۰
سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۱
هژمونی و اعتبار بین المللی آمریکا به کدام سو می رود

جایگاه بین المللی آمریکا در دوره ترامپ

جایگاه بین المللی آمریکا در دوره ترامپ
پس از فروپاشی شوری سابق، ایالات متحده آمریکا، بلوک غرب را برنده جنگ سرد با رهبری و محوریت خویش و در این میان، واشنگتن را تنها قدرت برتر در جهان می دید. در عین حال آمریکا تلاش نمود با رویکردی مشارکت جویانه و همراه سازی متحدان، ذیل رهبری خویش، با مسائل مختلف بین المللی برخورد نماید. واشنگتن از این طریق، هم مشروعیت بین‌المللی اقدامات خویش را افزایش می‌داد و هم هزینه‌های کمتری را به تنهایی متحمل می‌گردید. شوری ، شکست خورده بود؛ چین در شرایط امروزی نبود که بتواند بعنوان یک رقیب و یا گاه بعنوان یک تهدید و یا خصم مطرح باشد. قدرتهای اروپایی نیز از تداوم اتحاد و همراهی خود با آمریکا در قالب یک سیستم مشارکتی راضی بودند ؛ زیرا خود را در این وضع، ذینفع می دانستند. طبیعی بود که در شرایط جدید، هژمونی و اعتبار ایالات متحده آمریکا نسبت به گذشته افزایش یافته بود.

اما این مشارکت جویی در سطحی فراگیر و جهانی قرار نداشت و در آن منافع تمامی جامعه بشری مد نظر نبود. اگر چنین بود، طبیعی بود که اعتبار سیستم حاکم و بطور نسبی کشورهای دارای تأثیرگذاری بیشتر در آن، اعتبار بیشتر و ماندگارتری می یافت. اما اینگونه نبود؛ آمریکا و متحدانش اساساً منافع خود را در نظر داشتند. در نتیجه لازم بود مخالفان وضع موجود، از سر راه برداشته شوند و یا تسلیم خواسته های آنان گردند.

بلوک شرق فروپاشیده بود. در این زمان، اسلامگرایی سیاسی متأثر از انقلاب اسلامی ایران - که به عنوان نیرویی تجدیدنظرطلب هژمونی آمریکا در جهان را زیر سئوال می برد- مهمترین چالش آنها بود. همچنین دولتهایی مانند دولت بعثی حاکم بر عراق و یا بعداً جریانهایی مانند القاعده که حرکتهایی گریز از مرکز و غیرقابل مدیریت داشتند، لازم بود به مدار سابق حول محور آمریکا و غرب باز گردند و در غیر این صورت نابود شوند.

یکجانبه گرایی ابتدا در سطح آمریکا و متحدان آن – ونه فقط واشنگتن- از دهه 1990 بدون موانع عمده در قالب ائتلافهای غربی شکل گرفت. اولین تجربه این ائتلاف در مقطع پس از جنگ سرد، در جنگ اول خلیج فارس و در عملیات طوفان صحرا بود که البته با مجوز شورای امنیت صورت گرفت. روسیه و چین قدرت و مجال حضور و عرض اندام بعنوان یک بازیگر قدرتمند و تأثیر گذار را نداشتند. البته در مورد اخراج صدام از کویت اجماع جهانی وجود داشت و جایی برای مخالفت نبود. در سال 1998 آمریکا با کمک انگلیس عملیات چهار روزه روباه صحرا را علیه صدام انجام دادند تا این کشور را ودار به همکاری با آنسکام نمایند.

هرچه زمان جلوتر می رفت، آمریکا احساس می کرد که مسیر باز و بی مانع است لذا با احساس قلدری بیشتری با مسائل برخورد می نمود و به یکه تازی و انحصار گرایی بیشتر ترغیب گردید. این در حالی بود که چالش فزاینده و بزرگی بنام انقلاب اسلامی ایران و اسلامگرایی ظلم ستیز را در مقابل خود می دید که نظام حاکم را قبول نداشت.

ماجرای 11 سپتامبر 2001 بهانه ای شد که آمریکا در صدد برآید تا مخالفان خود را قلع و قمع نماید. ابتدا در اکتبر همان سال افغانستان را مورد هجوم قرار داد و دولت طالبان را ساقط کرد و سپس بدون مجوز شورای امنیت و به بهانه همکاری صدام با القاعده و وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق، در مارس 2003 این کشور را مورد حمله قرار داد و رژیم بعث را سرنگون نمود. گفته می شد هدف اصلی ایران است و پس از آنها این کشور را هدف قرار می دهند. اما عملیات‌های در عراق و افغانستان آنها را زمین گیر کرد و نتوانستند اهداف بعدی خود را محقق سازند. پس از خیزشهای مردمی در منطقه که ازسال 2010 آغاز شد، ائتلاف غربی ، لیبی را مورد هدف قرار داد و قذافی را سرنگون ساخت.

تمامی این عملیات‌ها با محوریت و رهبری آمریکا و مشارکت متحدان و برخی کشورهایی انجام می شد که به هر دلیل از جمله منافع مشترک (مانند کشورهای اروپایی) و یا ترس از آمریکا (مانند برخی کشورهای ضعیف) با آن همراه شده بودند. اروپائیها در دوره بوش پسر، در عین همراهی با آمریکا از سیاستهای آمریکا تا حدودی در هراس افتاده بودند. چرا که آمریکا به قواعد و عرف بین الملل توجه چندانی نمی کرد و چنین رویکردی ابهامات زیادی را بوجود می آورد مبنی بر اینکه این روند با چه حجمی و تا چه زمانی ادامه خواهد یافت. این نگرانیها در زمان اوباما به میزانی کاهش یافت. اما در دوره ترامپ، آمریکا بگونه ای بی سابقه رویکرد مشارکت جویانه خود با دولتهای غربی را کنار گذاشته و رویکرد انحصارگرایانه همراه با مداخله گرایی فزاینده بدون مسئولیت پذیری را دنبال می‌نماید.



مهمترین ویژگیهای رویکرد سیاست خارجی جدید آمریکا در دوره ترامپ:

1- توجه و ابتنای صرف به منافع آمریکا و نادیده گرفتن منافع دیگران حتی منافع متحدان خویش.

2- تجاری کردن سیاست خارجی آمریکا: ترامپ به دلیل روحیه تاجر مسلک خویش، روابط بین الملل را صرفاً بازاری می بیند که فقط باید در آن با هر ابزاری و هر روشی کسب درآمد نمود و فقط به این درآمد برای آمریکا اندیشید و نه منافع و مصالح جامعه بشری و دیگر کشورها و یا ملتها.

3- افزایش مداخله‌گرایی به منظور تحصیل سود و درآمد بیشتر برای ایالات متحده آمریکا با هر ابزار و وسیله ممکن. ولو از طریق غیرقانونی و بی توجهی به نهادها و قواعد بین المللی. همچنین سوء استفاده از شعارها و ارزشهای بشری مانند حقوق بشر.

4- مسئولیت ناپذیری بین المللی و کاهش هزینه ها: ترامپ در عین افزایش مداخلات خود برای تحصیل درآمد بیشتر برای آمریکا، هزینه های مربوط به این مداخلات را هم نمی پذیرد. از طرفی دیگر کشورها از جمله متحدان را مجبور به قبول هزینه های بیشتر می نماید؛ مانند فشار به اعضای ناتو در این زمینه و از طرف دیگر خود را از قید و بندهای مسئولیت ساز سیستمهای بین المللی - که در خدمت منافع جامعه بشری است- بنفع آمریکا ، رها می سازد. از جمله: خروج از پیمان بین المللی آب و هوایی پاریس، خروج از پیمان تجاری اقیانوس آرام(TTP)، خروج از یونسکو، بحث خروج از برجام، بحث خروج از پیمان تجاری آمریکاای شمالی(نفتا).

گویا سیاست خارجی آمریکا در دوره ترامپ از خط عقلانیت و عاقبت اندیشی، خارج شده است. زیرا نه به شرایط حاکم بر بین الملل توجه دارد و نه به پیامدهای منفی این رویکرد برای جهان و خود آمریکا.

در شرایطی که قدرت‌های جدید مانند روسیه و چین به رقبایی سرسخت با قدرتی فزاینده برای آمریکا تبدیل شده‌اند، ملتها بیدار شده و تا حدودی متوجه واقعیات در صحنه بین الملل شده اند و در نتیجه مانند گذشته حاضر نیستند تسلیم خواستهای آمریکا و متحدان آن شوند، و در حالی که مقاومت در منطقه خاورمیانه با محوریت ایران بشدت توسعه و تقویت گردیده، آمریکا بیش از گذشته نیاز به متحدان بین المللی خود دارد، اما شاهد یکجانبه گرایی واشنگتن و دوری آن از این کشورها هستیم.



پیامدهای منفی رویکرد جدید آمریکا در دوره ترامپ:

1- دور شدن متحدان آمریکا از این کشور و در نتیجه ، تضعیف سیستم های امنیتی و اقتصادی جمعی و انزوای روز افزون واشنگتن در عرصه بین المللی. بدین دلیل که متحدان آمریکا در همکاری با این کشور برای خود منافعی را متصور نمی باشند.

2- شکل گیری قدرتهای جدید و رقیب با آمریکا و به عبارت دیگر شکل گیری سیستم موازنه قدرت. زیرا آمریکا را نه بعنوان یک شریک بلکه بعنوان یک تهدید برای جهان ، منطقه و خود می بینند.

3- کاهش هژمونی و اعتبار آمریکا در عرصه جهانی. به دلیل تضعیف سیستمهای امنیتی و اقتصادی جمعی، انزوای آمریکا و موازنه قدرت.

4- تشدید بی ثباتی و درگیری در سطح جهانی و در مناطق مختلف جهان مانند منطقه خاورمیانه و منطقه شرق آسیا.



محمد میر هادی- کارشناس مسائل بین الملل
مرجع : الوقت
کد مطلب : ۶۹۰۹۸۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما