۰
دوشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۴۷

چهره واقعی دمکراسی آمریکایی

چهره واقعی دمکراسی آمریکایی
در حالی که رقابت های دستکاری شده انتخاب نامزد ریاست جمهوری آمریکا را پشت سر گذاشته ایم، ریالیتی شوی انتخابات آمریکا همچنان ادامه دارد. رسانه های گروهی در حال خلق سناریوهایی حول و حوش چیزی هستند که به یک شرمندگی ملی همراه با انتخاب بین بد و بدتر و بین دو دیوانه تبدیل شده است. از سویی دونالد ترامپ را داریم که به عنوان مظهر خودشیفتگی ترسیم شده و از سوی دیگر هیلاری کلینتون را داریم که غالبا به عنوان یک جامعه ستیز تصویر می شود. جار و جنجال ناشی از زده شدن این برچسب ها بر نامزدهای ریاست جمهوری، یک اختلال شخصیتی را رو در روی اختلال شخصیتی دیگر قرار می دهد.

این یک نمایش انتخاباتی تحت حمایت مالی شرکت هاست که طبق معمول کار خود را انجام می دهد و حواس مردم را از قدرت واقعی پشت پرده منحرف می کند. جوئل بیکان فیلمساز و استاد حقوق در «شرکت ها: طلب بیمارگونه سود و قدرت» شخصیت اصلی را که ممیزه شرکت هاست مورد بررسی قرار می دهد و چنین نتیجه می گیرد که اگر شرکت ها یک انسان بودند، نمونه مثال زدنی یک جامعه ستیز به شمار می رفتند.

جامعه ستیزی یک اختلال شخصیتی است. هسته این اختلال، ناتوانی در قرار دادن خود به جای دیگران است. همدردی از ارکان اصلی محسوب می شود و بدون آن عدم ظرفیت عشق ورزی در فرد به وجود می آید. این نامزدها تنها علائم وجود سیستمی هستند که بر شرکت ها حاکم است و اکنون در حال آشکار کردن تمام عیار بیمارگونگی ای است که ایالات متحده را فرا گرفته است. وقتی جامعه ای دچار فقدان درک از عمق تاریکی خود می شود، این قدرت غیرپاسخگو هیچ حد و مرزی را برای دنبال کردن یک برداشت خاص و واحد پیش روی خود نمی بیند.

آنهایی که از همدردی اجتناب می کنند، فقدان ساختار داخلی خود را در یک به هنجار بودن ظاهری پنهان می کنند. این افراد با تقلید کردن صفات خوب انسانی، دیگران را طعمه خود می کنند. این موجودات جامعه ستیز یک درصدی، از طریق کنترل عرضه و تامین پول و انحصار بر بازارها، از نظر مالی یکی از ناهنجاری های انسانی را از طریق یک طرح هرمی بقای داروینیِ سنگدل ترین ها و مکارترین ها، مهندسی کرده اند. آنها با وارونه کردن اخلاقیات، نه تنها نابهنجاری خود را نامرئی کرده اند، بلکه فعالانه به این مشخصه های مختل کننده دامن زده اند و کل مردم را در گیر این مسابقه به سمت پایان کرده اند.

با تخدیر توده ها از طریق جذابیت سبک زندگی طبقه متوسط و دنبال کردن مادی سعادت، جانور درون بشر خود را آزاد کرده و در را به روی تمایلات تجاری بی قید و بند گشوده است. دولت که لابیگران شرکتی آن را به سرقت برده
اند، رابطه ای نمادین با مردم خود برقرار کرده و کاری کرده که رای دهندگان از طریق رضایت تولید شده به مجری تبدیل شوند. در حالی که مردم سرگرم دنبال کردن رویای آمریکایی در بازارچه های خرید و تلاش برای بالا رفتن از یک نردبان ترقی شرکتی هستند، این انگل ها به افراد آسیب پذیر می چسبند و خون بی گناهان را در خاورمیانه و دسترنج مردمان محروم را در گوشه و کنار جهان می مکند.

همچون عقاب های آمریکایی ماجراجویی که هیچ ترسی از پرگشودن در ارتفاعات بالا ندارند، شبکه های نفوذ و قدرت شرکتی با دو بال شرکت های نفتی در سمت راست و صنایع بانکداری وال استریت در طرف چپ، برای فتح جهان در آسمان پر گشوده اند. لاشخورها به دور مثلث برمودای توافقنامه مشارکت پاسیفیک، توافقنامه مشارکت فرا آتلانتیک و توافقنامه تجارت خدمات می چرخند و گردابی از آز و طمع بی قانون و قاعده را به وجود می آورند. زمانی که فتح آنان عملی شد، آنها اطمینان حاصل می کنند که از پول مالیات دهندگان کمک های مالی به آنان پرداخت شده و به سمت تقلب یا جنایت بعدی می روند.

اخطار دهندگان بسیاری بوده اند که در سال های اخیر در برابر غصب دمکراسی از سوی شرکت ها دست به مقاومت زده اند. انسان هایی که نبض وجدان را در قلب هایشان احساس می کنند، تهدیدی واقعی برای این دولت خودکامه هستند که در رمز و راز عمل می کند. آنها حقیقت گویانی را که جنایاتشان را افشا می کنند مجازات می کنند. چلسی منینگ که پرده از جنگ های غیرقانونی دولت کنار زده و برای گذراندن 35 سال حبس خود در زندان است، در قفسی انفرادی انداخته شده و از ارائه مراقبت های درمانی به وی خودداری می شود. بعد از تلاش او برای خودکشی، دولت کوشید او را حتی بیش از این مجازات کند. یا ادوارد اسنودان که زنگ های هشدار را پیرامون نظارت های گسترده اداره امنیت ملی به صدا درآورد، همچنان در تبعید به سر می برد.

مجریان این سیستم خودکامه بی ترحم، مسائل را تحریف می کنند. رسانه های جریان اصلی با بدنام کردن کارزارها و ترور شخصیت، به هر کسی که جرات به خرج دهد و آینه ای راستگو را پیش روی کارهایی که واقعا انجام می دهند بگیرد، یورش می برند. این یورش به مطبوعات آزاد جهانی هرگز پایان نمی یابد.

دیر یا زود زمانی فرا می رسد که این نقاب جامعه ستیزانه برمی افتد و هیولای زیر آن چهره واقعی اش را نشان می دهد. جامعه ستیزی در سراسر تاریخ آمریکا وجود داشته است. بومیان این کشور مورد ترور قرار گرفتند و به قتل رسیدند، در حالی که سیاهان به بردگی کشیده شدند و بدترین شقاوت ها در حق آنها روا شد. مردمان فقیر رنگین پوست
پیوسته به حال خود رها شده و مورد محرومیت قرار گرفته اند. همه آنها بربریت درون تمدن غرب را شاهد بوده اند و اکنون حتی طبقه متوسط تحت سرکوب نیز اندک اندک چشم خود را به روی چهره واقعی این جانور سبع گشوده است.

کارزار انتخاباتی اوباما اوج استادی در فریبکاری بود. نقاب ها در حال برافتادنند و اربابان شرکتی پشت صحنه دیگر حتی به فکر حفظ ذره ای از دمکراسی نیز نیستند. انتخاب بین بد و بدتر در این چرخه انتخاباتی که دو نفر از منفورترین نامزدهای ریاست جمهوری در تاریخ آمریکا را به صحنه آورده، شاهدی بر این مدعا است.

ترامپ با بمباران نژادپرستی، تعصب و انبوهی از تناقضات شفاهی کارزار خود را به پیش برده است. هیلاری کلینتون در واکنش به قتل معمر قذافی رهبر لیبی خنده کنان گفته بود: «ما آمدیم، ما دیدیم، او مرد.» و با این حرف خود فقدان کامل شفقت خود را نشان داد و به نقشی که در مقام وزیر امور خارجه در ویرانی مطلق این کشور و رهبرش داشت خندید؛ رهبری که اگر هژمونی دلارهای نفتی را با تلاش برای ایجاد یک واحد پولی جدید برای آفریقا به چالش نکشیده بود، شاید هنوز زنده بود. انتخابات آمریکا به عنوان مرکز کنترل الیگارش ها اکنون بیمارگونگی و خوار شمردن حیات را به طور کامل به نمایش گذاشته است.

اکنون دیگر روشن شده است که این انتخابات تنها یک توهم دیگر است، با این حال آنچه که همگان خبر ندارند این است که مردم آمریکا قبلا دورانداخته شده اند. بسیاری هنوز از دیدن واقعیت خودداری می کنند. به چشم «من‌محوری» شرکتی، انسانیت ما هر چه می گذرد بیش از پیش دورانداختنی می شود. این موجودیت مصنوعی با تمایلات آدم خوارانه و هوش حیله گرانه و بدون قلبی که بتواند دیگران را احساس کند، اداره می شود. این موجودیت را میل ویرانگر و بی امان به کنترل و قدرت است که به پیش می برد و حتی اگر احتمال نابودی دنیا نیز برود، راه خود را می رود.

و هدف آن به قول نوآم چامسکی «اطمینان از این است که انسان هایی که با آنها تعامل دارند- یعنی من و شما- نیز به نا انسان هایی تبدیل شویم.» ما اکنون شاهد دورنمای آینده ای با دستور کارهای فراانسان گرایانه هستیم. فناوری سایبرنتیک و هوش مصنوعی در تلاش است تا ماشین ها را با انسان یکی کند، در حالی که تلاش هایی چون پروژه واکسن بیل گیتز که تحت عنوان نجات جان انسان ها پیشنهاد شده، آشکارا کاستن از جمعیت جهان را از طریق نسل کشی های قرن بیست و یکم هدف خود قرار داده اند. با توجه به این تحولات، به نظر می رسد طرحی که برای بازبرنامه نویسی بشر و تقلیل دادن وی به تنها دندانه
ای در یک چرخ در دست اجرا بوده، وارد مرحله تازه ای شده است.

وقتی روبات ها جای نیروی کار را بگیرند، شرکت ها دیگر به کارگران نیازی نخواهند داشت. زمانی که پهبادها و موشک ها خودکار شدند، دیگر به سربازان نیازی نخواهند داشت. جامعه ستیزها وقتی منابع به اتمام رسید یا اهدافشان دیگر برایشان فایده ای در بر نداشت، به حرکت درمی آیند. آنها نسبت به قربانیان جنایاتشان، یعنی بیکاران، سالخوردگان، بدهکاران، کسانی که خانه هایشان ضبط شده و کهنه سربازان دارای آسیب های باقی مانده از جنگ های پیشین، هیچ تاسفی ازخود نشان نمی دهند.

این وضعیت ما را به کجا رهنمون می شود؟ بسیاری از کسانی که در زندگی خصوصی شان مورد سوءاستفاده جامعه ستیزانه قرار گرفته اند، توانسته اند از این روابط مسموم گریخته و جان سالم به در ببرند. آنها در میانه وحشت بیدار شده اند و توانایی لازم را برای مقابله با اقتدار غیرمشروعی که در ذهنشان تثبیت شده، یافته اند. اکنون امید را می توان در شجاعت انسان های دیگر یافت و اصولا از جامعه ای که آلوده این دستورکارهای سنگدلانه است، فاصله گرفت.

ما می توانیم با تغییر دادن شرایط مشارکت خود، عقل و خرد را از نو احیا کنیم. اگرچه به نظر می رسد که این غول ها بسیار قدرتمندند، اما صرفا سایه هایی هستند که ناامنی، ترس و پتانسیل به رسمیت شناخته نشده، حضور آنها را پررنگ تر کرده است. تعداد آنها اندک و تعداد ما بسیار است. زمانی که ما از بازی و همراهی با این فانتزی مجازی شکوه و عظمت دست برداریم، دنیای آنان رنگ می بازد.

جامعه ستیزها خلاقیتی را که ما داریم ندارند. بدون توانایی ژرف حسی، آنها نمی توانند حیات را تولید کنند و تنها کاری که از آنها برمی آید، ادا درآوردن و تغذیه از دیگران است. کارل یونگ زمانی گفته بود: «انسان نه با تصور کردن اشکال نور، بلکه با فهم تاریکی است که روشنفکر می شود.» شفا در درد و رنج آگاهانه ماست. توانایی ما برای احساس کردن درد ماست که شفقت ما را را بیدار می کند و تعهد متقابل ما را به یکدیگر به ما یادآور می شود. چیزی که ما را نمی کشد قوی ترمان می کند و می تواند کمک کند تا ایمنی پایدارتری را ایجاد کنیم. با قدرت همدردی و تخیل که موهبت درونی همگی ماست می توانیم شبکه ای از مسیرهای جدید را ایجاد و جهانی را خلق کنیم که به راستی تجسم بخش چیزی باشد که انسانی است.

نویسنده: نوزامی هایاس[1]

ترجمه: محمود سبزواری

منبع:

http://www.informationclearinghouse.info/article45407.htm

[1] . Nozomi Hayaseدارای مدرک دکترا و نویسنده که به موضوعات آزادی بیان، شفافیت و جنبش های غیرتمرکزگرا علاقه مند است.
کد مطلب : ۵۶۸۴۵۵
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما