۰
سه شنبه ۹ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۲۱
جان دبلیو وایتهد

ای آمریکا! با تو بازی شده است

ای آمریکا!  با تو بازی شده است
به هوش ای آمریکا!

اکنون زمان آن است که گاردهای خود را حتی برای لحظه ای باز کنیم.

از زمان برگزاری انتخابات هیچ اتفاقی نیفتاده که تغییر عاجلی به همراه داشته باشد و خطرات بسیار واقعی ناشی از دستگاه های تفتیش عریان نمای کنار جاده ها، نظارت های دولتی، بانک داده های بیومتریک، همچون تروریست برخورد کردن با شهروندان، زندانی شدن به جرم انتقاد از دولت، کارت های شناسایی ملی، یورش تیم های ضربت، سانسور، خونگیری و استخراج دی ان ای های اجباری، زندان های محرمانه، حملات پهبادی، دوربین های ترافیکی، شوک دهنده ها، تمرینات تیراندازی فعال، سوء رفتار پلیس و فساد دولتی همچنان به قوت خود باقی هستند.

تنها زمان خواهد گفت آنها که به یک منجی سیاسی امید بسته اند، آیا پاداش خواهند گرفت یا به آنها خیانت خواهد شد.

من شخصا نفسم را در سینه حبس نمی کنم. من قبلا این مسیر را پیموده ام. تاریخ را مطالعه کرده ام. من می دانم که چه خواهد شد.

هنوز روزهای اول است، اما ترامپ رئیس جمهور منتخب- همچون اسلاف خود- از هم اکنون شروع کرده است به پشت پا زدن به وعده های انتخاباتی و قول خود مبنی بر انجام اصلاحات در سیستم ورشکسته دولت.

نامزدی که در برابر دولت بزرگ ایستاد و قول داده که «تالاب» لابیگران و اعطاکننگان کمک های مالی وابسته به منافع خاص را زهکشی خواهد کرد، از هم اکنون نقش های مهمی به لابیگران، اعطاکنندگان کمک های مالی شرکتی و اعضای نخبگان دولتی در دولت جدید خودش داده است.

ای آمریکا، با تو بازی شده است.

این همان اتفاقی است که وقتی با سیاست های مربوط به مرگ و زندگی و آزادی بازی می کنید رخ می دهد؛ هر بار این شمایید که بازنده می شوید.

متاسفانه در این مورد همه ما به دلیل ریاکاری فریبنده چپ و راست بازنده شده ایم؛ در طول هشت سال گذشته، چپ- که در دوران ریاست جمهوری جرج بوش رفتاری به شدت بی پرده و مجادله انگیز داشت- به شکل غیر معمولی درباره مسائلی چون شکنجه، جنگ های بی پایان، حملات پهبادی، فرمان های اجرایی، دست درازی دولت و فاشیسم سکوت اختیار کرده است.

اوباما در نخستین ماه آغاز کار خود و از آن پس تا همین امروز، در موارد عدیده نه تنها بسیاری از سیاست های افراطی ترین قدرت اجرایی را که خود زمانی محکوم می کرد ادامه داده، بلکه در موارد زیادی آنها را تشدید کرده یا بسط نیز داده است. دولت او بدون طی کردن رویه های قانونی مظنونین به تروریسم را بازداشت کرده، چهارچوب های جدیدی را برای زندانی کردن آنها بدون برگزاری دادگاه پیشنهاد کرده، هزاران نفر(از جمله یک شهروند آمریکایی) را هدف سوءقصدهای پهبادی قرار داده است، دکترین های امنیتی را برای مستثنی کردن برنامه های جاسوسی و استراق سمع از بازنگری های حقوقی وضع کرده و آشکارا نظارت الکترونیک بر انبوه مردم کشور را گسترش داده است.

لیبرال ها در طول ریاست جمهوری بوش این تخلفات را به شدت محکوم می کردند، اما بعد از به ریاست جمهوری رسیدن اوباما، بسیاری از آنها اعمال تهاجمی برخاسته از قدرت اجرایی او را غالبا تحمل و حتی تحسین کرده اند. دشوار می توان توضیح داد که این تغییر موضع دمکرات ها در مورد این مسائل زمانی که رهبر آنها کنترل اهرم های قدرت را در دست گرفت، چگونه صورت گرفته است. تنها بعد از سه سال از ریاست جمهوری اوباما، لیبرال ها سیستمی را که به رئیس جمهور اجازه می داد افراد را بدون برگزاری دادگاهی یا طی کردن رویه های قانونی زندانی کند به اجرا بگذارد.

به ناگهان با راه یافتن ترامپ به کاخ سفید ظرف چهار سال آینده، دوباره کل این بازی حالتی منصفانه به خود گرفته است.

فدرالیست با رویکردی شوخی آمیز اعلام می کند «جالب است، اکنون که ترامپ رئیس جمهور شده، مسائلی که زمانی خیانت به شمار می رفت به ناگهان موضوعیت خود را از دست داده اند.»

با این حال همانطور که گرینوالد روشن می سازد، اگر ترامپ قرار است قدرت های ریاست جمهوری وسیعی را به میراث برد، او باید بابت آن از دمکرات ها سپاسگزار باشد.

این میراث شامل یک امپراتوری نظامی است که نقش پلیس جهان را دارد. دادگاه های محرمانه، جنگ های محرمانه و بودجه های محرمانه. نظارت های جمعی خلاف قانون اساسی. قدرت ریاست جمهوری بدون نظارت، بازداشت های نامشخص.

این ها نمونه های اندکی از قدرت های سوءاستفاده گرانه ای است که به شکلی لیبرالی از سوی اوباما مورد استفاده قرار گرفته اند و دوباره و دوباره از سوی روسای جمهوری آتی مورد استفاده قرار خواهد گرفت. چرا که روسای جمهوری عروسک هایی آویخته از نخ هستند که با ساز صاحبان قدرت واقعی می رقصند. و این قدرتمداران خواهان جنگ هستند. خواهان تمامیت گرایی هستند. خواهان پول رساندن به الیگارشی به منظور اداره این نمایش هستند. آنها خواهان بروکراسی و آشفتگی و رهبران دولتی هستند که گام هایشان را با منویات آنها هماهنگ کنند. مهم تر از همه آنها خواهان یک جامعه ساده لوح، با حواس منحرف شده و به سادگی قابل هدایت هستند که بتوانند آن را مورد دستکاری و مانور قرار دهند و کاری با آن کنند که از هر تهدید خیالی که دولت حکم می کند بهراسند و هر ماه لولوی تازه ای را برای آنها خلق کند.

با این حال مگر آنکه ترامپ عقب گرد دیگری کند و این اطمینان را به وجود آورد که سیاست هایی که دولت او در پیش خواهد گرفت تفاوتی با سیاست های دولت اوباما یا بوش نخواهد داشت یا دست کم سیاست های خاصی را به اجرا نخواهد گذاشت.

به عبارت دیگر دمکرات ها تحت هر نامی که باشند جمهوریخواه هستند و جمهورخواهان دمکرات.

این قدرت مخوف دولت سایه است برای حفظ وضعیت موجود، فارغ از اینکه کدام نامزد پیروز انتخابات می شود.

جنگ ادامه خواهد یافت. نظارت ها ادامه خواهند یافت. قتل های پهبادی ادامه خواهند یافت. تیراندازی های پلیس ادامه خواهد یافت. اخاذی در بزرگراه ها آنگونه که ماموران دولتی مقرر می کنند ادامه خواهد یافت. فساد دولتی ادامه خواهد یافت. زندان های سودمحور ادامه خواهند یافت. سانسور و پیگرد هر کسی که از دولت انتقاد کند ادامه خواهد یافت. نظامی گری و پلیس گری ادامه خواهد یافت. تلاش های دولت برای برچسب افراط گرا و تروریست زدن به مخالفان ادامه خواهد یافت.

ما مدت زمانی آنچنان دراز است که در این روز سگی سیاسی گیر کرده ایم که تجدیدنظرهای جزئی تحولاتی بزرگ به نظر می رسند، تجدیدنظرهایی که این واقعیت را تحت الشعاع خود قرار می دهند که ما در چرخه تکرار گرفتار شده ایم، ناتوان از دیدن جنگل به خاطر وجود خود درختان.

این همان چیزی است که از آن تحت عنوان بهنجاری خزنده یا مرگ در اثر هزار زخم یاد می شود. مفهومی که جارد دایموند سوسیالیست برنده جایزه پولیتزر برای توصیف این به کار می گیرد که چگونه تغییرات بزرگ اگر به آرامی در مراحل کوتاه در طول زمان به اجرا گذاشته شوند، می توانند به عنوان هنجار مورد پذیرش قرار بگیرند، بی آنکه به شوک و مقاومتی منجر شوند که در صورت اجرای ناگهانی آنها به وجود می آید.

دغدغه های دایموند ماهیتا زیست محیطی است، ولی این دغدغه ها را می توان به درک ما از این واقعیت نیز تسری داد که چگونه یک کشور زمانی آزاد، با میل و رضا خود را به زنجیرهای دیکتاتوری مقید می کند.

دایموند درباره تمدن اکنون ناپدید شده جزیره ایستر و افول اجتماعی و تخریب زیست محیطی، می نویسد: «تنها ظرف چند قرن مردم جزیره ایستر جنگل های خود را پاکسازی کردند، گیاهان و جانوارانشان را به انقراض کشاندند و شاهد این شدند که چگونه اجتماع پیچیده شان در سراشیب هرج و مرج و آدمخواری در غلتیده است. چرا آنها به اطراف خود نگاهی نینداختند تا متوجه شوند که چه می کنند و پیش از آنکه خیلی دیر شود دست از این کارهایشان بردارند؟ زمانی که آنها آخرین درخت نخل خود را می بریدند در چه اندیشه ای بودند؟»
دایموند خود چنین پاسخ می دهد که «به گمان من این فاجعه نه با یک صدای بلند بلکه با یک ناله رخ داده است.»

استعمارگران اولیه جزیره ایستر، بیشتر همانند استعمارگران خود آمریکا، جهان جدیدی - « یک بهشت بکر»- مملو از حیات را کشف کردند. تقریبا دو هزار سال بعد از ورود اولین ساکنان جزیره ایستر، این جزیره به یک گورستان سترون تبدیل شد، به دست جمعیتی که آنچنان روی نیازهای عاجل خود تمرکز داشتند که از حفاظت این بهشت برای نسل های آتی قصور ورزیدند.

به قول جونی میچل آنها این بهشت را با خاک یکسان کردند تا جای آن یک پارکینگ احداث کنند. در مورد جزیره ایستر دایموند چنین معتقد است: «جنگل به آهستگی ظرف چند دهه ناپدید شد. شاید جنگی بین گروه های رقیب رخ داده. در این مدت هر کس که سعی می کرده نسبت به خطرات جنگل زدایی فزاینده هشدار دهد، چوب بران صاحب منافع، بروکرات ها و روسا که کسب و کارشان به تداوم جنگل زدایی وابسته بوده آنها را کنار رانده اند... به این ترتیب تشخیص تغییرات در پوشش جنگلی سال به سال دشوارتر شده و تنها سالخورده تر هایی که چندین دهه از عمرشان می گذشته می توانسته اند تفاوت جنگل های فعلی با جنگل های گذشته را دریابند.»

این صحنه به شکل دردناکی برایتان آشنا نیست؟ به جای درختان جزیره ایستر جمهوری آمریکا را بگذارید و قلع و قمع درختان را با قلع و قمع آزادی های ما شبیه سازی کنید تا متوجه عمق معنای این قیاس شوید.

دایموند می گوید: «درختان به تدریج کمتر و کمتر و کم اهمیت تر می شدند. با گذشت زمان آخرین درختان نخل بالغ مثمر قطع شدند، چرا که نخل ها مدت ها بود که اهمیت اقتصادی خود را از دست داده بودند. از تعداد آن اندک درختان کوچک تر و پراکنده نخل در کنار دیگر بوته ها و درختچه ها هر سال بیشتر کاسته شد. به این ترتیب هیچ کس فروافتادن آخرین درخت نخل کوچک را احساس نکرد.»

ما پیشتر جنگل غنی آزادی هایی را که بنیانگذاران آمریکا غرس کرده بودند، تار و مار کرده ایم. آمریکاییان اندکی از تاریخ خود آگاهند و حتی تعداد کمتری به نظر می آید که اهمیتی به آن همشهریان آمریکایی خود می دهند که زندانی می شوند، صدایشان خفه می شود، مورد تیراندازی قرار می گیرند، با شوک دهنده ها هدف قرار می گیرند و به گونه ای با آنها رفتار می شود که گویی هیچ حقی ندارند. آنها اهمیتی به این مسائل نمی دهند تا وقتی که -دیر یا زود- این اتفاقات برای خودشان روی دهد.

و به این ترتیب است که دولت پلیسی پیروز می شود. به این ترتیب است که خودکامگی قد برمی افرازد. به این ترتیب است که آزادی ها یک به یک از بین می روند.

توالی آن یک هزار زخم که یک به یک توجیه شده، نادیده گرفته شده یا با بی اعتنایی رو به رو شده، چنان است که کسی زحمت اعتنا به آنها را به خود نمی دهد. اما این زخم ها یک به یک در کنار هم جمع می شوند.

نابود کردن آزادی هایی که بنیانگذارانمان برای تضمین آنها سخت تلاش کرده بودند، 200 سال کوتاه برای ما زمان برده است و این اتفاق ندرتا با یک ناله اعتراض از سوی «ما مردم» رو به رو شده است.

بنابراین زمانی که درباره اعتراض های صورت گرفته در سطح کشور و آمدن هزاران تن به خیابان ها در اعتراض به تهدید فاشیسم در نتیجه ریاست جمهوری ترامپ می خوانم، به اجبار چنین می اندیشم که وقتی دسترسی به اوباما برای هر گروه صاحب منافع خاص و اعطاکنندگان کمک های مالی علاقه مند و قادر به پرداخت ورودیه ساده شد، این دغدغه ها کجا بودند؟

وقتی که می بینم چهره های مشهور تهدید به ترک کشور می کنند، با خودم می گویم وقتی تلاش های دولت برای تغییر شکل دادن پلیس محلی و تبدیل کردن آن به یک دنباله ارتش در طول دولت اوباما به اجرا گذاشته شده، این فریادها کجا بود؟

وقتی که رایانه ام را مملو از سخنان کسانی می بینم که آرزو می کنند کاش بتوانند اوباماها را بر سر کار نگه دارند به این دلیل که آنها خیلی با حال هستند، به دلیل استفاده این رئیس جمهور «باحال» از حملات پهبادی هدفگیری شده برای ترور شهروندان آمریکایی بدون طی شدن هیچ رویه قانونی، سرم را از روی انزجار تکان می دهم.

وقتی که اتاق های فکر حقوقی تهدید می کنند که دعوی هایی را در مورد امکان سد کردن آزادی بیان از سوی ترامپ ارائه خواهند داد، چاره ای ندارم جز اندیشیدن به اینکه این خشم ها کجا بود زمانی که دولت اوباما به سیاه نمایی کسانی می پرداخت که از دولت انتقاد می کردند و از آنها مجرم می ساخت؟

و زمانی که می بینم مفسرانی که قبلا هر کسی را که مقایسه ای بین تاکتیک های دولت با آلمان نازی انجام می داد تحت عنوان دامن زننده به ترس و نفرت رد می کردند اکنون ناگهان در حال مقایسه کردن ترامپ با هیتلر هستند، فکر می کنم شاید ما و آنها در دو کشور متفاوت دیگری زندگی می کردیم، چرا که هیچ یک از این ها تازگی ندارد.

در واقع اگر در حال تکرار تاریخ هستیم، هنوز بدتر از اینها در انتظارمان است.

نویسنده: جان دبلیو وایتهد[1]

ترجمه: محمود سبزواری

منبع: http://www.americanclarion.com/2016/11/14/stay-alert-america-the-worst-is-yet-to-come-46864/

[1] . John W. Whiteheadموسس و رئیس موسسه راترفورد که تازه ترین کتابش «میدان جنگ آمریکا: جنگ با مردم آمریکا» نام دارد.
کد مطلب : ۵۸۷۳۱۸
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما