايي در سال 1492 از پادشاه كاستيل اسپانيا ماموريت يافت تا راهي از غرب به سوي هندوستان بيابد او با سه كشتي از عرض اقيانوس اطلس گذشت اما به جاي هندوستان سراز آمريكا در آورد.
سرزميني كه در 1500 ميلادي ساكنانش سرخپوستان و بومياني بودند كه آزارشان به خود و به ساير مردمان ساكن در ديگر نقاط دنيا نمي رسيد و در صلح و صفا زندگي مي كردند. مسئوليت كشتار ميليون ها انسان بيگناه و اعمال شيطاني در سرتاسر دنيا برعهده دولتمردان فاسدش است.
دولتمردان آمريكا از 1945 به بعد كه طبق تعريف بسيط از امنيت كه شامل امنيت اقتصادي، اجتماعي و رواني مردمان يك سرزمين نيز مي شود، نه تنها امنيتي ايجاد نكرده اند بلكه مسئوليت ايجاد ناامني جهاني نيز بر عهده آنها است. حال با اين اوصاف آيا نمي توان اين آرزو را كرد كه اي كاش كريستف كلمب در سوداي كشف هندوستان به آمريكا نمي رسيد.

کد مطلب : ۲۵۷۹۱
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
شمارش معکوس جنایت در رفح
۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
سرکوب رسانه بعد از دانشگاه
۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
نتانیاهو در آتش «آتش‌بس»
۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
پیشنهاد ما