استضعاف و استکبار از جمله روابط اجتماعی است که در آن، طرف غالب به استثمار دیگری میپردازد. در قرآن کریم نیز این رابطه به صورت مبسوطی بررسی شده است. استضعاف بیانگر حاشیه روانی و تضعیف میباشد. چنین حاشیه روانی گاه در روابط مادی و ظلم آشکار است، و گاه به صورت پنهان و غضب موقعیت رهبری سیاسی ـ اجتماعی. امامان معصوم: از حیثیت دوم مصادیق بارز مستضعفان هستند.
بدین جهت است که در برخی از روایات وارده از اهل بیت: آیات نخست سوره قصص در باب حاکمیت مستضعفان بر قائم آل محمد تطبیق یافته است. این نوشتار در صدد است با استفاده از رویکرد تحلیل روابط قدرت در عرصه اجتماعی به بررسی سرانجام استضعاف و مستضعفان از دیدگاه قرآن بپردازد.
طرح مسأله
استضعاف، از مفاهیم و واژگان کلیدی در قرآن کریم است که در تقابل با استکبار به کار رفته است. در قرآن کریم، آیات زیادی به بررسی این مفاهیم پرداختهاند. وجه بارز استضعاف و استکبار در قرآن کریم، تمرکز بر بعد اجتماعی آنها و سرانجام چنین روابطی در عرصه اجتماعی است. از دیدگاه قرآن کریم، در عرصه اجتماعی، سنتهای الهی حاکمند که تبدیلپذیر و تغییر پذیر نیستند؛ از این رو است که طبق سنت تغییر ناپذیر الهی، مستضعفان در نهایت بر مستکبران پیروز خواهند شد.
استضعاف در وهله نخست، بیشتر تبادر اقتصادی دارد و با توجه به کاربرد آن در جوامع امروز این بعد از استضعاف برجسته میشود؛ اما در منطق قرآنی، استضعاف، مفهومی عام داشته و کلیت روابط اجتماعی را در بر میگیرد. استضعاف و استکبار، در عرصه اجتماعی بخشی از نزاع تاریخی حق و باطل را شکل میدهند. بدین سان، استکبار با غلبه موقت خویش تلاش دارد حق را پنهان و محو کند؛ اما باطل رفتنی است و سرانجام، حق تجلی یافته و حقپرستان پیروز خواهند شد.
داستان استضعاف و استکبار در قرآن کریم، با سرنوشت جهان و آیندهشناسی پیوند خورده است. این مفاهیم، بخشی از فلسفه تاریخ قرآنی را شکل میدهند. منطق حرکت، عامل حرکت و سرانجام حرکت از مهمترین مسائل مطرح در فلسفه نظری تاریخ هستند که به گونهای در رویکرد قرآن به فلسفه تاریخ نیز پاسخ خاص خویش را یافتهاند. آیندهشناسی قرآنی، به بحث مهدویت در تفکر اسلامی نیز پیوند یافته است. طبق آیات قرآن کریم و تفاسیر مطرح از سوی اهل بیت:، سرانجام تاریخ و مستضعفان، ظهور منجی موعود خواهد بود؛ بدین سبب، سرانجام استضعاف در قرآن کریم، با مهدی موعود(عج) پیوند یافته است.
رابطه استضعاف و استکبار، از منظری دیگر، بخشی از سنت جامعهشناختی قرآنی را شکل داده است. مهمترین نکته کانونی این سنت، روابط قدرت در جامعه است. هر چند در نگرشهای کلاسیک، بیشترین تأکید، بر چهره عریان و ظاهری قدرت بود، مطالعات جدید، چهرههای جدید و پنهانی قدرت سیاسی را کشف کردهاند.
به نظر میرسد در بررسی روابط استضعاف و استکبار در قرآن کریم، به برخی کارکردهای پنهان قدرت نیز میتوان دست یافت. این نوشتار، میکوشد ضمن توضیح مفاهیم قرآنی استضعاف و استکبار در قرآن کریم، به تحلیل جامعهشناختی استضعاف و استکبار از منظر قرآن کریم بپردازد و ارتباط این مباحث را با آموزه مهدویت اسلامی به بحث بگذارد.
1. مفهوم شناسی استضعاف و مفاهیم مشابه
استضعاف از ماده «ضعف» است. این ماده، در 45 آیه و در اشتقاقهای مختلفی به کار رفته است. در مواردی چون «اضعاف»، «مضاعف» و «ضعفین»، بیانگر مقدار بیشتر میباشد. در مواردی نیز به معنای ناتوانی انسان، از نظر جسمی یا روانی به کار رفته است؛ مانند: «خُلِقَ الإِنْسانُ ضَعیفاً». اما موضوع حایز اهمیت در این تحقیق، کاربرد ماده «ضعف» در روابط انسانی است. مواردی چون «ضَعِیف»، «ضَعْفاً» و اشتقاقات «استضعاف» همگی از این قبیل هستند. در این موارد، کسانی که به دلایلی برتری یافتهاند، با ضعیف قرار دادن دیگران، در صدد دستیابی به اهداف خویش هستند.
در این معنا، استضعاف با استکبار رابطه مستقیم مییابد. گروهی که در صدد به ضعف کشانیدن دیگران بر میآیند، استکبار میورزند و کسانی که به ضعف کشیده میشوند، مستضعف هستند. این رابطه اجتماعی، در شکلهای مختلفی در عرصه اجتماعی تحقق مییابد. در قرآن کریم، برخی از این موارد مطرح شده است. یکی از این موارد کاربرد استضعاف در مورد ظلم است.
چه ظلم از جانب دیگران، مثل: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها1و چه ظلم بر نفس خویش: إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الأَرْضِ[2] در مواردی نیز استضعاف، فقط بیانگر عدم دسترسی به امکانات لازم میباشد؛ مثل: إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً[3].
در جایی نیز استضعاف با اعمال مشخصی از جانب ظالمان بیان شده است. نمونهای از آن را در داستان هارون و سامری مییابیم. هارون در توضیح وضعیت خویش به حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ.[4]در حادترین مورد تصریح شده در باب استضعاف، قرآن به گزارش عملکرد فرعون و هامان میپردازد. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبَّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ.[5]قتل پسران و زنده نگه داشتن زنان، از مصادیق بارز استضعاف میباشد.
کاربردهای واژه استکبار در قرآن کریم نیز مهم است. مشتقات مختلف استکبار 25 بار در قرآن به کار رفته است. در قرآن، سرآغاز استکبار به ابلیس نسبت داده شده است: إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ.[6] این امر در آیات دیگر چهار بار تکرار شده است. در سورۀ صاد پس از ذکر داستان دستور خداوند به ملائکه برای سجده بر آدم، خداوند از شیطان علت عدم سجده و استکبار وی را میپرسد.
شیطان در پاسخ، به برتری خلقت خویش بر آدم اشاره میکند: قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ* قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ[7]. علامه طباطبایی، ریشه استکبار شیطان را برابر خداوند، انکار مالکیت مطلق خداوند از جانب شیطان دانسته است:
....برگشت این حرف، به این است که ابلیس، اطلاق مالکیت خدا و حکمت او را قبول نداشته و این، همان اصل و ریشهاى است که تمام گناهان و عصیانها از آن سرچشمه مىگیرد؛ چون معصیت، وقتى سرمىزند که صاحبش از حکم عبودیت خداى تعالى و مملوکیت خودش براى او خارج شود و از این که ترک معصیت، بهتر از ارتکاب آن است، اعراض کند و این، همان انکار مالکیت مطلقه خدا و نیز انکار حکمت او است.[8]
شیطان، جنود خویش را نیز با خود در این استکبار همراه کرده است؛ از این رو کسانی نیز که روی زمین استکبار میکنند، پیروان شیطان هستند. فرعون، نمونهای از این مستکبران است: وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ[9].
چنان که از این آیه برمیآید، مستکبران، منکر معاد هستند.
در قرآن کریم واژههای دیگری نیز، در معنایی نزدیک به استکبار و استعمار به کار رفتهاند. واژههای علو و طغیان از این قبیلند. ماده «علو» در قرآن70 بار به کار رفته است که دوازده مورد آن دربارۀ رابطه انسانی است. مواردی از این آیات به برتری مؤمنان بر کافران اشاره دارد: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ[10].
در موارد مذموم، علو به ابلیس و مستکبرانی چون فرعون نسبت داده شده است:إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفینَ.[11]
ریشه «طغی» یا «طغو» نیز در قرآن 39 بار به کار رفته است. معروفترین این مشتقات، طغیان و طاغوت است. طاغوت، هشت بار در قرآن کریم آمده و مراد از آن، خدایان دروغین و مردمان متجاوز و طاغى است؛ مثل: یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ[12]. و مثل فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...[13].
طاغوت در اصل، مصدر است و قبل از اعلال، طَغیوت (به فتح طا) بود؛ مثل رغبوت، رهبوت، رحموت، سپس «یاء» با «غین» جا به جا شد و به واسطۀ متحرک بودن و مفتوح بودن حرف پیش از آن، به الف تبدیل شد. دلیل مصدریّت آن، این است که آن را برای مفرد و جمع میتوان به کار برد.[14] پس طاغوت «مصدر» است؛ ولى به جاى فاعل، یعنى «طاغی» به کار میرود. راغب میگوید:
طاغوت، عبارت است از هر متجاوز و هر معبود جز خداى و در واحد و جمع به کار میرود. در آیۀ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ آن را شیطان، کاهن، ساحر، طاغیان انس و جنّ، بتها، هر معبود دروغین گفتهاند.
قول اول از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده است و نیز در آیه، به معناى جمع است.[15]
2. مستضعفان چه کسانی هستند؟
مصادیق مستضعف در جامعه چه کسانی هستند؟ این سؤالی است که پاسخ آن در بحث استضعاف، حایز اهمیت است. از نظر لغوی، از ماده «ضعف» بوده و در باب ثلاثی مزیدِ استفعال صرف شده است. راغب معتقد است: «اسْتَضْعَفْتُهُ، یعنی وجدتُهُ ضَعِیفاً». در مجمع البحرین آمده است: «استضعف الشیء: عدّه ضعیفا».[16] در لسان العرب آمده است: «اسْتَضْعَفْتُه بمعنى الذی یَتَضَعَّفُه الناس و یَتَجَبَّرُون علیه فی الدنیا للفقر و رَثاثَةِ الحال»[17].
چنان که از معانی لغوی این واژه بر میآید، استضعاف بیانگر حالت ضعیف قرار دادن کسی میباشد. این امر از طریق تضعیف موقعیت یا توانایی فراهم میشود. تضعیف موقعیت، بیانگر حاشیه رانی است؛ از این جهت کسانی که میبایست در مصدر و کانون امور قرار داشته باشند، به حاشیه رانده شده، اجازه تأثیرگذاری و نقش آفرینی نمییابند.
در منابع اسلامی، مستضعف معانی مختلفی یافته است. برخی روایات، با تمرکز بر گزارش قرآن دربارۀ گفت و گوی مستضعفان با مستکبران در دوزخ، مستضعف را کسانی دانستهاند که دسترسی به حقایق دینی نداشتهاند. در سورۀ نساء برخی اهل دوزخ، عذر خود را مستضعف بودن میخوانند: إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ.
. این ادعا از جانب فرشتگان مرگ پذیرفته نمیشود؛ زیرا زمین خداوند وسیع بوده امکان مهاجرت وجود داشته است: قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیراً[18].
چنین افرادی در واقع مستضعف نبوده و عذر آنها پذیرفته نمیشود.
در آیه بعد، خداوند مستضعفان واقعی را معرفی مینماید. شاخص مستضعفان واقعی آن است که چارهای ندارند: إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لایَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً.
علامه طباطبایی در تفسیر این آیات، مستضعفان را چنین تعریف کرده است:
کسى که نتواند محذورى را که مبتلاى بدان است، دفع کند. این معنا، همان طور که شامل مستضعفین مورد بحث مى شود که در سرزمینى قرار گرفته اند که اکثریت و قدرت در آن جا به دست کفار است و چون عالمى دینى نیست که معارف دین را از او بیاموزند، یا محیط کفر و ترس از شکنجه هاى طاقت فرساى کفار اجازه نمى دهد به آن معارف عمل کنند و از سوى دیگر، قدرت بیرون آمدن از آن جا و رفتن به محیط اسلام را هم ندارند، یا به سبب این که فکرشان کوتاه است، یا گرفتار بیمارى و یا نقص بدنى و یا فقر مالى و یا موانع دیگرند، همچنین شامل کسى هم مى شود که اصلاً ذهنش به این مطلب که دینى هست و معارف دینى ثابتى وجود دارد و باید آن معارف را آموخته، مورد عمل قرار داد منتقل نمى شود؛
هر چند این شخص، عنادى با حق ندارد و اگر حق به گوشش برسد، به هیچ وجه از قبول آن استکبار نمى ورزد؛ بلکه اگر حقانیت مطلبى برایش روشن شود، آن را پیروى مىکند؛ لیکن حق برایش روشن نشده و عوامل مختلفى دست به دست هم داده و نگذاشته است این شخص به دین حق بگراید.[19]
درروایات اهل بیت:، مصداق چنین کسانی زنان، کودکان و افراد جاهل دانسته شدهاند. مرحوم کلینی در کافی در کتاب الایمان و الکفر در باب «المستضعف» به ذکر دوازده روایت در معنای مستعضفین پرداخته است. در حدیث نخست این باب، از زراره روایت کرده است که گفت:
من از امام باقر ابى جعفر علیه السلام از معناى عنوان مستضعف پرسیدم، فرمود: «مستضعف کسى است که چاره اى جز کافر شدن ندارد و کافر مى شود چون راهى به سوى ایمان ندارد. نه مى تواند ایمان بیاورد، و نه مى تواند کافر شود. یکى از مستضعفین، کودکانند. و یکى دیگر مردان و زنانى هستند که عقلشان مثل عقل کودکان است و قلم تکلیف از آنها برداشته شده است».[20]
در حدیثی دیگر، صاحب تفسیر عیاشی از حمران روایت کرده که گفت:
از امام صادق علیه السلام، از کلام خداى عز و جل پرسیدم که مىفرماید: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ» فرمود: «مستضعفین، عبارتند از کسانى که تحت ولایت اسلام قرار دارند». پرسیدم: «کدام ولایت؟» فرمود: «آگاه باش که منظور از این ولایت، ولایت در دین نیست؛ بلکه منظور ولایت در نکاح و ارث بردن از یکدیگر و مخالطت است».[21]
طبق تقریر علامه طباطبایی، در قرآن کریم، طوایف گوناگونی در جامعه مطرح شده است: طائفه اول، خود سه قسم هستند: اول، مجاهدین فى سبیل اللَّه هستند که در خانه ایمان قرار دارند و با اموال و جان خود، در راه خدا جهاد مىکنند؛ دوم، قاعدین هستند که بدون عذر موجه و فقط برای این که سربازانى به اندازۀ کفایت وجود دارد، از رفتن به جهاد خوددارى کردهاند؛ سوم، آنهایى هستند که با عذر موجه تخلف کردهاند و خداوند، به همه اینها وعده خوب داده؛ ولى در عین حال، مجاهدین را از نظر درجه، برتر از قاعدین دانسته است.
طائفه دوم، آنهایى هستند که در دار شرک اقامت گزیده، هنوز مهاجرت نکردهاند. اینها نیز دو قسمند: یکى آنهایى که در مهاجرت نکردن، به خود ستم کردهاند؛ به این معنا که مىتوانستند مهاجرت کنند، ولى سهلانگارى کردند. اینها مأوایشان جهنم است که جایگاه بسیار بدى است؛ دوم، آنهایى هستند که به خود ستم نکردهاند؛ چون ماندنشان در دار شرک، از ناتوانى و استضعافشان بوده است: لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً این طایفه امید آن دارند که خداى تعالى از آنان در گذرد.
طایفه سوم، کسانى هستند که مستضعف نبوده، از شهر و خانه خود خارج شدند. به سوى خدا و رسول او صلی الله علیه و آله مهاجرت کردند و در دار هجرت مرگشان رسید. چنین کسانى، اجرشان بر عهده خداى بلند مرتبه است. قرآن کریم، چنین اعتذاری را از آنها نپذیرفته، آنان را ظالم بر انفس خویش معرفی کرده است.[22]
از نظر قرآن، طایفه سوم، در واقع مستضعف نیستند؛ زیرا امکان فراتر رفتن از زمینه اجتماعی موجود، به طور کامل فراهم است. زمین، به اندازه کافی وسیع است و با مهاجرت، امکان در هم شکستن تأثیرات ساختارهای اجتماعی نامطلوب فراهم میشود. البته این حکم، همگانی نیست و برخی از مستضعفان از چنین امکانی برخوردار نیستند؛ از این رو قرآن، بین مستضعفان واقعی و غیر واقعی فرق میگذارد.
آیه قبل، ناظر به کسانی است که استضعاف غیرواقعی داشتند. معیار واقعی بودن یا نبودن استضعاف را باید در امکان تغییر موقعیت و زمینه اجتماعی از راه مهاجرت جست و جو کرد. کسانی که از امکان تغییر محل و مکان برخوردارند و میتواند از این طریق، مکانیسم استکبار و استضعاف را در هم شکنند، مستضعف غیر واقعی هستند و از این منظر، عذرخواهی آنها قابل پذیرش نیست. اما کسانی که مستضعف واقعی هستند، چنین امکانی برای آنها فراهم نیست؛ بدین سبب است که در آیات بعد، احکام خاص این گروه مطرح شده و از توبیخ قرآنی استثنا شدهاند:
إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً.
همان گونه که علامه طباطبایی در تفسیر خویش به خوبی توضیح داده است، حیله، وسیله و فرایندی برای مانع شدن و جدایی بین سبب و مسبب است. مستضعفان واقعی از چنین حیله و وسیلهای برخوردار نیستند.
در تقریری دیگر، مستضعفان لزوماً، ناآگاهان از حقیقت یا ضعیفان از هجرت نیستند. در برخی روایات، استضعاف معنا و مصادیق متفاوتی یافته است. صاحب تفسیر نور الثقلین به نقل از کتاب معانی الاخبار از مفضل بن عمر روایت کرده است که امام صادق علیه السلام میفرمود:
همانا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، نگاهی به علی، حسن و حسین: انداخت و گریست و فرمود: همان شما پس از من مستضعفین هستید». مفضل از امام صادق علیه السلام پرسید: «مراد رسول الله چیست؟» فرمود: «یعنی شما امامان پس از من هستید که قرآن از حاکمیت آنها خبر داده است: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ. پس این آیه، تا قیامت در حق ما جاری است.[23]
در حدیثی دیگر، شیخ طوسی در کتاب الغیبه، حدیثی را به سند خویش از حضرت علی علیه السلام نقل کرده است که بر اساس آن، حضرت فرمود:
مستضعفانی که در سوره قصص، ائمه معرفی شدهاند، آل محمد هستند. خداوند مهدی را از ایشان بر خواهد انگیخت و آنها را عزت بخشیده، دشمنانشان را خوار خواهد کرد.[24]
بدین سبب است که از کلمات قصار حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه نقل شده است که آن حضرت به همان آیه تمسک کرده و فرمود: دنیا بعد از همه سرکشى هایش سرانجام زیر بار ما خواهد کرد؛ و رو به ما خواهد نمود همانند شترى که در آغاز، بچه خود را شیر نمىدهد و لگدپرانى مى کند و سرانجام به وى میل و عطوفت مى کند.[25]
از مجموع روایاتی که در باب معرفی مستضعفان به دست ما رسیده است، چنین برمی آید که به لحاظ فقهی و کلامی، مستضعفان صرفاً کسانی هستند که به دلیل شرایط خاص اجتماعی و وضعیتی که از سوی مستکبران فراهم شده است، توانایی دستیابی به حقیقت را ندارند، یا در صورت دستیابی به آن، امکان هجرت برای آنها فراهم نیست. چنین معنایی، معنای ظاهری مستضعف است؛ اما معنای عمیق آن را باید در سیر تاریخ صدر اسلام و وضعیت اهل بیت: جست و جو کنیم.
