۰
سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۴

ماهیت استعلایی انقلاب اسلامی ایران و استیصال شناخت شناسی غرب

ماهیت استعلایی انقلاب اسلامی ایران و استیصال شناخت شناسی غرب
ميشل فوكو فيلسوف پست مدرن فرانسوي در تبيين و تفسير انقلاب اسلامي ايران از آن با عناويني چون "انقلابي با نام خدا"و "انقلابي با دست هاي خالي "و "دميدن روح در جهان بي روح "ياد مي كند .تفسيري لطيف و بديع كه هم ماهيت الهي انقلاب اسلامي را تبيين مي كند و هم ماهيت جهان بي روح تجدد كه با ايدئولوژهاي چون ماركسيسم ،ليبراليسم ،فاشيسم ،و نازيسم رنگ آميزي شده بود واز طرف ديگر ماهيت مردمي اين انقلاب با استناد به "انقلابي با دست هاي خالي "نيز نمايان مي گردد .


اين نوع نگاه منحصر به فرد ميشل فوكو است .كسي كه خود به ايران آمد و از نزديك انقلاب اسلامي را رصد كرد و رهاورد سفرخود را تفسير بي نظيري قرار داد براي افكار عمومي بين الملل آن روزگار.اما حكايت آنجاست كه ميشل فوكو از معدود متفكران قرن بيستم است كه بتوان از وي به عنوان يك استثناء ياد كرد .

همانطور كه از عنوان اين نوشتار مستفاد مي شود ،هدف ما بر اين است كه درماندگي تئوريك جريان هاي فكري غرب را مورد تدقيق و بررسي قرار دهيم و به اين سئوال بپردازيم كه ،چرا فيلسوف پست مدرني كه خود منتقد مدرنيته و سياست مدرن غرب توانست في الجمله فهم صحيحي از انقلاب اسلامي ايران ارائه دهد؟اما جميع جمهور متفكرين و جريانات سياسي غرب از فهم ماهيت انقلاب اسلامي عاجز بودند و هستند ؟

در جوابي كوتا ه بايد گفت"مادامي كه معيار شناخت ما متخذ از معرفت شناسي غربي است اين شناخت حاصل نمي گردد " اما فرضيه نويسنده در اين نوشتار بر محور اين گزاره پي ريزي شده است كه "تفاوت هستي شناختي و معرفت شناختي و حتي انسان شناختي و افق هاي فكري،اخلاقي،تمدني ،فرهنگي،انقلاب اسلامي ايران با مباني تفكر غرب غيريت شديدي دارد .

از اين رو "امتزاج افق ها"بين اين دو متن تفكر بوجود نمي آيد از طرف ديگر شناخت شناسي مبتني بر عينيت گرائي پوزيتويسم و رئاليسم تجربي خام انديش غرب از درك عوالم ماهيت و جواهر قاصرو ناتوان است ،مضاف بر اين غرب همواره شرق و به خصوص خاورميانه و مهد اسلام سياسي به محوريت ايران را همواره از سكوي تمدن متجدد غربي موردبررسي قرا مي دهد از اين رو پيش فرض هاي و مفروضات خود را در پروسه شناخت برون فكني مي كند و آن را در چارچوپ پارادايم غربي به تحليل مي كشاند ،در نتيجه اينكه همواره از فهم اصيل انقلاب اسلامي ايران عاجز مي ماند .در ادامه به برهه هاي از تاريخ انقلاب اسلامي ايران استناد مي كنيم تا مصاديقي از اين درماندگي تئوريك را نشان دهيم اصرار نويسند ه بر كليد واژه "درماندگي" اين است كه اين استيصال قابليت پردازش را در حد يك نظريه دارد و مي توان كتاب بلند بالايي را در وصف آن نگاشت .

يكي از مصاديق اين درماندگي به آغاز انقلاب اسلامي ايران بر مي گردد و تحليل غربيان از تمام جنبش ها و انقلاب ها مبتني بر يك تقسيم بندي كلاسيك موميايي شده بود ،كه هر جنبشي و انقلابي را را متناسب با ايدئولوژي ماركسيستي و لنينيستي و مائوئيستي تفسير مي كردند و چون انقلاب اسلامي ايران هيچ نسبتي با آن ايدئولوژي ها نداشت پس شانسي براي پيروزي در فضاي دو قطبي متعارض پس از جنگ سرد نداشت از آنجاييكه هر انقلابي در آن دوران براي حفظ وزانت سياسي_هژمونيك خود مي بايست خود را در دو بلوك شرق و غرب تعريف مي كرد .اما انقلاب اسلامي ايران به هر دو گفتمان ليبراليسم غرب و ماركسيسم شرق "نه"بزرگ گفت از طرف ديگر براي پيروزي هر انقلابي در آن دوران جنگ چريكي _مسلحانه تبديل به منش و منهج دوران شده بود و تنها ابزار براي پيروزي انقبلاب و جنبشي به حساب مي آمد در حاليكه انقلاب اسلامي ايران انقلابي به غايت مردمي و به قول ميشل فوكو فيلسوف پست مدرن فرانسوي "انقلابي با دست هاي خالي"بود نه جنگ مسلحانه و نه اسلحه نتوانست جايگاهي در پيروزي انقلاب اسلامي ايران به دست آورند.

در برهه اي ديگر زمانيكه جنبش مردمي به انقلاب ختم شد و انقلاب به مرحله نظام سازي رسيد اين باز نيز غرب نمي توانست درك صيحيحي از محوريت دين در جامعه ايران را فهم نمايد ،چون تا آن روز غرب ليبرال دين را امري قدسي متعلق به حوزه خصوصي انسان مي ديد و شرق ماركسيت هم دين را به منزله افيون توده ها تفسير مي نمود .هم ماركسيسم و هم ليبراليسم درست به مثابه دو لبه قيچي مي مانند كه دين و ديانت را در حوزه اجتماعي و سياسي پاره پاره مي كنند با اين تفاوت كه ماركسيسم افراطي تر از ليبراليسم بر عليه دين موضع مي گيرد .اما انقلاب اسلامي اثبات كرد كه دين مي تواند دائرمدار و محور فعاليت هاي سياسي اجتماعي و فرهنگي قرار بگيرد .انقلاب اسلامي ثابت كرد كه دين نه تنها مخدر توده ها نيست بلكه محرك توده هاست و فراتر از آن اثبات كرد كه دين نه تنها در تهييج و توفندگي مردم نقش ايفا مي كند بلكه در تبويب و تدوين برنامه زندگي آنان نيز صاحب نظريه و روش مي باشد .

مقطع بعدي درماندگي تئوريك غرب از فهم انقلاب اسلامي آغاز جنگ تحميلي هشت ساله بر عليه ايران بود كه تحليل آن مبتني بر محاسباتي بود كه باز هم مي توان معادلات شناخت شناسانه ماترياليستي و منفعت گرايانه غرب را به چالش كشيد .نگاه مبتني بر واقيعات پوزيتويستي كه چنان بر قدرت سخت افزار و ابزار و ادوات و لجستيك و نفرات و حمايت بي شمار كشورهاي غربي چنان سرمست مي شوند كه نمي توانند درك درستي از ماهيت "ايثار"شهادت "و "جهاد"ارائه دهند ،چون در نگاه پوزيتويستي عينيت گراي غرب مفاهيمي چون ايثار،شهادت،جهاد،مفاهيمي هستند كه فاقد معناي محصّل عيني مي باشند و از نظر آنان مفاهيمي از اين دست "بي معنا"به حساب مي آيد ،زيرا ابزاري براي سنجش ميزان و اندازه آنان وجود ندارد و درحد و قواره پديده هاي آزمايشگاهي نيستند تا به نحو تجربي اثبات شوند.از طرف ديگر در رويكرد انسان شناسي غربي انسان همواره موجودي عقلاني است و هميشه رفتارهايش مبتني بر سنجش سود و زيان است .از نظر تفكر اومانيستي غرب تمام كنش هاي انساني معطوف به هدفي است منطقي و عقلاني و مبتني بر محاسبات اين جهاني در حاليكه در معادلات "ايثار"،"شهادت"،و جهاد تمام محاسبات آن جهاني است .نتيجه اينكه چگونه چنين تفكري به ذات نوراني شهادت نايل مي شود.

نمونه ديگر از اين درماندگي كليد زدن پروژه جنگ نرم در ايران در راستاي به تضعيف كشاندن مباني و منابع قدرت نرم جمهوري اسلامي ايران است .از آنجاييكه غرب نتوانست در حوزه جنگ سخت انقلاب ايران را مهار كنند در طرحي نو و با راه اندازي و كپي برداري از انقلابات رنگي كه خود آنان در كشورهاي پساكمونيستي به راه انداختند ،(از مشخصه هاي كشورهاي مزبور وجود بحران هويت ومعنا در اين كشور ها بود )با كپي_پيست انقلاب هاي رنگين در كشور ايران جنگ نرم جديدي را شروع نماييند.

فارغ از اين كه مباني قدرت نرم جمهوري اسلامي ايران محكم تر و بنيادي تر از اين مسائل است و از مصاديق اين قدرت نرم پيوند استراتژيك مردم و روحانيت و در جريان بودن ارزش هاي الهي چون "شهادت"و ايثار"و از طرف ديگر هوشمندي و ولايتمداري مردم و پيوند ذاتي و وجودي بين ولي فقيه و مردم و نه رابطه اعتباري و قراردادي بين آنهاو ماهيت مردمي انقلاب اسلامي ايران كه خود مردم را به فرهنگبان و نگهبان انقلاب بدل كرده است ، از بيشمار مواردي است كه سرمايه عظيم اجتماعي را براي انقلاب اسلامي ايران بوجود آورده و نتيجه اينكه غرب بايد سال ها "جامعه شناسي شكست"بخواند تا بدانند منطق مواجهات آنان با انقلاب اسلامي ايران منطبق بر منطق موجّهات انقلاب اسلامي ايران نيست واگر اين مواجهات هزار بار تكرار شود چيزي جز شكست براي غرب به ارمغان نمي آورد از اين رو نياز به علوم انساني اسلامي ضرورت پيدا مي كند .چون شناخت ماهيت انقلاب اسلامي ايران با تآسي به نظريات غربي همان سرنوشتي را برايمان رقم مي زند كه براي غرب رقم زد همانطور كه آنان با اين مفاهيم بيگانه شدند و هستند ما نيز در صورت استفاده از بينش ها و رهيافت هاي غربي بيگانه تر خواهيم شد .

در اين راستا تفقه در ماهيت انقلاب اسلامي جز با درك نظريات بوم گرا يانه و جوهرگرايانه و نظرياتي كه برخاسته از نصوص ديني باشند .امكان پذير نخواهد شد .در غير اينصورت نسبت به داشته هاي خود بيگانه و كور خواهيم شد و از سكوي سكولار علم غربي نظاره گر پديده ها ي سياسي اجتماعي خواهيم بود و اين براي انقلاب اسلامي كه وارد مرحله تمدن سازي شده است خسران عظيمي است كه قابل چشم پوشي نيست .

نويسنده .وحدت صفري
دانشجوي دكتري علوم سياسي و پژوهشگر در مسائل سياسي
دوستان میتوانند در خصوص این مقاله و ارتباط با معاونت سیاسی با شماره 88449085 تماس حاصل فرمایند .
مرجع : سازمان بسیج مستضعفین
کد مطلب : ۵۳۷۶۸۸
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما