به گزارش
اسلام تایمز، کتاب «بحران دنیای متجدّد» اثر رنه گنون با ترجمه حسن عزیزی ، توسط موسسه انتشارات حکمت منتشر گردیده است. کتاب حاضر که در سال 1927 نگاشته شده یکی از سه اثر اصلی «رنه گنون» نویسنده فرانسوی ـ درباره مهمترین اندیشههای وی در انتقاد از فرهنگ و اندیشه غرب است. عمده آثار و تحقیقات رنه گنون با رویکردی انتقادی نسبت به تمدن و فرهنگ غربی مطرح شده است. او در دهههای قبل از جنگ جهانی دوم مباحث بدیع و انتقادات بسیار روشنگرانهای نسبت به بنیانهای تمدن غربی مطرح کرده که امروزه بسیاری از آنها واضح و روشن شده است. گنون این کتاب را زمانی نوشت که هنوز در جهانِ غرب مشکلاتی که امروزه هویدا شده است به ظاهر وجود نداشت و غربیها با اطمینان فراوان به آینده، در حال از بین بردن باقی ماندههای سنتهای معنوی خود و سایر تمدنها بودند. وی در کتبش از اضمحلال و انحطاط تمدن مدرن و غیبت معنویت و غلبه مادیت و دیدگاه ماتریالیستی سخن میگوید که خدا در آن غایب است و حضور ندارد.
ساختار کتاب: یک مقدمه، نه بخش
مطالب کتاب نه بخش را شامل میشود که به ترتیب عبارتند از: عصر تاریک، تقابل میان شرق و غرب، شناخت و عمل، علم مقدس و علم دنیوی، فرد گرایی، آشفتگی اجتماعی، تمدن مادّی، هجوم غربی، بعضی نتایج.
بخش اول: عصر تاریک
در این بخش از کتاب نویسنده به بررسی جنبههای گوناگون دو عصر متفاوت یعنی قرون وسطی و رنسانس میپردازد و با انتقاد از رنسانس مینویسد: آنچه رنسانس نامیده میشود در واقع تولد مجدد نبود، بلکه مرگ چیزهای بسیار زیاد بود؛ رنسانس به این بهانه که بازگشتی به تمدن یونانی – رومی است، صرفاً بیرونیترین بخش آن را اختیار کرد، زیرا این تنها بخشی بود که میتوانست به طور واضح در متون مکتوب بیان شده باشد.
وی سپس به نقد اومانیسم میپردازد و مینویسد: کلمهای که در زمان رنسانس عزت یافت و از پیش، تمام برنامهی تمدن جدید را در خود خلاصه میکرد «اومانیسم» است؛ زیرا آدمیان در واقع علاقهمند بودند که همه چیز را به نسبتهای صرفاً انسانی تقلیل دهند، و هر اصل مربوط به بالاتر را کنار بگذارند و به طور سمبلیک میتوان گفت که به بهانه غلبه بر زمین، از آسمان رویگردان شدند. اومانیسم نخستین صورت چیزی است که بعدها به سکولاریسم معاصر تبدیل شد.
بخش دوم: تقابل میان شرق و غرب
نگارنده، در ابتدای این بخش مینویسد: یکی از مشهورترین جنبههای دنیای جدید شکاف غیر قابل تردید میان شرق و غرب است؛ وی در ادامه میگوید: تا زمانی که تمدنهای سنتی هم در غرب و هم در شرق وجود داشتند هیچ دلیلی برای تقابل میان شرق و غرب وجود نداشت، چون تقابل فقط تا جایی که به غرب متجدد مربوط میشود معنا دارد و در این تقابل بیشتر مقابله دو ذهنیت است تا بین دو امر جغرافیایی که حدودشان کم و بیش به روشنی مشخص است. وی سپس مینویسد: در هر صورت اگر غرب به نحوی به سنت خود بازگردد، بدین وسیله تقابلش با شرق فیصله خواهد یافت و دیگر تقابلی وجود نخواهد داشت، چون ریشههای آن فقط در انحراف غرب و در واقع تنها در تقابل میان دیدگاههای سنتی و ضد سنتی است. گنون در حقیقت بر این باور است که تنها راه رهایی از «بحران دنیای متجدد» همان بازگشت به سنت و برقراری دوباره سلسله مراتب ارزشی سنتی در جمیع شئون زندگی است.
بخش سوم: شناخت و عمل
نویسنده در این بخش با تفصیل بیشتر یکی از جنبههای اصلی تقابل را که اکنون میان ذهنیتهای شرقی و غربی وجود دارد و به بیان کلیتر با تقابل میان دیدگاه سنتی و ضدسنتی تطبیق میکند، مورد بررسی قرار میدهد.
وی معتقد است در تمدنهایی که ماهیت سنتی دارند، شهود عقلانی بنیاد همه چیز است و به عبارت دیگر اساس این تمدنها را دکترینهای مابعدالطبیعی تشکیل میدهد و همه چیز یا به صورت نتایج یا به صورت کاربردها در مراتب مختلف واقعیت حادث، به آن مربوط است.
گنون در قسمتی از این بخش آورده است: میتوان گفت که تضاد کنونی میان شرق و غرب بر این واقعیت مبتنی است که شرق بر برتری نظّاره (تفکر، تامل، شناخت) بر عمل صحه میگذارد، در حالی که غرب متجدد، برعکس، قائل به برتری عمل بر نظّاره است.
بخش چهارم: علم مقدس و علم دنیوی
گنون در این بخش از کتابش به بررسی علم مقدس(سنتی) و علم دنیوی (علم متجددان) پرداخته و مینویسد: سخن ما این است که هر علمی، موضوعش هر چه باشد، تنها به شرطی این خصلت را به خود میتواند بگیرد که از دیدگاه سنتی پیریزی و بررسی شده باشد؛ فقط لازم است که درجهی اهمیت علوم گوناگون را بر طبق رتبه سلسلهمراتبی واقعیتهای متنوعی که بررسی میکنند مدّنظر قرار داد؛ اما هر درجهای که آنها داشته باشند، خصلتشان و عملکردشان در برداشت سنتی اساساً مشابه است.
وی معتقد است: نارسایی دنیای متجدد در قلمرو علم بسیار زیاد است، علمی که غرب این قدر به آن میبالد چیزی بیش از نوعی انحراف و تنزل از علم واقعی نیست.
بخش پنجم: فرد گرایی
نویسنده در این بخش شرح میدهد که منظور از فردگرایی، انکار هر اصلی بالاتر از فردیت و متعاقب آن تقلیل تمدن با همه شاخههایش به عناصر منحصر انسانی است بنابراین فردگرایی اساساً معادل همان چیزی است که در دوره رنسانس «اومانیسم» نامیده شد.
نگارنده بر این اعتقاد است که فردگرایی، علت اصلی و تعیین کننده افول کنونی غرب است؛ زیرا در وهلهی نخست، انکار شهود عقلانی و انکار شناختی که حوزه عمل حقیقی این شهود، یعنی ما بعد الطبیه به معنای حقیقیاش را تشکیل میدهد در پی دارد. یکی دیگر از نتایج فردگرایی این است که علاوه بر نفی شهود عقلانی، عقل جزئی را در بالای همه چیز قرار داد.
گنون سپس با این استدلال که اساساً دین صورتی از سنت است، مینویسد: دیدگاه ضد سنتی عملاً نمیتواند ضد دینی نباشد، این دیدگاه با تغییر ماهیت دین شروع میکند و هنگامی که بتواند، سرانجام آن را کاملاً از بین میبرد.
گفتار ششم: آشفتگی اجتماعی
نویسنده در این بخش قصد ندارد درباره نظرگاه اجتماعی تأکید خاصی داشته باشد، زیرا از آنجا که این نظرگاه کاربرد نسبتاً دوری از اصول بنیادی را نشان میدهد، فقط به نحو غیر مستقیم مورد توجه رنه گنون میباشد، بنابراین در هیچ شرایطی ممکن نیست که حوزهای باشد که هرگونه تجدید سازمان دنیای متجدد بتواند از آن شروع شود.
نویسنده در قسمتی از این بخش آورده است: تحت اوضاع کنونی دنیای غرب، دیگر هیچ کس جایی را که باید به نحو بهنجار به سبب طبیعت خود اشغال کند، اشغال نمیکند؛ منظور از اینکه میگویند دیگر کاستها وجود ندارند همین است؛ زیرا کاست، در معنی سنتیاش، چیزی نیست جز طبیعت فردی با تمام مجموعه قابلیتهای مخصوصی که این طبیعت با خود دارد و هر انسان را مستعد اجرای این یا آن وظیفهی خاص میکند.
گفتار هفتم: تمدن مادّی
در این بخش از کتاب، نویسنده مینویسد شرقیها حق دارند که تمدن غربی متجدد را به دلیل اینکه منحصراً مادّی است ملامت کنند؛ زیرا این تمدن، صرفاً در راستای مسیر کاملاً مادّی بسط یافته است و از هر نظر گاهی که بررسی شود با نتایج مادّیشدن مواجه خواهد شد.
وی معتقد است معانی متفاوتی از کلمه ماتریالیسم میتوان برداشت کرد، چون اگر از آن به عنوان ویژگی دنیای معاصر استفاده کنیم، کسانی که ادعا میکنند بسیار متجدد هستند بدون این که خود را به نحوی ماتریالیست بدانند، مسلما اعتراض خواهند کرد.
گنون در ادامه دوباره به انتقاد از غرب پرداخته و مینویسد: برای انسانهای متجدد هیچ چیز ورای آنچه میتوان دید و لمس کرد وجود ندارد، آنها نمیتوانند علم دیگری به غیر از علم به چیزهایی که قابل اندازه گیری، شمارش و توزین باشد را تصور کنند.
گفتار هشتم: هجوم غربی
نویسنده در این بخش از کتاب آورده است: خاستگاه سردرگمی جدید، در غرب است ولی اکنون فرآیندی در حال انجام است که وخامت آن را نباید نادیده گرفت، این سردرگمی دارد به همه جا سرایت میکند و حتی به نظر میرسد که شرق دارد در برابر آن تسلیم میشود.
این حقیقت دارد که هجومهای غرب چیز جدیدی نیست، اما آنها تاکنون به تسلط کم و بیش وحشیانه بر اقوام محدود بوده و اثرات آن از حوزه سیاست و اقتصاد فراتر نرفته است.
با وجود کوششهای فراوان، نحوهی نگرش ذهنی شرقی از همهی انحرافها متاثر نشد و تمدن های سنتی باستانی دست نخورده باقی مانده است، ولی با این حال امروزه شرقیهایی هم پیدا میشوند که در نتیجه هجوم غربی کم و بیش کاملاً غربی شدهاند و از سنت خود دست کشیده و تمام انحرافات دیدگاه جدید غربی را پذیرفتهاند.
گفتار نهم: بعضی نتایج
گنون در این بخش به نتیجه گیری از کل مباحث گذشتهاش پرداخته و مینویسد: هدف عمدهی ما در این کتاب این بوده است که نشان دهیم چگونه میتوان به جای استفاده از قواعد متعارف یا اولویتهای احساساتی، با استفاده از معلومات سنتی، مستقیمترین پاسخ را برای مسائلی که امروزه مطرح میشود بیابیم، وضعیت کنونی بشر را تبیین کنیم و در عین حال در باب هر چیزی که تمدن جدید را تشکیل میدهد، بر طبق حقیقت قضاوت کنیم.
گفتنی است که چاپ پنجم کتاب «بحران دنیای متجدد» توسط مؤسسه انتشارات حکمت، در 172 صفحه، روانه بازار کتاب شده است.