۰
پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۶

بخت النصر قرن بیستم

بخت النصر قرن بیستم
تاملی در تیپولوژی و روان شناسی شخصیت صدام حسین

به دنبال برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در عراق که بنا بر اعلام رسمی دولت این کشور، طی آن 100 درصد مردم با رای «آری » یک بار دیگر صدام حسین را به ریاست جمهوری برگزیدند، او امیدوار شد که بتواند در صورت کنار آمدن با مشکل آمریکا و بوش، تا اکتبر سال 2009 ریاست جمهوری کشورش را عهده دار باشد; اما ظاهرا این مشکل به صورتی نیست که به راحتی بتواند با آن کنار بیاید .

درست در زمانی که صدام حسین مشعوف از نتیجه انتخابات و در عین حال نگران از آنچه در کاخ سفید می گذرد، در مراسم ادای سوگند ریاست جمهوری حاضر شده بود، دشمنان غربی اش اظهارات تندی علیه او ایراد کردند . سفیر دوستی بریتانیا که چندی پیش به ایران آمده بود تا درباره اوضاع منطقه با مسئولان ایران مذاکره کند، در گفت و گو با بی . بی . سی مدعی شد که حق عمل و توسل به زور بر ضد عراق را در چارچوب قوانین بین المللی، حتی بدون قطعنامه جدید سازمان ملل متحد برای خود محفوظ می دارند .

از سوی دیگر چهره میانه رو کابینه بوش که از سوی محافل تندرو واشنگتن و رسانه های وابسته به آنان به استعفا از مسئولیت خود تهدید شده است، در یک اعلام نظر بی سابقه گفت که کشورش دیگر فرصتی به عراق نمی دهد و این معضل را یک بار و برای همیشه حل می کند . او تصریح و تاکید کرد که آمریکا حتی اگر در جلب حمایت سازمان ملل موفق نشود، باز هم به عراق حمله می کند .

اگر چه پاول به فاصله یک هفته در مواضع خود نسبت به صدام دوباره نرمش نشان داد، اما در همان حال و مقارن با خط نشان او بود که صدام در مراسم ادای سوگند، که به صورت مستقیم از تلویزیون عراق پخش می شد، خطاب به مردم کشورش گفت که احتمال جنگ و کشتار در این کشور زیاد است . او در سخنان خود مردم عراق را به توجه و تامل در مسئله خونریزی، به عنوان ساده ترین راهی که آمریکایی ها آن را یافته و برگزیده اند، فراخواند و با لحنی تهدیدآمیز، آمریکایی ها را مورد خطاب قرار داد که: «انتخاب راه خونریزی شما را وادار می کند خون بیشتری بریزند و کسی که تلاش می کند خون دیگران را بریزد، باید انتظار این را داشته باشد که کس دیگری نیز خون او را بریزد .»

احتمالا تاکید بر مسئله خونریزی و تامل صدام روی عقوبت این رویکرد که لامحاله اجتناب ناپذیر هم خواهد بود، خاطرات بسیاری را در همان مدت محدود سخنرانی، در ذهن صدام حسین زنده کرد و صحنه های مختلفی از گذشته را از مقابل چشمان وی عبور داد که در ادامه مراسم در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، سوگند را آغاز و در حالی که از چشمانش اشک می ریخت، سوگند خود را به پایان برد .

اما این خاطرات و صحنه ها کدام اند و مربوط به چه دوره هایی از زندگی او هستند؟ خطر خونریزی که اکنون صدام خود را با آن روبرو دیده، چه خاطراتی را می تواند در ذهن او بیدار کند؟ آیا صدام خود از خون ریزی و بازی های خونین چیزی به یاد می آورد؟

این آن سؤالی است که بیوگرافی و تیپولوژی و روانشاسی شخصیت او به آن پاسخ خواهد داد:

65 سال پیش در حالی که «صجه » از «حسین المجید» جدا شده بود و در منزل برادر خود «حاج خیرالله طلفاح » زندگی می کرد، فرزندی در این خانه به دنیا آورد که او را «صدام » نامیدند . 28 آوریل 1937 اولین روزی بود که او پا در خانه حاج خیرالله گذاشت; بی آن که بداند چه آینده پرپیچ و خمی را در پیش خواهد داشت و بی آن که تکریتی هایی که در العوجه، آن روستای دورافتاده و متروک زندگی می کردند، بتوانند تصور کنند که وقتی این طفل نوپا به سن 26 سالگی برسد آنها خواهند توانست به عنوان نافذترین چهره های حزب بعث مطرح و با کودتاهای نظامی دهه های 1950 و 1960 بتوانند تمامی مجاری قدرت از بدنه اصلی حزب تا شورای فرماندهی انقلابی حزب را در دست بگیرند; اگر چه از زمان امپراطوری عثمانی به این سو مقامات ارشد ارتش را در دست خود داشته اند و بی آن که تصویری از تکریت امروزی داشته باشند که هر لحظه منتظر فرود آمدن بمب های آمریکایی هستند و نمی دانند که جشن پیروزی مرد محبوب خود، صدام حسین تا کی ادامه خواهد داشت؟ تکریتی که امروزش با 65 سال پیش آن اصلا قابل مقایسه نیست، ناحیه ای بود در قلب منطقه سنی نشین با کمترین امکانات; حتی روستای العوجه از داشتن برق و آب لوله کشی هم محروم بود . خانواده صدام هم در همین ناحیه مثل دیگر تکریتی ها و العوجه یی ها در کپرهایی زندگی می کردند که از گل و بوته های بیابان ساخته شده بود . تکریت اخیرا به مرکز بخش جدیدی به نام صلاح الدین متشکل از منطقه ای که عمدتا از ناحیه کرکوک به وجود آمده تغییر شکل داده است و مدرسه عالی نیروی هوایی و نیز یک پایگاه نظامی، از جمله اماکنی هستند که در آن قرار دارند . این منطقه بعدها صرفا به دلیل این که زادگاه رئیس جمهور بوده است، در اوج ترقی و توسعه بوده است .

نویسنده ای در این باره چنین نوشته است: «جهان سوم پر از دهکده های زادگاه رؤسای جمهوری است که خیلی زود و به قیمت میلیون ها دلار وام به شهرهای نمایشی تبدیل شده اند و غم انگیزتر از همه این است که این مبالغ در راه احداث کارخانه های عظیم تشریفاتی، فرودگاه ها و جاده های بزرگ، هتل های شیک . . . به کار رفته است و انعکاس آن در اقتصاد ملی، خونریزی های شدید داخلی بر اثر جذب مداوم در آمد ناچیز مملکت جهت پرداخت بهره بانکی است و نه خود وام . امروزه دادن خود وام نیز به علت فساد حاکم از تجملاتی است که دیگر در دسترس غالب رژیم های جهان سوم قرار ندارد .»

به هر حال تولد صدام اگر چه در حال حاضر و در طول سالیان گذشته که با قدرت وی همراه بوده است، به دستور وی به صورت روز ملی و تعطیل در آمده و با جشن و شادی برگزار می شود، اما در آن زمان شادی چندانی به همراه نداشت و در واقع آغاز یک دوران بسیار سخت و تلخ برای او بود; به طوری که کودکی بسیار تاریکی را برای او رقم زد . پدر صدام - آن گونه که یکی از منشی های سابق و مغضوب وی می گوید - به علت اختلافات خانوادگی، همسر و فرزندان خود را رها کرده، به گوشه نامعلومی پناه می برد و به این ترتیب صدام از سرپرستی پدر محروم می شود و در ادامه محبت مادر را هم به درستی احساس نمی کند; چون مادرش نیز بلافاصله دلباخته مردی متاهل به نام «ابراهیم حسین » می شود و عشق ابراهیم چنان در دلش شعله می کشد که او را تشویق به جدایی همسرش می کند تا راه ازدواج بااو فراهم شود . ابراهیم کشاورزی بی سواد و خشن بود و صدام مجبور بود او و رفتارهای خشن او را تحمل کند . صدام خود را به خاطر می آورد که چگونه ناپدری اش، سحرگاهان او را با فریاد از خواب بیدار کرده و با ناسزا وی را به دنبال گوسفندان در صحرا می فرستاد و چگونه او را به دزیدن مرغ و خروس ها و گوسفندان همسایه ها وادار می کرده است: «ابراهیم با من رفتار خوبی نداشت; صبح زود با کلماتی زشت و رکیک و با توهین به پدرم، مرا از خواب بیدا می کرد و از من می خواست تا گوسفندان را به چرا ببرم . او مرد بدزبانی بود و دائما ضمن فحاشی به من، به مادرم نسبت های بد می داد و مرا پدرسگ می نامید و گاهی از اوقات نیز مرا وادار می کرد که مخفیانه به خانه همسایگان رفته، مرغ و دیگر حیوانات آنها را بدزدم تا او به بازار برده و بفروشد .» صدام تا سن 10 سالگی با مدرسه آشنایی نداشت . پیشتر هنگامی که پسر دایی اش به مدرسه رفت، او اظهار علاقه کرد که به مدرسه برود، اما ناپدری اش با این موضوع مخالفت کرد . تا این که صدام در سن 10 سالگی به طور اتفاقی با پسر بچه ای برمی خورد که هم سن و سال خودش بوده و خواندن و نوشتن هم نمی دانست . در همین سن بود که او برای نخستین بار به یک فرار شبانه اقدام کرد و با پای پیاده تا صبح، کیلومترها راه پیمود و به خانه اقوام خویش واقع در منطقه الفتحه پناه برد . اما اقوامش او را مجددا با تاکسی به تکریت باز گرداندند و به عنوان هدیه نیز رولوری در اختیارش نهادند .

مطمئنا این رولور یک اسباب بازی بود که اقوامش به او هدیه کردند; ولی قطعا اولین اسلحه ای بود که او در زندگی اش صاحب شده بود و شاید بتوان گفت که از همین مقطع کودکی اش کاملا دگرگون شده، مسیر زندگی اش به سوی خشونت و استفاده از ابزارهای خشن و کشنده عوض می شود . احتمالا صدام در آن موقع دیگر با هیچ گونه اسباب بازی دیگری سر و کار نداشته و رولورش را بی نهایت دوست داشته است . زیرا بعدها نیز به عنوان یک عاشق بزرگ اسلحه معرفی می شود . امیر اسکندر نویسنده کتاب «صدام حسین در نقش یک مبارز، یک متفکر و یک منزوی » با اشاره به برخی ماجراها در زندگی صدام حسین نتیجه گیری می کند که وی به عنوان یک عاشق بزرگ اسلحه، در صحنه همیشه پیش قدم و جلوتر از دیگران ایستاده و برای خونین ترین مبارزات آماده است . ممکن است چنین تصور شود که قضاوت این نویسنده هرگز مورد تایید صدام نباشد، اما در یکی از صفحات کتاب، عکس صدام را در حالی نشان می دهد که دست این نویسنده را می فشارد و این خود می تواند گویای این باشد که اولا صدام قلم و نظر امیراسکندر را قبول داشته است و دیگر این که صدام از پذیرفتن چنین واقعیت هایی طفره نمی رود و معمولا با این قضاوت ها به راحتی کنار می آید . اما در این جا به یک واقعیت دیگر نیز می توان اشاره کرد و آن این است که در آن زمان که وی با رولور آشنا شد، تا سال ها بعد که به انبارهای بسیار بزرگ اسلحه دست یافت و تا همین چندی پیش که به تلاش برای دستیابی به سلاح های هسته ای و کشتار جمعی از نوع شیمیایی و میکروبی متهم و تحت تعقیب نظامی آمریکا قرار گرفت، به این فهم یا درک نرسیده بود که «کسی که تلاش می کند خون دیگران را بریزد، باید انتظار این را داشته باشد که کس دیگری نیز خون او را بریزد» یا این که بفهمد «خونریزی ساده ترین راهی است » که می توان انتخاب کرد . چرا که او در طی سالیانی که یاد شد، همواره خود ساده ترین راه را برگزیده و با آن زندگی کرده است . عشق به اسلحه نه تنها در او که در فرزندانش هم موج می زند و آن گونه که نیوزویک می نویسد، «آن ها (عدی و قصی 38 ساله و 36 ساله) به شکلی مشابه رشد یافته و با دنیای خشونت آشنا شدند . گمان می رود که در دوران کودکی به جای عروسک، نارنجک های خنثی شده در اختیار آنان قرار می گرفته است .» این روحیه صدام و فرزندانش البته بی قرابت و ناسازگار با روحیه عرب های جاهلی پیش از اسلام نمی باشد که در آن عشق به اسلحه و ماجراجویی با شهامت و شجاعت هم قافیه بوده است و جالب آن که بنیان گذاران حزب بعث نیز ریشه های خود را دراین دوران یعنی پیش از اسلام جستجو می کنند .

به هر حال صدام حسین در سن 10 سالگی با واژه مدرسه و مکان مدرسه آشنا شد و به آن راه یافت و در سن 16 سالگی سیکل اول دبیرستان راتمام کرد (1953 - 1952). در این سال سرهنگ دوم «جمال عبدالناصر» با کودتایی رژیم سلطنتی مصر را سرنگون کرد . صدام چنان تحت تاثیر حوادث مزبور قرار گرفت که شوق شرکت در اجراهای سیاسی او را نسبت به تحصیل بی علاقه و بی مت ساخته بود . در سال 1958 او در سال چهارم دبیرستان الکرخ به تحصیل اشتغال داشت . او پیش از آن مانند دایی اش «حاج خیرالله » علاقه مند خدمت در ارتش بود، ولی نمرات ضعیفش مانع ورود او به آکادمی نظامی بغداد شد . حاج خیرالله که در بغداد به معلمی مشغول بود، سال ها پیش از آن در ارتش خدمت می کرد که بنا به عللی از آن اخراج شده بود «او در سال 1981 جزوه ای را در سطح گسترده منتشر کرد که عنوان آن این بود: موجوداتی که بهتر بود خدایشان نمی آفرید: ایرانیان، یهود و مگس ها»

بالاخره صدام در تعطیلات تابستانی به سر می برد که نخستین استفاده کاربردی از اسباب بازی کودکانه خود را بروز داد . او ست به یک انتقام خونین به جانبداری از دایی اش خیرالله طلفاح زد که بعدها دیگر از شغل معلمی و حتی این اواخر از ریاست آموزش و پرورش بغداد هم برکنار شده بود . قربانی این انتقام کسی نبود جز دایی دیگرش حاج سعدون التکریتی که از جمله شخصیت های سیاسی به شمار می آمد . چرا که حاج خیرالله توسط حاج حمدون در زمان رژیم عبدالکریم قاسم از کار برکنار شده بود . بنابراین صدام حسین در سن 20 سالگی به استفاده کاربردی از اسلحه روی آورد و به منظور گرفتن انتقام دایی اول، دایی دوم خود را کشت و به دنبال آن بازداشت شد; ولی 6 ماه بعد آزاد شد . البته در مدت بازداشت، نقشه فراری هم طرح کرد که ی بایست به کمک اسلحه ای که شخصی به نام «عونی رفاعی » در اختیارش قرار می داد، عملی شود، اما او یا نخواست یا نتوانست این نقشه را عملی سازد، لذا از فکر فرار منصرف شد . صدام پس از آن دیگر نتوانست به تحصیل ادامه دهد . به دنبال آن جذب حزب بعث شده و به عضویت آن در آمد . در آن زمان حزب بعث، گروهی ضعیف و بی قدرت مرکب از 300 نفر بود . عضو جدید حزب بعث که 21 ساله بود، به منظور قتل رییس مملکت عراق، عبدالکریم قاسم، برگزیده شد . عبدالکریم قاسم ژنرالی بود که یک سال قبل از آن یک کودتای خونین را که گروهی از افسران ناسیونالیست در آن شرکت داشتند، رهبری کرده و خاندان سلطنتی عراق را برانداخته بود وحالا نوبت خود وی بود که به دست بعثی ها از میان برداشته شود . دبیر منطقه ای حزب بعث در عراق - فؤاد رکابی - به همراه سه تن دیگر از اعضای حزب، عبدالله رکابی، ایاد سعید ثابت، و خالد علی صالح الدیمی در ماه مارس 1959 یک کمیته سازماندهی عملیات تشکیل دادند . سپس در آخرین لحظات هنگامی که همه چیز مهیا شد، مابقی اعضای کماندو را بدون آن که نظر عمومی سایر اعضای حزب را بخواهند، برگزیدند . بدین ترتیب بود که صدام حسین به همراه 4 تن دیگر جهت اجرای عملیات انتخاب شدند . این ماموریت که هفتم اکتبر 1959 انجام شد، در فضایی از وحشت و نگرانی عمومی جریان یافت . ابتدا شخصی که مسئولیت بستن جاده بر روی اتومبیل رییس جمهور و ملتزمین وی را به عهده داشت، در لحظه عمل به علت جا گذاشتن کلیدهای اتومبیل در درون آن نتوانست وظیفه خود را به انجام برساند . ناچار با اتومبیل خود به راه افتاد، لیکن موفق نشد به موقع خود را به محل انجام ماموریت برساند . شخص سومی که ماموریت پرتاب نارنجک را بر عهده داشت، نتوانست به موقع نارنجک را از جیب خود خارج سازد . صدام نیز که ماموریت داشت از تیراندازان به سوی قاسم به صورت مسلح پشتیبانی کند، کلیه دستورات را به فراموشی سپرده، کنترل خود را از دست داد و به صورتی غیر ارادی با مسلسلی که در دست داشت به تیراندازی پرداخت . در نتیجه ماموریت با شکست روبرو شد و رییس مملکت از سوء قصد جان سالم به در برد .

