در بررسی سیاست ایالاتمتحدۀ آمریکا در قبال منازعۀ نفتی ایران و انگلیس، شاهد طیفی از سیاست بیطرفی، جانبداری و اقدام پنهان علیه نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران هستیم. طرفداران سیاست بیطرفی، شاهد ادعای خود را قیدوبندهای دکترین انزواگرایی میدانند و طرفداران اقدام پنهان نیز طراحی و هدایت کودتای 28 مرداد 1332 توسط آمریکاییها را دلیل متقنی برای ادعای خود برمیشمارند. آنچه محل بحث و اختلافنظر است، دلایل جانبداری و حمایت اولیۀ ایالاتمتحدۀ آمریکا از نهضت ملی شدن نفت در ایران است. عدهای از صاحبنظران در توصیف و تحلیل این سیاست حمایتی، با اتخاذ رویکردی خوشبینانه، بر ماهیت غیرامپریالیستی آمریکا و پایبندی مقامات این کشور بر آموزههای آرمانگرایانۀ «ویلسون» اشاره دارند. اما حوادث دوران ملی شدن صنعت نفت و بهویژه کودتای 28 مرداد اثبات کرد که ماهیت غیرامپریالیستی آمریکا توهمی بیش نبوده و آمریکاییها از زمانی که خود را آمادۀ ورود به کارزار سیاست جهانی نمودند، همیشه سیاست «سخت یا عالی»[1] را بر سیاست «نرم»[2] ترجیح دادهاند و بیشتر از انگلیسیها، اصل تقدم منافع بر دوستان و دشمنان را در عرصه و صحنۀ سیاست جهانی عملیاتی کردهاند.[3] این نوشتار با هدف به چالش کشیدن «استثناگرایی» آمریکا[4] و همچنین نقض ادعای برخی از تحلیلها در حمایت آمریکا از ملی شدن نفت در ایران به تحریر درآمده است و مدعی است که منطق امپریالیستی جزء لاینفک و ذاتی کنشگری آمریکا در تحولات دوران ملی شدن نفت ایران است و لذا تأمین و بیشینهسازی منافع ملی، چراغ راهنمای عملکرد دولتمردان آمریکایی در عرصه و صحنۀ سیاست ایران بوده است.
بهرۀ اول: سیاست «اول آمریکا»،[5] روح و منطق ذاتی سیاست خارجی آمریکا
شهروندان آمریکایی از زمان استقلال و موجودیت یافتن کشور خود در سال 1776، تصاویر پرزرقوبرقی از کشورشان در اذهان خود دارند. «شهری بر فراز تپه»، «دژ دموکراسی»، «مهد تمدن»، «فانوس آزادی»، «سرزمین فرصتهای برابر» و «سرزمینی پاک و اصیل»، از جمله این تصاویر ذهنی مردمان آمریکاست. تصاویری که در سیاست داخلی و خارجی آمریکا مابهازای عینی نداشته و ندارد و تاریخ نشان داده است که شکاف عظیمی بین سیاستهای اعلامی و اعمالی آمریکا وجود دارد و آمریکا بهمثابۀ باغ وحش بزرگی است که در آن قانون بقا و فلسفۀ داروینیسم[6] حاکم است. آمریکا تا پایان قرن نوزدهم برپایۀ دکترین جیمز مونروئه، منطق «انزواگرایی»[7] را در پیش گرفته بود و لذا در بسیاری از تحولات جهانی مداخله نداشت، اما از اوایل قرن بیستم و با شروع جنگ جهانی اول در مقام یک قدرت جدید و نوظهور وارد کشمکشها و منازعات جهانی شد و بعد از جنگ جهانی دوم نیز بهعنوان قدرت بلامنازع و مسلط جهانی مطرح شد. در واقع در تقابل آموزههای «جکسونیسم» و «ویلسونیسم»،[8] جکسونیسم پرچمدار سیاست خارجی آمریکا گردید. برپایۀ مکتب اندرو جکسون، هفتمین رئیسجمهور آمریکا، منافع ملی سکاندار سیاست و روابط خارجی آمریکاست و بر همین اساس، اصل مداخله در نقاط مختلف جهان پذیرفته میشود و لذا آمریکا دارای دوستان و دشمنان دائمی نیست، بلکه منافع دائمی دارد و حفظ و گسترش موقعیت و ارزشهای آمریکایی بهعنوان اصل اساسی شکلدهندۀ مناسبات خارجی آمریکا مطرح میشود. همچنین در صورت تجاوز به امنیت و ارزشهای آمریکایی، آمریکا از خود واکنش نشان خواهد داد.[9] دقیقاً برمبنای همین منطق بود که در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، شاهد طیفی از مداخلات سیاسی، نظامی و امنیتی در اقصی نقاط جهان برای پیشبرد منافع ملی آمریکا هستیم. بررسی سیاست خارجی آمریکا در قبال تحولات ملی شدن نفت نیز نشان از پرچمداری مکتب جکسونیسم داشت و مقامات آمریکایی، آنچنانکه توضیح داده خواهد شد، طیفی از سیاست بیطرفی، جانبداری و اقدام پنهان را در موضوع نفت ایران و تحولات مربوط به آن ایفا نمودند.
بهرۀ دوم: واقعیت بیشینهسازی منافع ملی یا توهم مداخلۀ بشردوستانه
همانطور که اشاره شد، یکی از تحلیلهایی که درخصوص علل حمایت و پشتیانی اولیۀ آمریکا از مناقشۀ نفتی ایران و انگلیس ارائه شد، تأکید بر ماهیت غیراستعماری و غیرامپریالیستی آمریکاست. در این قسمت تلاش خواهیم کرد تا با ارائۀ دادهها و اطلاعاتی این تحلیل را به چالش بکشیم. از زمان ورود ایالاتمتحدۀ آمریکا به کارزار سیاست جهانی (از اواخر جنگ جهانی اول و بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم)، کارشناسان حوزۀ امنیت و انرژی آمریکا متفقالقول به این نتیجه رسیدند که منابع نفتی آنها روزبهروز در حال کاهش است و ازاینرو آمریکا برای تأمین نفت مورد نیاز خود بهناچار باید در حوزههای نفتی دنیا و مسائل مربوط به آنها مداخله نماید. بدیهی است که این مداخله خودبهخود آمریکا را بهعنوان یک قدرت نوظهور، وارد جدال استراتژیک با قدرت سنتی دنیا، یعنی انگلستان مینمود. از طرف دیگر، منابع نفتی خاورمیانه و خلیجفارس، آمریکا و انگلستان را در یک بازی حاصل جمع جبری صفر قرار میداد و هریک از این دو کشور، برد دیگری را بهمنزلۀ باخت خود توصیف مینمود.[10] از نظر آمریکا، تاریخ مصرف امپراتوری بریتانیای کبیر تمام شده است و این کشور باید نقشهای خود را در مناطق مختلف و بهویژه خاورمیانه، به آمریکا واگذار نماید. آمریکا برای تأمین هزینههای سنگین مدیریت منطقه، بهای گرانی به نام نفت منطقه را از انگلستان طلب کرد. لذا از زمان تأثیرگذاری نفت در معادلات سیاست جهانی، در کنار رقابت سیاسی و نظامی دو قدرت انگلیس و آمریکا، شاهد رقابت نفتی شرکتهای آمریکایی و انگلیسی جهت گسترش حوزۀ نفوذ نفتی خود هستیم.[11] همچنین ضعف سیاسی، مالی و اقتصادی انگلستان در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، شرکتهای آمریکایی را در شکستن انحصار نفتی شرکتهای انگلیسی ترغیب نمود و لابی نفت نیز در عرصۀ سیاست و حکومت آمریکا، کنشگری بیسابقهای را آغاز کرد.[12] ازاینرو در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم تا عصر حاضر، جنگ نفت شرکتهای نفتی و اعمالنفوذ آنها در سیاستگذاری امنیتی و خارجی کشورها، واقعیت مسلم و قطعی نظام بینالملل است.
آمریکا از ابتدای شروع تحولات ملی شدن نفت، نگاه مثبتی به این پدیده نداشت و از شروع و سرایت دغدغۀ ملی شدن نفت به حوزۀ سنتی خود، یعنی آمریکای لاتین، ترس و نگرانی شدیدی داشت. به قول هری ترومن، «اگر ایرانیان در پروژۀ ملی شدن نفت خود موفق شوند، منافع آمریکا در ونزوئلا و کشورهای مشابه آن به خطر خواهد افتاد.»
در دورۀ مورد مطالعه، با توجه به فضای رقابتی موجود بین آمریکا و انگلیس، انگلستان جهت کاهش ذخایر دلاری خود تصمیم گرفت تا واردات سوخت نفتی خود از حوزههای دلار را تا زمان استفادۀ کامل از حوزههای استرلینگ ممنوع کند. این اقدام سبب کاهش فروش شرکتهای آمریکایی به میزان حدود صد هزار بشکه در روز و در نهایت ضعف شرکتهای آمریکایی در بازارهای نفتی میشد. مقامات آمریکایی این اقدام را تبعیضآمیز تلقی کردند و اقدامات مقابلهای جهت تحت فشار قرار دادن طرف انگلیسی را در دستورکار خود قرار دادند. تحریم مالی و لغو کمکهای مالی به انگلستان، انعقاد قراردادهای نفتی پنجاه-پنجاه با شرکت آرامکو عربستان، پرداخت عوارض بیش از پنجاه سنت بهازای هر بشکه نفت[13] و در نهایت حمایت و جانبداری از طرف ایرانی در مناقشۀ نفتی با انگلیس، از این جملهاند.[14]
در این میان، موقعیت استراتژیک ایران و همچنین برخورداری این کشور از منابع غنی انرژی از جمله نفت، ایران را به اصلیترین حوزۀ جدال استراتژیک انگلیس و آمریکا تبدیل کرد. لذا آمریکا بهعنوان قدرت نوظهور، در مرحلۀ اول خواهان موازنهسازی قدرت انگلیس در ایران بود. نگاه دولتمردان ایرانی به آمریکا بهعنوان نیروی سوم جهت تعدیل نفوذ انگلستان و شوروی، عدم داشتن سابقۀ استعماری آمریکا در ایران و نقش مؤثر این کشور در غائلۀ آذربایجان و اولتیماتوم آمریکا به شوروی مبنی بر خروج نیروهایش از شمال ایران و کمکهای اقتصادی و فنی به ایران در قالب اصل چهار ترومن، تا حدودی زمینههای متوازنسازی را برای آمریکا فراهم نموده بود. تا اینکه آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران، آمریکا را از سیاست متوازنسازی به سیاست محدودسازی انحصار نفتی انگلیس در ایران سوق داد.[15]
بهطور کلی به نظر میرسد که آمریکا از ابتدای شروع تحولات ملی شدن نفت، نگاه مثبتی به این پدیده نداشت و از شروع و سرایت دغدغۀ ملی شدن نفت به حوزۀ سنتی خود، یعنی آمریکای لاتین، ترس و نگرانی شدیدی داشت. به قول هری ترومن، «اگر ایرانیان در پروژۀ ملی شدن نفت خود موفق شوند، منافع آمریکا در ونزوئلا و کشورهای مشابه آن به خطر خواهد افتاد.»[16] ازاینرو کلیۀ مواضع آمریکا در مناقشۀ نفتی ایران و انگلیس را باید با این سیاست کلی ارزیابی کرد. آمریکاییها که از قدرت حرکتهای ناسیونالیستی و ملی آگاهی داشتند، پیروزی ملی شدن نفت را امری مفروض و مسلم تلقی کردند و لذا تلاش نمودند با مدیریت تحولات مربوط به آن، منافع ملی خود را متحمل کمترین آسیب و ضرر نمایند.[17] در راهبرد کلان آمریکاییها، از دست دادن ایران بهمنزلۀ محروم شدن جهان آزاد از منابع نفتی ایران و خاورمیانه تلقی میشد. با این نگاه، حرکت ملی ایرانیان بهمنزلۀ به خطر افتادن جدی منافع قدرتهای بزرگ از جمله ایالاتمتحدۀ آمریکا بود. با این دیدگاه، دسترسی مصدق به تلگراف هری ترومن به کلمنت اتلی، نخستوزیر انگلیس (9 خرداد 1330/31 می 1951)، مبنی بر ضرورت حلوفصل مسالمتآمیز مناقشۀ نفتی ایران و انگلیس را باید یک فریب دیپلماتیک تلقی نمود که طی آن آمریکا توانست خود را در قامت یک بازیگر میانجیگر وارد موضوع نفت ایران نماید و موج وسیعی از آمریکادوستی را در بین نخبگان سیاسی و همچنین تودۀ مردم برانگیزد.[18] حتی مخالفت آمریکا با زمزمههای جنگ انگلیس علیه ایران جهت پس گرفتن دارایی بهاصطلاح دزدیدهشدۀ نفت خود در ایران[19] در اواخر سال 1330 نیز بهخاطر احترام به حاکمیت ملی و دولت ایران صورت نگرفت، بلکه ترس از مداخلۀ شوروی در ایران بنا به عهدنامۀ مودت (1921)[20] و همچنین از بین رفتن پایگاه مردمی آمریکا در ایران، عامل اصلی مخالفت شدید آمریکا با گزینۀ نظامی علیه ایران بود.[21] اعزام نمایندۀ ویژۀ آمریکا اورل هریمن نیز به ایران با هدف برقراری کانال تعامل سهجانبه بین دولت مصدق، انگلستان و دربار پهلوی صورت گرفت تا آمریکا همچنان ایران را در اردوگاه غرب حفظ نماید[22] و از انگلستان نیز دلجویی نماید. حتی زمانی هم که دکتر مصدق گام بلندی در راستای خلعید شرکت نفت ایران و انگلیس برداشت و در اول مهر 1330 دستور اخراج کارکنان شرکت انگلیسی را صادر نمود و متعاقب آن انگلستان طرح شکایت انگلیس از دولت ایران در شورای امنیت سازمان ملل را مطرح نمود، آمریکاییها بهخاطر ترس از مطرح شدن مصدق بهعنوان قهرمان مبارزه با غرب، از این اقدام انگلستان استقبال نکردند. علاوه بر آن، از نظر آمریکا، به احتمال قریببهیقین شوروی قطعنامۀ شورای امنیت را وتو میکرد و این اقدام در جای خود، سبب محبوبیت ناخواستۀ شوروی در بین لایههای مختلف اجتماعی جامعۀ ایران میشد.[23]
در تحولات بعدی نهضت ملی شدن نفت، ما شاهد حوادثی هستیم که در نهایت باعث اجماع نظر دو دولت آمریکا و انگلیس در قبال نفت ایران شد. تاریخ نشان داده است که منافع ملتها و دولتهای کوچک وجهالمصالحه منافع قدرتهای بزرگ شده است. در موضوع نفت ایران، بار دیگر انگلستان با استفاده از ظرفیتهای دیپلماسی پنهان خود، اختلافات نفتی خود با آمریکا را در محیط ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی ایران حلوفصل کردند و انگلستان با سهیم نمودن شرکتهای نفتی آمریکایی در کنسرسیوم بینالمللی نفت (1954)، آمریکا را از قامت یک دولت بیطرف و منتقد سیاستهای نفتی خود، به دولت همراه و همسو تبدیل نمود. آمریکاییها هم زمانی که عزم ملت ایران در احقاق حقوق خود در ملی شدن نفت را مشاهده نمودند، آموزههای لیبرالیستی و آرمانگرایانۀ خود را به کناری نهاده و رسماً عملیات براندازی دولت مصدق را فرماندهی کردند و عملاً با بزرگنمایی خطر کمونیسم در ایران، از طریق عملیات پنهان کودتای 28 مرداد، زمینههای نفوذ خود در تمامی ابعاد و شئونات سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران را فراهم کردند.
پینوشتها
[1]. High Politics
[2]. Low Politics
[3]. در تاریخ سیاست جهانی، انگلستان به ترجیح دادن منافع ملی خود بر هر امر دیگری، شهرت دارد. هنری جان تمپل، نخستوزیر انگلستان در سالهای 1860-1850 جملهای را بیان نمود که بیش از همهچیز معرف ماهیت استعماری انگلستان است. بهگفتۀ وی «انگلستان دوستان یا دشمنان دائمی ندارد، تنها منافع دائمی دارد.»
[4]. برمبنای فرهنگ استثناگرایی، آمریکا و ارزشهایش، اصیل و واقعی هستند و ضمن در نظر گرفتن یک برتری مقدس برای آمریکا و ارزشهای آمریکایی، جهان بدون حضور ایالاتمتحده جایی بهمراتب فقیرتر، خشنتر و کثیفتر خواهد بود.
[5]. سیاست اول آمریکا (America First) دارای دو وجه است. در وجه اول، منافع ملی آمریکا مقدم بر منافع ملی سایرین حتی متحدین و دوستان نزدیک است. وجه دوم نیز نمایانگر تلاش آمریکا برای نشستن بر تخت سروری جهان است. این سیاست ریشه در فرهنگ استراتژیک آمریکا مبنی بر خاص بودن و استثنا بودن آمریکاست.
[6]. هستۀ مرکزی فلسفۀ داروین، تنازع بقا و بقای انسب و اصلح است. برمبنای این فلسفه، پدیدهای که مناسبتر با قواعد بقاست، اجازۀ رشد و نمو دارد و آنچه ضعیفتر و نامناسبتر با قواعد بقاست، باید از بین برود.
[7]. منطق انزواگرایی بر این نکته تأکید دارد که آمریکا هیچ الزامی برای قبول تعهد در خارج از نیمکرۀ غربی ندارد، چون تعهدات
بینالمللی میتواند در وظایف دولت در داخل کشور تأثیر منفی داشته باشد. جیمز مونروئه، رئیسجمهور آمریکا (1817-1825)، دو مؤلفۀ اصلی دکترین خود را اینگونه بیان نمود: اول مقابله با مداخلۀ اروپاییان در نیمکرۀ غربی و مسائل قارۀ آمریکا و دوم نفی مداخلۀ آمریکا در مناقشات اروپایی و جهانی. این منطق تا قرن بیستم، مهمترین منطق سیاست خارجی آمریکا به حساب میآمد و از سال 1941 به بعد، رفتهرفته آمریکا این منطق را در رویکرد سیاست خارجی خود کنار گذاشت.
[8]. توماس وودرو ویلسون، بیستوهفتمین رئیسجمهوری آمریکا (1913-1921)، در 8 ژانویۀ 1918، اعلامیۀ چهاردهمادهای مبنی بر گسترش صلح و همکاری در جهان صادر نمود و یکی از نقاط قوت آن نفی دیپلماسی پنهان در پیشبرد اهداف ملی بود.
[9]. روحالله قادری کنگاوری، کالبدشکافی ساختار سیاسی ایالاتمتحدۀ آمریکا، تهران، دانشگاه جامع امام حسین (ع)، 1389، ص46.
[10]. غلامرضا نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1373، ص34.
[11]. منابع نفتی عربستان حوزۀ انحصاری شرکتهای آمریکایی و حوزۀ نفتی عراق و ایران در انحصار شرکتهای انگلیسی قرار داشتند.
[12]. مقصود رنجبر، «محاسبات آمریکایی؛ نگاهی به تعامل ایالاتمتحده و بریتانیا در نهضت ملی شدن نفت ایران»، مجلۀ زمانه، سال سوم، اردیبهشت 1383، ش20، ص40-42.
[13]. این در حالی بود که شرکت نفت ایران و انگلیس در همین زمان بهطرف ایرانی 35 سنت عوارض پرداخت میکرد.
[14]. منصور معدل، طبقه، سیاست و ایدئولوژی در انقلاب ایران، ترجمۀ محمدسالار کسرایی، تهران، مرکز بازشناسی اسلام و ایران (باز)، 1382، ص55.
[15]. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: علی سلیمانی، «بررسی روابط سیاسی ایران و آمریکا در دورۀ نخستوزیری مصدق»، تاریخ روابط خارجی، سال 12، ش48، پاییز 1390، ص103-129.
[16]. جیمز بیل و ویلیام راجر لوییس، مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدی و کاوه بیات، تهران، نشر نو، 1368، ص439-440.
[17]. انور خامهای، اقتصاد بدون نفت، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1369، ص59-60.
[18]. صادق زیباکلام، داود افشاری، حسین اصبغی، «رابطۀ ایران و آمریکا در سالهای 1330 تا 1332؛ کمونیسم یا نفت»، مطالعات سیاسی، سال پنجم، ش17، 1391، ص75.
[19]. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: آنتونی ایدن، خاطرات آنتونی ایدن، ترجمۀ کاوه دهگان، بیجا، فرزانه، 1357.
[20]. برمبنای این عهدنامه، دولت شوروی این اختیار را دارد تا در صورت تجاوز یک کشور ثالث به ایران، نیروهای نظامی خود را وارد خاک ایران نماید.
[21]. باری روبین، جنگ قدرتها در ایران، ترجمۀ محمود مشرقی، تهران، انتشارات آشتیانی، 1363، ص133.
[22]. سهراب صلاحی، ایران و دو جنبش در نیمقرن (مشروطه و نفت)، تهران، سازمان بسیج اساتید، 1384، ص322.
[23]. زیباکلام و دیگران، پیشین، ص79.ش
*احمد صدیق، پژوهشگر تاریخ روابط خارجی ایران