فرایند استضعاف و استکبار، موجب حاشیهرانی مظهر حق یعنی، اهل بیت: شد و باطل توانست با ایادی خویش، به طور موقت، خود را بر امور مسلط کند؛ از این رو، وعده الهی شامل حال اهل بیت: شده، و طبق آنچه از معنای عمیق مستضعف برمیآید، همان به حاشیه رانده شدگان، حاکمان روی زمین خواهند گردید.
3. استضعاف و روابط قدرت در جامعه
استضعاف و استکبار، بیانگر نوعی رابطه اجتماعی است که در آن، قدرت اجتماعی اعمال میگردد؛ از این رو لازم است استضعاف را در رابطه قدرت بررسی کنیم. قدرت، یکی از مفاهیم بنیادین علم سیاست است. تلقیهای مختلفی از این مفهوم ارائه شده است. شاید بتوان جامعترین تلقیها را از قدرت، در چهار سطح نشان داد. قدرت همواره دارای دو طرف میباشد: عامل قدرت و کس یا کسانی که مورد اعمال قدرت قرار میگیرند. گاه قدرت یک طرفه و گاه دو سویه و تعاملی است.
استیون لوکس تعاریف و نگرشهای موجود به قدرت را در سه دیدگاه تک بعدی، دو بعدی و سه بعدی طبقه بندی کرده است.[26] با گسترش مطالعات قدرت، برخی، از دیدگاه چهارم یا قدرت چند بعدی سخن گفتهاند.[27] قدرت، در چهره نخست صرفاً به امور انضمامی و قابل مشاهده متمرکز است. رابرت دال از نظریهپردازان این چهره قدرت در تعریف قدرت معتقد است:
روابط قدرت، مستلزم تلاش موفقیت آمیز «الف» برای وادار کردن «ب» به کاری است که در غیر این صورت انجام نمیداد.[28]
چنان که از این تعریف برمیآید، قدرت در این نگاه، متضمن تمرکز بر رفتار در موقعیتهای تصمیمگیری دربارۀ مسائلی است که در آن، ستیز آشکار وجود دارد. قدرت در چهره دوم، تنها به قدرت، در تصمیمات انضمامی و آشکار ب تحت تأثیر الف محدود نمیشود؛ بلکه در این رویکرد، قدرت شامل مواردی میشود که «الف» با بهرهگیری از توان خویش شرایطی را فراهم میسازد که حوزه تصمیم و اختیارات «ب» را محدود ساخته، از فعالیتهایی که در راستای ارزشها و خواستهای «الف» نباشد، منع میشود.
شاخصه چهره دوم قدرت، عدم تصمیم گیری است؛ یعنی اعمال قدرت از جانب «الف» مانع تصمیم ایجابی و مشهود از جانب «ب» میشود؛ در حالی که در چهره نخست، صرفاً شامل مواردی میشد مواردی که «ب» مطابق نظر «الف» تصمیم آشکاری در رفتار خویش میگرفت. گاه در مطالعات سیاسی، از قدرت چهره دوم، به اقتدار، تعبیر میشود. اقتدار، وضعیت تثبیتیافته و پذیرفتهشده قدرت است. شاخصه برجسته مفهوم اقتدار نسبت به قدرت، آن است که در اقتدار، لزوماً نیازی به کار برد قدرت آشکار و قهری نیست. فرآیندهای نهادینه شده و پذیرفته شده سیاسی ـ اجتماعی، اطاعت «ب» را در پی دارد.
در چهره سوم قدرت -که لوکس آن را معرفی کرده است ـ بر مفهوم محوری ستیز پنهان و تضاد منافع کنشگران اجتماعی در عرصه پنهان واقعیتها تمرکز میشود. همچنین این دیدگاه، لزوماً، قدرت را رفتار آشکار کنشگران اجتماعی جست و جو نمیکند و به نقد رفتارگرایی، یعنی تمرکز بر مطالعه رفتارها در مطالعات اجتماعی میپردازد. از این منظر، قدرت لزوماً به رفتار آشکار کنشگران، محدود نیست؛ بلکه شرایطی را نیز که در آن، کلیت ساخت اجتماعی موجب جهتدهی به انسانها میشود، در بر میگیرد.
این، بدین معنا است که فاعل قدرت، خود را پنهان کرده و طرف متوجه اعمال قدرت از جانب وی نمیشود. این امر، در مواردی که قدرت در روابط اجتماعی پیچیده میشود و کنشگران، احساسی از اعمال قدرت از منشأ قدرت ندارند، صدق میکند. لوکس، خود قدرت را چنین تعریف کرده است:
«الف» زمانی بر «ب» اعمال قدرت میکند که «الف»، «ب» را به گونهای مخالف منافع وی تحت تأثیر قرار دهد.[29]
چنان که از این تعریف برمیآید، در ظاهر، رفتار «ب» در راستای منافع واقعی وی است؛ اما در واقع، «الف» وی را به مسیری بر خلاف منافع واقعی وی سوق داده است و «ب» به این نکته واقف نیست. میتوان از قدرت لایه سوم، به قدرت زمینه اجتماعی نیز تعبیر کرد. در این صورت، قدرت، خود را در لایههای اجتماعی پنهان میکند قدرت، دست به توجیه خود زده، ذهنیتی را در کنشگران اجتماعی ایجاد میکند.. که بر اساس آن، به جهان مینگرند.
طرح قدرت لایه سوم، زمینه ورود به نگرشهای رادیکال و نسبیگرایانه پسامدرنها را فراهم کرده است.
میشل فوکو، اندیشمند معاصر فرانسوی کسی است که به معرفی قدرت در چهرههای کاملاً پنهان آن اقدام کرده است. برخی، از این به چهره، یا لایه چهارم قدرت تعبیر کردهاند. در این چهره، قدرت، خود را در دانش و ذهنیت عام اجتماعی نمود میبخشد. قدرت در این لایه، نه تنها در سطح رفتار کنشگران، بلکه در کلیت و تار و پود زندگی اجتماعی خود تأثیر میگذارد. در رویکرد قدرت فوکو، چند نکته بارز وجود دارد: اول، گاهی قدرت خود را بدون وجود فاعل اعمالکننده قدرت تجلی میدهد.
در مواردی از قدرت، سلطه گر و سلطهپذیر، هر دو در درون ساختار تعیین کننده اجتماعی عمل می کنند. نکته دیگر آن است که قدرت، گاه با تسلط بر ذهنیت عام اجتماعی به تولید نظام فکری ـ معرفتی خاصی میپردازد که از آن، به قدرت بیولوژیک یا مشرف بر حیات انسانی تعبیر شده است. در این صورت، ذهنیت معرفتی یک جامعه، به صورت خاص و در راستای جهت قدرت ساخته میشود. در چنین صورتی، کنشگران اجتماعی کاملاً منفعل تلقی میشوند.
بحث دربارۀ گونه شناسی قدرت در روابط اجتماعی مجال دیگری می طلبد؛ اما آنچه در تحلیل روابط استضعاف در قرآن کریم حایز اهمیت است، رویکردی است که تأثیرات پنهان روابط استضعافی در جامعه را میپذیرد؛ در نتیجه، از شرایطی سخن میگوید که حق در آنها کاملاً تحت تأثیر غلبه باطل قرار گرفته و باطل سعی دارد خود را بر شرایط اجتماعی مسلط کند. این جا مکر، حیله و سلطه استکباری سبب میشود بندگان الهی با ذهنیتهای مسلط باطل نتوانند چهره حق را ببینند.
در آیاتی از قرآن کریم چنین بعدی از اعمال قدرت پذیرفته شده است. داستان حق و باطل و تمثیل باطل به «زَبَد»، نمونهای از این امر است. همچنین در مواردی که خداوند به کر و کور بودن عدهای حکم کرده است، نشانهای از بسته شدن چشم حقیقت بین آنها در شرایط زندگی آنها است: وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ.[30]
اما به رغم پذیرش اجمالی تأثیرات اجتماعی، در منطق قرآنی، انسانها اسیر مطلق نیستند و امکان فراروی از چنین عرصه هایی وجود دارد. از نظر قرآن باطلهای ساخته شده در عرصه اجتماعی زایل شدنی هستند. با زوال باطلها، حق، آشکار شده و در نتیجه انسان از اسارت رهایی مییابد. وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً.[31]
بدین سبب است که در صورت تلاش، دستیابی انسان به طرق هدایت ممکن است: وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ.[32]همچنین قرآن کریم در جای دیگر، برای فراروی از سیطرۀ اجتماعی، مهاجرت را پیشنهاد میکند: إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیراً.[33]
در جای دیگر، حتی فراتر از زمینه اجتماعی، علم و اراده الهی را نیز موجب جبر انسانها نمیداند؛ زیرا از نظر قرآن، تغییر و تحول شرایط انسانها، ناشی از عملکرد آنها است: إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ. [34]
این آیات و آیات دیگر، بیانگر امکان شکستن تأثیر زمینههای اجتماعی به وسیلۀ اراده انسانی است.
نکته بارزی که در تفکرات زمینه گرایی جبری اجتماعی وجود دارد، بیتوجهی به نقش و جایگاه مدبر و پروردگار جهانی در عرصه اجتماعی و تاریخی است. از نظر قرآن کریم، خداوند، ربّ العالمین بوده و خود در سراسر زندگی انسانی حضور دارد:وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ.[35] همچنین خداوند در کمین است: Gإِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد.[36]
بدین سبب، قانونمندی الهی در جامعه و تاریخ، حاکی از حضور لحظه به لحظه خداوند در عرصه اجتماعی و تاریخی است. زمینهگرایان، چنین تأثیر و اراده الهی را نادیده گرفته، انسان را اسیر جبر ساختاری و اجتماعی میدانند؛ اما اراده الهی بر آن است که با شکستن این روابط جبری، حق را بر باطل چیره کرده، بندگان صالح را نماد بر حق وارث زمین قرار دهد. این منّتی الهی بر انسانهای صالح است: وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ.[37]
پی نوشت:
[1]. نساء: 75.
[2]. نساء: 97.
[3]. نساء: 98.
[4]. اعراف: 150.
[5]. قصص: 4.
[6]. بقره: 34.
[7] . ص: 75-76
[8]. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ 5، 1374ش، ج17، ص 345.
[9]. قصص: 39.
[10]. آل عمران: 139.
[11]. یونس: 83.
[12] . نساء: 60.
[13] . بقره: 256.
[14] . ر.ک: فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، تهران، کتابفروشی مرتضوی، چ 3، 1375ش، ج1، ص 275.
[15] .ر.ک: سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چ 6، 1371، ج4، ص 223.
[16]. مجمع البحرین، ج 5، ص 86.
[17]. لسان العرب، ج 9، ص 204.
[18]. نساء: 97
[19]. تفسیر المیزان، ج5، ص 80
[20]. کلینی، اصول کافى، تصحیح علی اکبر غفاری، ج 2، ص 404، ح 1.
[21]. تفسیر عیاشى، ج 1، ص 269، ح 249.
[22]. تفسیر المیزان، ج5، ص 85- 86.
[23] تفسیر نور الثقلین، ج4، ص 111.
[24] . شیخ طوسی، الغیبۀ، تحقیق شیخ عباد الله طهرانی، شیخ علی أحمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1411ق، ص 185.
[25] .ر.ک: نهج البلاغه، صبحی صالح، کلمات قصار، ش 209، ص 506 .
[26] .ر.ک: استیون لوکس، قدرت نگرشی رادیکال، ترجمه عماد افروغ، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375ش.
[27]. ر.ک: ادوارد کلک، چارچوبهای قدرت، ترجمه مصطفی یونسی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1379ش، مقدمه دکتر تاجیک، ص17-34.
[28] .ر.ک: قدرت نگرشی رادیکال، ص 16.
[29] همان، ص 49.
[30] . انعام: 39.
[31] . اسراء: 81.
[32] . عنکبوت: 69
[33] . نساء: 97.
[34] رعد: 11.
[35] . ق: 16.
[36] . فجر: 14.
[37] . قصص: 5.
غلامرضا بهروزلک
ماهنامه انتظار موعود - شماره 19
ادامه دارد/