این سوء قصد منجر به گروگانگیری شد . صدام برای «تسهیل فرار دوستانش » سرعت عمل به خرج داد و با تهدید راننده اتومبیل و متوقف کردن او، زمینه فرار دوستانش را فراهم کرد . چند روز پس از واقعه، صدام در دمشق دیده شد و از آن هنگام به بعد ردپای وی عملا ناپید است و زندگی صدام در فاصله 1960 تا 1963 به سان یک معمای واقعی باقی مانده است . در حالی که او کشور را به مقصد سوریه ترک کرد، دوستان او در همان روز دستگیر شدند . سه ماه بعد در ژانویه 1960 وی خود را از دمشق به قاهره رسانید . این سفر صدام، طولانی ترین اقامت او در یک کشور خارجی به حساب می آید . این طور به نظر می رسد که وی در حالی که در یک ویلا زندگی می کرد، تحصیلات خود را در سن 24 سالگی در یک دبیرستان خصوصی به نام «قصر النیل » در قاهره به اتمام رساند . یکی از سوالاتی که تحلیل گران مطرح می کنند این است که چه کسی مخارج تحصیل او و اجاره ویلای او را بر عهده داشته است; زیرا او کار نمی کرده و مابقی ساعات خود را پس از تحصیل به گردش در پارک های شهر، دیدار از اماکن تاریخی و بازی شطرنج می گذرانده است . اگرچه برخی گفته اند از کمک های مالی دایی خود بهره مند بوده، اما حاج خیرالله هم وضع مالی خوبی نداشته است .

در مورد دوران مجهول زندگی صدام در فاصله این چهار سال، دو نظریه عمده وجود دارد: نظریه قاهره و نظریه بیروت . نویسنده ای معتقد است که اولین نظر به کمترین حقیقت نزدیک است; در حالی که دومین آنها معتقد است که صدام موفق گردید تحصیلات خود را به کمک دایی خود در موسسه «چملن » انگلیسی به پایان رساند . به هر حال صدام در سال 1961 وارد دانشکده حقوق شد; ولی نتوانست مدرک لیسانس خود را در قاهره بگیرد; بلکه او لیسانس حقوق خود را نه سال بعد، یعنی در سال 1970 در حالی که به مرد شماره دو رژیم بعثی تبدیل شده بود، گرفت . البته این تنها یک لیسانس افتخاری بود . صدام در آخرین سال اقامت خود در قاهره (1963) با دختر دایی اش ساجده ازدواج کرد و در فوریه همان سال تحصیلاتش را نیمه تمام رها کرد و به کشورش بازگشت; زیرا گروهی از افسران بعثی در هشتمین روز فوریه، طی کودتایی خونین موفق شدند «عبدالکریم قاسم » را به قتل برسانند . قاسم رهبری بود که در میان مستضعفین عراق محبوبیت فراوانی داشت و بارها توسط بعثی ها مورد سوء قصد قرار گرفت و هربار جان سالم به در برد . تا آن که بالاخره بعثی ها به شیوه مخوفی او را کشته و هر شب پشت سر هم بدن پاره پاره او را در تلویزیون نشان می دادند . بنابراین صدام 26 ساله بلافاصله به بغداد بازگشت تا سهم خود را از کودتاگران دریافت کند و در همان زمان مامور بازجویی قصر «النهایه » شد که در واقع ستاد عملیاتی گارد ملی (حرس القومی) هم بود .

هنگامی که در سال 1963 میلادی، ارتش برای مدت کوتاهی بعثی ها را از بغداد راند، سلول های وحشتی کشف شد که صدام در آنها به عنوان افسر ارشد مشغول کار بوده است . در سرداب های قصر النهایه - جایی که ملک فیصل دوم در سال 1958 به قتل رسید و رژیم پادشاهی در عراق برچیده شد - ارتش سیم خاردارهای الکتریکی و میله های آهنی قطور و نوک تیزی را کشف کرد که بعثی ها زندانیان را وادار می کردند روی آنها بنشیند . آنها همچنین در آن جا دستگاهی را یافتند که هنوز آثاری از قطع انگشتان زندانیان بر روی آنان مانده بود و توده ای از لباس های خون آلود و نیز آثار خون که بر دیوارها و کف اتاق ها به چشم می خورد . نویسنده ای به نام «کاناماکیا» که ظاهرا نام مستعار سمیرالخلیل است، می نویسد: «تحت شکنجه، افرادی قوی و آرمانگرا تا حدی سقوط کرده و تنزل داده می شدند که نتیجه اش چیزی بود که شباهت زیادی با بقیه افراد اجتماع داشت .»

یکی از زندانیان قصر النهایه که توسط صدام تحت شکنجه قرار گرفته، خاطرات خود را از آن ایام این چنین بازگو می کند: «دست و پایم را با طنابی محکم بستند و مرا به وسیله طناب دیگری از سقف آویختند و با شلنگ هایی که پر از آب بود، ضربه های محکمی بر بدنم وارد آوردند . یکی از شکنجه گران من کسی نبود جز صدام، خوشبختانه من از آن مهلکه جان سالم به در بردم، اما بسیاری از همسنگرانم در همان شنکجه گاه جان باختند .»

«ماکیا» تاکید می کند که صدام بعدها نیز به عنوان حاکم عراق اصرار داشت که اجساد درهم شکسته مخالفانش را به بستگان و بازماندگان شان تحویل ندهد .

در دوره جدیدی که پس از ترور عبدالکریم قاسم شروع شده بود (1963) حزب بعث دستخوش انشعاب شد و صدام در مواضع خود جانبداری از میشل عفلق (فرد سوری با تحصیلات فرانسوی) یکی از دو بنیانگذار حزب پرداخت . در همین دوران بود که بعثی ها به فکر سرنگونی «عبدالسلام عارف » افتادند . همان هایی که مدتی بود صدام را به فراموشی سپرده بودند، دوباره به او رجوع کردند تا این پروژه را نیز به انجام رساند .

البته نقشه بعثی ها به دلایلی موفق نشد . پس از آن صدام مخفیانه به سوریه رفت تا میشل عفلق را به انحلال فرماندهی حزب در عراق متقاعد سازد و کمی بعد به هنگام دیدار از سوریه به عضویت فرماندهی جدید منطقه ای حزب بعث عراق نائل شد . عده ای چنین تحلیل می کنند که عفلق به جهت حمایت صدام از او (به هنگام انشعاب حزب بعث) در واقع حمایت او را تلافی کرده، او در فرماندهی منطقه ای بعث که عالی ترین مرجع تصمیم گیری حزبی در بغداد بود، گمارد و از همین جا ترقی های حزبی صدام به سرعت آغاز شد . البته کمک ها و حمایت های «حسن البکر» پسر عموی صدام که از نخستین روز تشکیل حزب مهم ترین چهره نظامی آن بود، در این ارتقای مقام ها بی تاثیر نبود . برخی چنین نقل کرده اند که صدام حسین در سال 1963 به جرم قتل یک ژاندارم و ضرب و جرح ژاندارمی دیگر محکوم به مرگ بود و خود در زندان در انتظار اعدام به سر می برد که بر اثر به قدرت رسیدن «البکر» در تاریخ چهارم ژانویه 1964 او از زندان آزاد می شود تا در کنار 7 عضو دیگر، رهبری کمیته جدید حزب بعث عراق را به عهده بگیرد . به هر حال صدام پس از بازگشت به بغداد، در سال 1964، به همراه عبدالکریم ششیکلی (که پیش از صدام دبیر کمیته فرماندهی منطقه ای حزب بعث عراق بود) به منظور سوء قصد مجدد به جان عارف (سپتامبر 64) اقدام به ساختن بمب کرد و از آن پس به این نیز خو گرفت که به طور دائم یک مسلسل و دو بمب علاوه بر تپانچه خود در اتومبیل خود حمل کند . روزی صدام با اسلحه خویش به سوی مردی که با اتومبیل خود از وی سبقت گرفته بود، شلیک کرد که تیر از بالای سر آن مرد گذشت .

صدام حسین خیلی زود به جرم فعالیت های سیاسی دستگیر شد و به زندان افتاد و یک روز به همراه دو تن از رفقای خود، در حالی که به وسیله دو مامور امنیتی به سوی دادگاه هدایت می شدند، موفق به فریب پلیس شده و به کمک دیگر دوستان خود اقدام به فرار کردند (3 فوریه 1966). در همان روزها حزب بعث (دمشق) از نظر ملی دستخوش دگرگونی های حائز اهمیتی شد . در سال 1965 «بکر» به دبیر کلی حزب رسید و سال بعد صدام به معاونت وی برگزیده شد . در سال 1968 صدام و دوستان حزبی اش توانستند قدرت حکومت را به دست گیرند . بکر علاوه بر مقام دبیرکلی حزب و رئیس شورای فرماندهی انقلاب، به ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا هم منصوب شد و صدام معاونت شورای انقلاب در امور امنیت داخلی را به دست آورد .

سازمان امنیت عراق صدها تن از عوامل صدام را در مدارس مخفی آموزشی خود فارغ التحصیل کرد که در میان آنها نابرادری هایش برزان، سبادی، دسبان و یکی از پسرعموهایش به نام علی حسن المجید را می توان برشمرد; همان کسی که سال ها بعد طی جنگ عراق علیه ایران بی رحمانه کردها را در حلبچه با بمب های شیمیایی قتل عام کرد و در حمله به کویت نقشی اساسی داشت . یکی دیگر از فارغ التحصیلان «ارشاد یاسین » داماد صدام است . از همان ابتدای کار، سازمان امنیت پایگاه اصلی قدرت صدام بود و به کمک آن حزب را کنترل می کرد . صدام برای تامین مخارج مالی حزب، شیوه ای کاملا نوظهور پدید آورد . قمار که در زمان قاسم ممنوع شده بود، دوباره توسط صدام رواج یافت و پول حاصل از مسابقات اسب دوانی و شرطبندی ها به صورت سرمایه دائمی برای فعالیت های سیاسی و حزبی مورد استفاده قرار گرفت . «بکر» رییس جمهور، زندگی بی پیرایه ای داشت; ولی صدام و یارانش برعکس او بودند . در واقع سال های زندگی روستایی و فقر و بدبختی و خشونت های محیط روستایی، حرص و آز بی پایانی را در او به وجود آورده بود و از طرف دیگر آن چنان عاری از شفقت بود که هر مانعی را که بر سر راه قدرت خود می دید، از میان بر می داشت . برخلاف تبلیغات حزبی که پرهیزکاری و صرفه جویی را در شعارهای خود تبلیغ می کرد، صدام و اطرافیانش در میان مردم عراق به صورت مظهری از اسراف شناخته شدند . صدام یک خیاط ارمنی را استخدام کرده بود و شوق شیک پوشی او به جایی رسید که او را به اروپا می فرستاد تا لباس هایش را در آن جا بدوزد . این افراط تا جایی بود که دستور می داد تا آستر کتش همرنگ کرواتش از پارچه ابریشمی انتخاب شود! عراق دیگر تبدیل به ملک خصوصی او و وابستگان و خویشاوندانش شده بود و او ثروت و مقام را میان اقوام و بستگان قبیله ای خود تقسیم می کرد .

با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی در بهمن 57 (ژانویه 1979) قیام شیعیان عراق که 55 % جمعیت عراق را تشکیل می دادند در محلات فقیرنشین بغداد آغاز شد . تشکیلات حزب بعث در آن منطقه از بین رفته بود و قیام چنان سریع و جدی بود که «بکر» در جلسه حزبی اعلام کرد که خردمندانه نیست که نظرات شیعیان را در حزب به حساب نیاوریم، ولی صدام با دادن هرگونه امتیازی به شیعیان مخالف بود و گفت: شیعیان عضو حزب، بر اثر نرمشی که از خود نشان داده اند نتوانستند جلوی شورش همکیشان خود را بگیرند و لذا نه تنها نباید امتیازی به آنها داد، بلکه باید آنها را تنبیه هم کرد . به دنبال این ماجرا شیعیان عضو حزب، به «بکر» پیوستند . در پاییز 1978 عراق و سوریه که هر دو حکومتی بعثی داشتند، اعلام کردند که آماده وحدت هستند و در واقع معمار چنین اندیشه ای صدام بود که مایل بود اعراب پیوندهای خود را با مصر به جرم پیمان صلح با اسرائیل قطع کنند و با این اتحاد، مصر به عنوان پرجمعیت ترین و مهم ترین کشور عرب منزوی می شد و راه تسلط عراق بر جهان عرب هموار می شد . اما از آن جا که بکر، رئیس جمهور فدرال عراق - سوریه، و اسد هم معاون او و صدام مرد شماره سه بغداد می شد، خود به خود موقعیت صدام متزلزل می شد . در این هنگام صدام که احساس خطر می کرد، «بکر» رهبر 64 ساله عراق را زیر فشار قرار داد تا از مقام خود کناره گیری کند و بدیهی بود که او به اتکای شبکه وسیع اقوام و قبیله و یاران تکریتی خود این کار را کرد . بکر به صورت محرمانه برای اسد نامه ای نوشت و از او خواست که در امر وحدت دو کشور تسریع کند و سرانجام در 26 ژوئیه 1979 استعفای بکر به علت ضعف جسمانی از رادیو بغداد اعلام شد و صدام به عنوان رییس جمهوری، دبیر کل حزب بعث، فرمانده کل قوا، رییس دولت و رییس شورای فرماندهی انقلاب معرفی شد . به این ترتیب صدام توانست بدون سر و صدا به هدف خود برسد . از این مقطع بود که در صدد تثبیت جایگاه خود در صدر رهبری حزب بعث و رییس جمهوری عراق بر آمد و به دنبال آن علیه ایران وارد جنگ و تجاوز شد و 8 سال پس از آن شکست خود را پذیرفت و به قطعنامه 598 تن داد; اما در سال 1991 به طمع فتح کویت، وارد خاک این کشور شد و در مدت زمان کوتاهی خاک این کشور را به تصرف خود در آورد و در پی آن نیز با حمله نیروهای آمریکایی و انگلیسی مجبور به عقب نشینی شد و پس از آن در محاصره اقتصادی غرب قرار گرفت تا اخیرا که او را به عنوان فرد شروری که اقدام به تهیه سلاح های هسته ای کرده است، تحت تعقیب قرار داده و قصد براندازی او را کرده اند .

در یک نگاه کلی می توان گفت صدام در سن ده سالگی که خواندن و نوشتن نمی دانست، با اسلحه آشنا شد و در سن 20 سالگی به علت قتل دایی اش به زندان افتاد و در سن 21 سالگی به علت سوء قصد به جان رییس مملکت (قاسم) تحت تعقیب قرار گرفت . در سن 25 سالگی به علت ارتکاب دومین قتل زندگی اش (قتل ژاندارم) به زندان افتاد . در سن 26 سالگی به مقام فرماندهی حزب بعث عراق ارتقا یافت . در سن 31 سالگی مرد قدرتمند رژیم بود و در سن 44 سالگی به منظور کسب و جمع آوری عناوین، به جان دوستان خود افتاد و آن گاه برای تملک ثروت های کشور به جان مردم افتاد و از این مقطع بود که صدام به صورت حاکم بلامنازع و بلارقیب، برای توسعه قدرت و توسعه طلبی خود، پروژه های مختلفی چون حمله به ایران و کویت را دنبال می کند و پس از آن هم به تلاش برای دستیابی به سلاح های کشتار جمعی از نوع شیمیایی و میکروبی متهم است . هنوز معلوم نیست که اقتدار ساختگی صدام از این پس به چه سرنوشتی گرفتار خواهد شد؟ آیا می توان سرنوشت او را با سرنوشت شخصیت مورد علاقه اش در فیلم پدرخوانده، همسان پنداشت؟ همان طور که در تیپولوژی و روانشناسی شخصیت صدام، بسیاری برآنند که شباهت عجیبی میان او و «دون کورلیونه » قهرمان فیلم پدرخوانده ساخته «ماریو پوزو» وجود دارد و احتمالا به دلیل همین شباهت است که او به شدت این فیلم را دوست دارد و ده ها بار به تماشای آن نشسته است .

دون و صدام هر دو از روستایی فقیرنشین و دور افتاده برخاسته اند و هر دو با خشونت توانستند آمریت خود را تحکیم کنند; هر دو شخصیتی مرموز و پیچیده دارند; هر دو دوران طفولیت را به سختی گذرانده اند و از مهر پدری بی بهره بوده و زیر دست ناپدری رشد کرده اند و پس از طی فراز و نشیب هایی به قدرت رسیده اند; هر دو متحمل ناملایمات و مشکلات فراوانی شده اند و با طی مرارت های فراوان به تدریج مراحل ترقی را پیموده اند; هر دو به زورگویی و اعمال فشار علاقه مندند و هر دو به اطرافیان خود مشکوک اند و تنها به افراد بسیار نزدیک خود اعتماد دارند; هر دو افرادی وقت شناس و منضبط و شجاع هستند . شاید نقطه اختلاف صدام و قهرمان فیلم پدرخوانده این باشد که «دون » سعی در کتمان اعمال خلاف و جنایات خود دارد; در حالی که صدام جنایات خود را آشکارا انجام می دهد .

صدام از هر فرصتی برای تبلیغ خود بهره می برد و این را می توان از این جا دریافت که در هر قدم تصاویر و پوسترهایی از او به صورت های مختلف و در بعدهای گوناگون بر در و دیوار شهر آویخته شده است . صدام تفنگ به دست، صدام در حال نماز، در لباس اعراب بدوی، در حال بوسیدن کودکان و یک مجسمه 6 متری از او که در بغداد به چشم می خورد . صدام را در همه جا می توان دید; حتی روی ساعت های مچی . نوعی ساعت مچی تهیه شده است که تصویر صدام بر صفحه آن نقش بسته است تا مردم همیشه و همه جا عکس او را به همراه داشته باشند . این تبلیغات در انتخابات اخیر (15 اکتبر) به شدت به اوج خود رسیده بود; به طوری که حتی اگر گوشی تلفن را برمی داشتند، به جای صدای بوق آزاد، جمله «آری آری صدام » با صدای خود او به گوش می رسید .(این سیستم از سوی مخابرات عراق تعبیه شده بود).

تربیت دوران کودکی و محرومیت ها، صدام را عاشق قدرت کرده است . همچنین او عاشق تظاهر است و برای کسب وجاهت، خود را از طبقات بالای جامعه معرفی می کند . صدام تمایلی ندارد که مردم توجه زیادی به اصل و نسب روستایی او نشان دهند و دستور داده است تا عوامل رژیمش شجره نامه ای برای او درست کنند که در این شجره نامه قلابی، ریشه صدام به پیامبر اسلام رسیده و وی از نوادگان خاندان رسالت قلمداد شده است .

او به حدی خودخواه است که هر چه را اراده کند، در تملک خود می خواهد . به عنوان مثال گفته شده که او با وجود آن که همسر داشت، با دیدن زنی زیبا و برای تصاحب او، در صدد کسب اطلاع از او برآمد . به او اطلاع دادند که او دختر فلان بازرگان است و همسر دارد . صدام بدون منطق، همسر او نورالدین الصفی را که یکی از کارمندان عالی رتبه خطوط هواپیمایی عراق بود، شناسایی کرد و روزی او را به حضور پذیرفت و به او وعده داد که اگر همسر خود را طلاق دهد و دست از او بکشد، او را به یاست سازمان هواپیمایی کشور منصوب خواهد کرد . شوهر از شدت ترس تن به این کار داد و همسر خود را بدون عذر موجهی طلاق داد و خیلی زود ارتقا مقام یافت و صدام هم با زن سابق او ازدواج کرد . فرزند بزرگ صدام (عدی) نیز ماجرایی شبیه به این ماجرا را داشته و حتی بسیار نامردانه تر و فجیع تر . برخی از رسانه ها این ماجرا را منشر کرده و متذکر شدند که او با آن که به دفعات مکرر (3 یا 5 بار) ازدواج کرده است، اما تاکنون صاحب فرزندی نشده و این نقیصه و عقده خود را به نوعی جبران می کند; به طوری که داستان های بی شماری از انتخاب یک زن زیبارو در خیابان از سوی عدی وجود دارد که او با فرستادن محافظانش زن نگون بخت را به حضور خود در کلوپ های شبانه فراخوانده و از او سوءاستفاده کرده است که گاه این اعمال غیراخلاقی در حضور حاضران کلوپ های شبانه انجام شده است .

لطیف یحیی یکی از عراقی های در تبعید، کسی که ادعا دارد سال ها مجبور بوده به عنوان بدل عدی خدمت کند، در گفت و گو بانیوزویک به تشریح یکی از این اقدامات شنیع و نکبت بار می پردازد: عدی در حالی که در پارکی قدم می زد، یک زوج جوان توجهش را جلب می کند . او زن جوان را به حضور فرا می خواند; اما در مقابل، همسر زن گام پیش می گذارد و تظاهر می کند که متوجه نشده عدی چه گفته است . هنگامی که این دو در برابر عدی قرار می گیرند، او بازوی زن را می گیرد و می گوید: «تو خوب تر از آنی که در تملک آدم بی اهمیتی مثل این باشی .» (مردی که این زن را همراهی می کرد، یونیفورم نظامی با درجه سرگردی به تن داشته است . زن می گوید که روز گذشته به عقد شوهرش درآمده است . محافظان عدی بلافاصله او را به اتاقی در یک هتل می برند; جایی که عدی او را مورد اهانت قرار می دهد و محافظانش از اتاق مجاور، ناظر این صحنه ها بوده اند . لطیف که مدعی است ناظر این صحنه ها بوده، می گوید که فریادهای این زن را به گوش شنیده است . دقایقی بعد او به بالکن می رود و همان زن را می بیند که در حالتی نیمه برهنه در مقابل هتل افتاده است . شوهر او که به عدی فحاشی کرده بود، به دلیل اهانت و بی حرمتی به رییس جمهور، اعدام شد . امکان این که صحت و سقم داستان لطیف را بررسید، وجود ندارد; اما رسانه های عراقی اعدام سعد عبدالرزاک شوهر این زن را گزارش کردند .

از دیگر خصوصیات شخصیتی صدام، کینه توزی اوست; به طوری که مخالفان خود را به سختی مجازات می کند . روزی ژنرال عمر در حال مستی در جایی که ماموران صدام دستگاه شنود کار گذاشته بودند، به صدام توهین کرد و در مورد زندگی مادر او چیزهایی گفت . نوار این گفته ها را پیش صدام بردند . او پس از شنیدن اتهامات به تلخی گریست و ژنرال و پسر او را که افسر گارد بودند، اعدام کرد و خانه هایشان هم با بولدوزر تخریب شد .

از دیگر خصوصیات رفتاری او، عدم اعتماد به دیگران حتی اطرافیان خود است . او به ندرت به کشورهای خارجی سفر می کند و در مسافرت های ضروری به خارج از کشور، فقط غذای تهیه شده توسط آشپز مخصوص خود را می خورد و در ضیافت های رسمی نیز لب به غذا نمی زند . در یکی از جلسات شورای همکاری خلیج فارس، لامپی ترکید و صدام با یک واکنش کاملا غیرارادی از جا پرید و به زیر میز پناه برد و تا دقایقی آن زیر ماند .

شاید همین روحیه است که او را متکی به دستگاه پلیسی - امنیتی مخوفی کرده است . «کانا ماکیا» پرده از اعمال خشونت بار دستگاه پلیس صدام برداشته، در قسمتی از کتاب خود می نویسد: «در رژیم صدام همه خبرچین هستند و به نحوی با دستگاه های پلیسی ارتباط دارند . بسیاری از اعضای حزب خود گزارش گرند .» یکی از سیاستمداران عراق در این زمینه می گوید: «در رژیم صدام سه میلیون نفر گزارشگر بر امور یازده میلیون نفر دیگر از جمعیت کشور نظارت دارند .» برخی از دستگاه های امنیتی عراق، بدین قرارند: 1 . اداره امنیت عمومی (الامن العام) ; 2 . اداره امنیت داخلی (الامن الداخلی) ; 3 . اداره اطلاعات ارتش (الاستخبارات) ; 4 . اداره امنیت ریاست جمهوری (الامن الخاص) ; 5 . اداره امنیت حزب بعث (المخابرات العامة).

نخستین فرمانروای مقتدری که بر سرزمین عراق امروزی حکومت می کرد و در تاریخ نام او برده شده است «بخت النصر» است که در قرن 6 (ق . م) بر سرزمین های بابل و عراق حکومت می کرده و از اقتدار بسیاری برخوردار بوده است . صدام دستور داده است تا بر سردر بنای برزگی، این جمله نوشته شود: «صدام عظمت و اقتدار دوران بخت النصر را در دوران زمامداری خود تجدید و احیا کرده است .» همچنین دستور داده است تا تصویر بزرگ این پادشاه را طوری نقاشی کنند که شباهت زیادی به او داشته باشد . دستگاه تبلیغاتی عراق، صدام را چنان نشان می دهد که گویی بخت النصر قرن 20 است . در یک جشن و ضیافت شبانه در بغداد، وقتی مهمان های خارجی به دل آسمان تاریک خیره شده بودند، دو تصویر عظیم از صدام و بخت النصر دیدند که به کمک اشعه لیزر در صفحه آسمان ترسیم شده بود . مخصوصا صدام را نخراشیده و خشن تر از حد معمول ترسیم کرده بودند تا بیشتر به قیافه بخت النصر عبوس شبیه باشد . اما اکنون که دشمنان وی باموج عظیمی از تجهیزات و توانایی های نظامی جدید ویژه قرن بیست و یکم برای صف آرایی در مقابل او گسیل شده اند، آیا او با توسل به چهره بازسازی شده بخت النصر قدیمی در برابر آنها دوام خواهد آورد؟
مرجع : حوزه
کد مطلب : ۵۴۱۲۰۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما