۰
سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۲۵

افول آرمانشهرهای "سوسیالیستی" و "لیبرالیستی" / درس‌هایی که باید از رفراندوم اسکاتلند آموخت

افول آرمانشهرهای "سوسیالیستی" و "لیبرالیستی" / درس‌هایی که باید از رفراندوم اسکاتلند آموخت
در باب اهمیت به اقلیت‌ها، هویت‌ها و فرهنگ‌های مختلف در روابط بین‌الملل -‌به خصوص پس از پایان جنگ سرد- در جهت رسیدن به فضای باثبات‌‌تر و همچنین کوشش برای روز آمد و کاربردی‌تر کردن تحلیل‌های این حوزه، سخن بسیار گفته شده است. اما فارغ از نگاه‌های نظریه ‌مارکسیستی، رئالیستی و لیبرالی در این حوزه؛ ای کاش تجربه‌های تاریخی گذشته و رویدادهای معاصر، رویکردی جدید را برای ما به همراه داشته باشد که حیات سیاسی در جوامع به شکل دولت-ملت، پایان حقیقت و تفکر در مورد زیستن نباشد. از این رو شاید همه پرسی اخیر استقلال اسکاتلند، فارغ از جنبه های سیاسی و بسترمند آن که خود موضوع را در برگیرد، درس هایی برای آموختن دارد که در زیر تلاش می کنیم به توضیح آن بپردازیم.

پیشرفت ارتباطات و تکنولوژی، همزمان با درنوردیده شدن مرزهای جغرافیایی توسط پدیده‌های جهانی که گاه جهانی شدن اقتصاد نام گرفته و عنوان فرهنگ جهانی را با تاکید بر برداشتن مرزها و کوچک شدن جامعه جهانی با خود همراه داشته، مسئله بروز تفاوت‌های هویتی و فرهنگی را مطرح می‌کند. مسأله‌ای که لزوماً از نوع نگاه‌های بنیادگرایانه به دین و فرهنگ نیست، حتی نگاه قبیله‌گرایانه به جهان هم نیست، بلکه تاکید و توجه به تکثر برای به رسمیت شناختن این تفاوت‌ها در برابر جهانی است که سیاست‌ها و نگاه‌های تکثرگرایانه را به یک ضرورت تبدیل کرده است.

بنابراین، بهتر است تلاش برای شناسایی شدن و به رسمیت شناخته شدن را محدود به تحلیل در ابعاد سیاسی-امنیتی نکنیم و آن را فضای منازعات و کشمکش‌های فرهنگی، قومی-هویتی تعبیر نکنیم.

در این میان محدودیتی که نگاه‌های لیبرالی در ادعاهای کلی درباره طبیعت بشر و رئالیست‌ها در متصلب دیدن نقش دولت و نگرش منفعت‌محور و بد به سرشت انسان‌ها در پی داشته است، بی‌تأثیر نیست، ولی می‌توان با آگاهی‌بخشی و فرهنگ‌سازی همین فضاها و فضاسازی‌ها را به شکلی دیگر دنبال کنیم.

بهتر است رویکردی را دنبال کنیم که در آن گوناگونی فرهنگی یکی از ویژگی‌های وضع بشر تلقی شود و بیشتر بر این ضرورت تاکید کنیم که ارزش‌های جهانشمول فرصت کنش را از خرده فرهنگ‌ها نگیرد تا بتوانند بدان وسیله از طبیعت روابط میان ملت‌ها تعالی جسته، با دیگران به تعامل بپردازند و اثری متمایز از خویشتن بر جای نهند. این فرصت کنش، فرصتی است تا خرده‌فرهنگ‌ها بتوانند، توانایی خود برای کسب دستاوردهای مطلوبشان را نشان دهند.

همواره نوعی مقاومت در برابر یکسان سازی قالب سخن، استدلال، اقناع یا ابتکار و ایستار وجود داشته است. هانا آرنت در همین رابطه به درستی تشریح و تصویر کرده که پیش شرط این کنش، یعنی تلاش برای شناسانده شدن و به رسمیت شناخته شدن؛ کثرت مشارکت کنندگان،آشکارگی فضای همگانی، مصالح مشترک و بسترهای الهام بخش برای امکان کسب نام جاودان است.

این رویکرد، نگاهی‌ست به نوعی از اجتماع سیاسی که در آن افراد جامعه با کنشگری فعال در قالب گفتگو با هم زندگی کنند و حیات اجتماعی محصور در قالب دولت- ملت ها را ارتقاء دهند، و از این راه استعدادهای نهفته در تک تک افراد آن جامعه را به فعلیت کامل برساند.

ایجاد فرصت برای این نوع کنش، در عین حالی که می‌تواند بالقوه موجب رهایی بخشی و بسترساز برابری فرصت ها برای نمایاندن هویت خرده هویت ها باشد، می تواند به نوعی تنها راه حل جهان متکثر و انبوه از فرهنگ ها و هویت های در هم فرورفته و کوچک شده نیز باشد.

تجربه‌های تاریخی بشر نشان داده پروژه های یکسان سازی هویتی با شکست مواجه شده است، اما درک این امکان تاکنون برای تفکراتی همچون لیبرال‌های دلباخته به آرمان های جهان گرایی و رئالیست‌های همنوا با آرمان وستفالیایی و همچنین چپ‌گراهایی دل‌مشغول به تفکر طبقاتی و کارگری، میسر نبوده است. این تفکرات با وعده بازسازی جامعه و طراحی اجتماعاتی جدید به شکلی همگون که می تواند جهان را به مکانی بهتر از هر آن چه هست تبدیل کنند، گاه فجایع عمیق انسانی را باعث شده اند. آری اینگونه آرمانشهر باوری، گاه با باور به یکسان سازی علایق و نیازهای انسانی تبدیل به فاجعه شده است.

نمونه کوچکی از این، تلاش‌های مائو و استالین که یکی از عمده‌ترین تلاش مستمر در این مسیر بوده که به بیشتر درد و رنج هایی برای جوامع انسانی بدل شد. باور و دفاع به داشتن جهانی صلح آمیزتر که در آن کرامت انسانی و پذیرش تکثر هویتی، جهان را به مکانی با درد و رنج کمتری تبدیل کند، در دوردست نیست، زیرا غرب و شرق در نظر و عمل به آن اندیشیده و بشر به نوعی قبلا آن را تجربه کرده است.

این تجربه هم در قالب آثار بزرگ فکری و ادبی غرب و هم در لب لباب اندیشه اسلامی، ایرانشهری و مکاتب فلسفی شرقی (چین، هند و ژاپن) به خوبی نشان داده شده است. از این رو دغدغه احترام به شناسایی و به رسمیت شناخته شدن به مثابه فرهنگ به هیچ وجه با سیاست هویت که در آن تعصب به گروه و قومی خاص، مجوز سیاست های و ستیزهای گروهی را علیه هر قدرتی را صادر می کند، یکی نیست، بلکه این احترام، ایجاد کننده حس امنیت خاطر برای گروه هایی ست تا در جریان های فراخ تر فرهنگ و تعامل اجتماعی مورد شناسایی قرار گیرند. احترامی که در پس پروسه ها و پروژه های جهانشمول چپ و راست که مجال رخنه به هویت های متفاوت را نمی دهند، به دست نمی آید.

بنابراین، "دولت–ملت‌"ها در روابط بین الملل بهتر است برای ضرورت رسیدن به هنجارها و ارزش‌های مشترک نقش‌آفرینی کنند، برای به رسمیت شناخته شدن مقاومت اقلیت های زبانی – قومی- دینی و فرهنگی در چارچوب دولت - ملت ها تلاش کنند. تلاش کنند تا مقاومت های که در شکل های محلی، منطقه ای و جهانی شدن سربرمی آورد، بتواند باقی بماند.

راهبرد مناسب در این مسیر تا حدی دشوار، اشاعه فرهنگ کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت است. در هر حال رویدادهایی مانند آنچه در اسکاتلند شاهدیم، می‌تواند برای هر جامعه ای نحوه مواجهه با خرده هویت ها و فرهنگ های موجود در دل شکل دولت – ملت خود، درس هایی به همراه داشته باشد.

محسن سلگی
کد مطلب : ۴۱۳۴۷۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما