۰
شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۶

مذاکرات صلح و خلع سلاح: ابزار فتح و پیروزی آمریکا

مذاکرات صلح و خلع سلاح: ابزار فتح و پیروزی آمریکا
درسال های اخیر راهبرد آمریکا درس آموختن از هزینه شکست و سرنگونی کشورهای مستقل بوده است. شیوه ها و روش کار کاملا سرراست هستند. کارزارهای تبلیغاتی جهانی برای سیاه نمایی چهره دشمنان، جلب حمایت و همکاری متحدان اروپایی و منطقه ای (انگلیس، فرانسه، عربستان سعودی و اسرائیل)، استخدام، عقد قرارداد، آموزش و مسلح کردن مزدوران محلی و خارجی با اسم مستعار «شورشیان» یا «دمکرات ها»؛ تحریم های اقتصادی به منظور دامن زدن به تنش های اجتماعی داخلی  با هدف تن دادن کشورها به سازش های غیر متقابل که شامل انجام تغییراتی در سلاح های راهبردی خود در ازای وعده هایی برای پایان بخشیدن به تحریم ها، شناسایی دیپلماتیک و همزیستی مسالمت آمیز می شود.

هدف راهبردی که در این مسیر دنبال می شود، خلع سلاح کردن به منظور تسریع مداخله نظامی و سیاسی  است که به شکست دادن، اشغال و تغییر رژیم آن کشور و ورای آن نظر دارد؛ تحمیل «یک رژیم دست نشانده» برای تسهیل غارت منابع اقتصادی و تثبیت پایگاه های نظامی، همسویی بین المللی با آمریکا و ایجاد یک سکوی پرش نظامی برای پیروزی های بعدی علیه همسایگان و متخاصمان مستقل.

این مدل در نمونه های اخیر و فعلی امپراتوری سازی تاکتیکی و راهبردی آمریکا در مناطق مختلف قابل اطلاق است، به خصوص با تمرکز بر شمال آفریقا (لیبی) خاورمیانه (عراق، فلسطین، سوریه و ایران) آسیا (کره شمالی) و آمریکای لاتین (گروه فارک درکلمبیا).

مورد 1: لیبی

بعد از چندین دهه تلاش های ناکام برای سرنگون کردن دولت مردمی معمر قذافی در لیبی با کمک تروریست های مسلح قبایلی و سلطنت طلب و تحریم های اقتصادی بین الملی، آمریکا سیاست مذاکره و سازش را پیشنهاد کرد.

آمریکا مذاکرات را با هدف پایان دادن به تحریم ها و شناسایی دیپلماتیک و پذیرش لیبی در «جامعه بین المللی» آغاز کرد و در عوض لیبی استعداد نظامی خود را کاهش داد و برنامه تسلیحات راهبردی از جمله موشک های بالستیک دوربرد و دیگر تسلیحات بازدارنده موثر خود را متوقف کرد. در مقابل آمریکا تعداد پایگاه های نظامی اش را کاهش نداد و آماده اخطار و هدف قراردادن تریپولی باقی ماند.

در سال 2003 قذافی توافقی را با رژیم جرج دابلیو بوش امضا کرد. توافقات نفتی بزرگ  و توافقات دیپلماتیک بین آمریکا و لیبی به امضا رسید. با اینکه کمک های نظامی آمریکا همچنان به سمت مسلح کردن گماشتگان آمریکا ادامه داشت، کاندولیزا رایس مشاور امنیتی آمریکا به عنوان نمادی از صلح و دوستی از قذافی دیدن کرد.

در فوریه 2011 آمریکا تحت ریاست جمهوری پرزیدنت اوباما و وزارت امور خارجه اش هیلاری کلینتون به متحدین اروپایی اش (فرانسه، انگلیس و...) ملحق شد و لیبی را بمباران کرد- زیرساخت ها، بنادر، مراکز حمل و نقل، تاسیسات نفتی، بیمارستان ها و مدارس- و تروریست های تحت حمایت آمریکا و اتحادیه اروپا کنترل شهرهای بزرگ این کشور را در دست گرفتند و قذافی را دستگیر و شکنجه کردند و به قتل رساندند. بیش از دو میلیون کارگر مهاجر مجبور به فرار به اروپا و خاورمیانه یا بازگشت به آفریقای مرکزی شدند.


مورد 2: عراق

عراق تحت حاکمیت صدام حسین تسلیحات و حمایت های لازم را برای حمله و تجاوز به ایران از واشنگتن دریافت می کرد. این توافق دوفاکتو رهبر عراق را تشویق کرد فرض را بر این بگیرد که همکاری بین عراق ناسیونالیستی و واشنگتن استکباری انعکاسی است از یک دستور کار مشترک. درنتیجه بغداد به این باور رسید که در اختلافات ارضی که با کویت داشت از حمایت آمریکا برخوردار است. وقتی صدام به کویت حمله کرد، آمریکا عراق را بمباران، ویران، اشغال و به چند منطقه تقسیم کرد.

آمریکا از کردها حمایت کرد تا منطقه کردنشین در شمال را تصرف خود دربیاورند و یک منطقه پرواز ممنوع ایجاد کرد. سپس پرزیدنت بیل کلینتون در چندین دور به بمباران  عراق ادامه داد که هیچ یک به سرنگون شدن صدام نیانجامید.

آمریکای تحت ریاست جمهوری جرج دابیلو بوش جنگی تمام عیار را تدارک دید، به عراق یورش برد و آنجا را به اشغال در آورد، چند صد هزار تن از مردم عراق را کشت و کل  این کشور را زیر و رو کرد. ایالات متحده به شکلی نظام مند دولت سکولار مدرن و نهادهای حیاتی آن را از میان برداشت و همزمان به جنگ های مذهبی و نژادی بی رحمانه بین عراقی های سنی و شیعه دامن زد.


در دهه 1980 تلاش عراق برای همکاری با واشنگتن در حمله علیه همسایه ناسیونالیست این کشور ایران، به حمله و ویرانی این کشور انجامید و هزاران تن از رهبران سکولار آن از جمله صدام حسین و نیز کل روشنفکران سکولار و علمی آن را از بین برد.

مورد3: سوریه

سوریه پرزیدنت بشار اسد برخلاف قذافی و صدام حسین تا حدی از منویات واشنگتن اطلاع پیدا کرده بود، حتی او به دنبال تسهیل تاخت و تازهای آمریکا در لبنان و حمایت آن از  اپوزیسون اقلیت عمدتا مسیحی و طرفدار غرب این کشور برآمد.

در سال 2011 ایالات متحده سازش تاکتیکی خود را شکست و با دادن اسلحه و پول به گماشتگان اسلامگرای محلی خود، شورشی را به راه انداخت که کنترل بخش عمده ای از مناطق روستایی و شهرهای بزرگ این کشور از جمله نیمی از دمشق را در اختیار گرفت. خوشبختانه اسد به دنبال جلب حمایت روسیه، ایران و جنگجویان حزب الله لبنان رفت. ظرف هفت سال بعدی تروریست های مورد حمایت آمریکا- اتحادیه اروپا با وجود حمایت های نظامی، مالی و لجستیک گسترده آمریکا، اتحادیه اروپا، اسرائیل، عربستان سعودی و ترکیه از آنان، شکست خوردند و مجبور به عقب نشینی شدند.

دولت سوریه جان سالم به در برده و بخش عمده کشور را دوباره به تصرف خود درآورد؛ کاری که لیبی و عراق قادر به انجام آن نشدند، چون بر خلاف سوریه نتوانستند ائتلافی مسلحانه را با متحدانی راهبردی برقرارکنند که در از میان برداشتن شورشیان داخلی به توفیق دست یابند.

مورد 4: فارک ( نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا)

فارک در اوایل دهه 1960  در قالب ارتشی از دهقانان شکل گرفت که رشد کرد و از 200 نفر به 30 هزار جنگجو و میلیون ها طرفدار رسید که اکثرا در روستاها سکونت داشتند. در نتیجه یک سیستم دوگانه قدرت در بیرون از شهرهای بزرگ این کشور حاکم شد.

فارک چندین بار تلاش کرد تا برای رسیدن به یک توافق صلح با رژیم الیگارشی کلمبیا مذاکره کند. در اواخر دهه 1970 یک توافقنامه موقت به تحویل سلاح بخش هایی از فارک، شکل دادن یک حزب انتخاباتی به نام اتحادیه میهن پرستان و مشارکت در انتخابات منجر شد. بعد از چند موفقیت انتخاباتی نیروهای فارک، الیگارشی حاکم بدون هیچ نشانه قبلی توافقنامه را زیرپا گذاشت و با به اجرا در آوردن یک کارزار وحشت بزرگ، پنج هزار نفر از فعالان این حزب، چندین نامزد ریاست جمهوری و مجلس و مقامات منتخب را مورد سوء قصد قرار داد. در نتیجه فارک دوباره به مبارزه مسلحانه روی آورد.

در طول مذاکرات متعاقب این اتفاقات بین سال های 1980 تا 81 رژیم الیگارشی  با خاتمه دادن به گفتگوها درتلاش برای کشتن نمایندگان فارک به محل برگزاری جلسات مذاکره حمله کرد، ولی آنها موفق شدند از معرکه جان سالم به در ببرند. با وجود تکرار این ناکامی ها، فارک در سال 2016 توافق کرد وارد روند «مذاکرات صلح» با رژیم کلمبیای پرزیدنت خوآن مانوئل سانتوس شود؛ وزیر دفاع پیشین که هدایت نیروهای نظامی را  خلال کارزار قلع و قمع زاغه های حومه شهر و شهری بین سال های 2001 تا 2010 برعهده داشت. به هر روی تغییرات سیاسی عمده ای در درون فارک به وقوع پیوست. در طول دهه گذشته رهبران تاریخی فارک به قتل رسیدند یا مردند و جای خود را به چهره های جدیدی داده اند که فاقد تجربه و تعهد لازم برای عقد توافقنامه هایی هستند که تامین کننده صلح و عدالت باشند و در عین حال سلاح خود را به منظور دراختیار داشتن یک اهرم در قبال رژیمی که مکررا مذاکرات را برهم زده و از به اصطلاح «توافق صلح» عدول کرده، حفظ کنند.
فارک در دنبال کردن کورکورانه توافق صلح،  پذیرفت تا ارتش انقلابی خود را مرخص و خلع سلاح کند. این گروه در کنترل اصلاحات اجتماعی- اقتصادی از جمله اصلاحات ارضی ناکام ماند و حوزه امنیت را به نیروهای نظامی رژیم واگذار کرد که به زمینداران و حتی پایگاه های نظامی آمریکا و جوخه های مرگ قاچاقچیان مواد مخدر مرتبط بودند.

«توافق صلح» فارک را از بین برد. زمانی که فارک خلع سلاح شد و رژیم از توافق خود عدول کرد، ده ها جنگجوی این گروه مورد سوء قصد قرار گرفتند یا مجبور به فرار از کشور شدند. الیگارش ها کنترل مطلق بر اراضی  دهقانان محروم، منابع طبیعی، بودجه های دولتی و انتخابات های تحت کنترل نخبگان را از سر گرفتند. راهبران و فعالان فارک زندانی یا تهدید به مرگ شدند و آماج حملات دائمی تبلیغات رسانه های دولتی و خصوصی قرار گرفتند.

الیگارشی حاکم بر کلمبیا و ایالات متحده از طریق مذاکره، فارک را تحت محاصره درآوردند و شکست دادند، کاری که در طول چهار دهه اقدامات نظامی قادر به انجام آن نشده بودند.

مورد 5: ایران: توافق اتمی

در سال 2015 ایران توافق صلحی را با هفت کشور به امضا رساند: آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، چین، روسیه و اتحادیه اروپا. در این توافق تصریح شده که ایران تولید اورانیوم غنی شده خود را که استفاده دوگانه – نظامی و غیرنظامی- دارد، محدود  کرده و موجودی آن را به خارج از کشور انتقال می دهد. ایران به بازرسان غربی اجازه بازرسی از تاسسیات اتمی خود را داده است که اعلام کرده اند ایران مفاد این قرارداد را کاملا رعایت می کند.

در عوض ایالات متحده و شرکای آن توافق کردند به تحریم های اقتصادی خاتمه دهند، دارایی های بلوکه شده ایران را رها کنند و ممنوعیت ها و محدودیت ها بر سر راه تجارت، بانکداری و سرمایه گذاری را از میان بردارند.

ایرانی ها کاملا به مفاد این توافق عمل کرده اند. آزمایشگاه های غنی سازی اورانیوم از تولید بازایستاده اند و موجودی باقیمانده آن نیز به خارج از کشور حمل شده و بازرسان  دسترسی کامل به تاسیسات ایران را یافته اند.

از آن طرف اما رژیم اوباما به طور کامل به این توافق پایبندی نشان نداد.  بخشی از تحریم برداشته شد اما برخی دیگر به قوت خود باقی ماند که راه دسترسی ایران به بازارهای مالی را عمیقا سد می کردند که در نقض آشکار این توافق بود. با این حال ایران همچنان به پایبندی به این توافق ادامه داد.

با انتخاب دونالد ترامپ آمریکا با این توافق مخالفت کرد («این بدترین توافقی است که تاکنون بسته شده») و در هماهنگی با دستورکار نظامی بنجامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل،  خواستار از سرگیری کامل تحریم ها، برچیدن کل دفاع های نظامی ایران و تسلیم آن دربرابر آمریکا، اسرائیل و دیکته های عرستان سعودی در خاورمیانه شد.

به عبارت دیگر پرزیدنت ترامپ با وجود مخالفت تمام کشورهای بزرگ اروپایی و آسیایی و به نفع اهداف اسرائیل برای منزوی، خلع سلاح و حمله کردن به ایران و بر سر کارآوردن یک رژیم دست نشانده در تهران، این توافقنامه را بی اعتبار کرده است.

امانوئل مکرون نخست وزیر فرانسه به دنبال «اصلاح» این توافقنامه است تا مطالبات ترامپ  جوری به آن ضمیمه شود که تضمین کننده تسلیم نظامی ایران باشد، از جمله 1) ترک متحدان منطقه ای خود (سوریه، عراق، یمن، فلسطین، لبنان- حزب الله و جنبش های مردمی اسلامی)؛ 2) برچیدن و خاتمه دادن به سیستم دفاع موشکی بالستیک بین قاره ای پیشرفته خود؛ 3) پذیرش نظارت و بازرسی آمریکا (اسرائیل) بر کلیه پایگاه های نظامی و مراکز علمی خود.

این ژست پرزیدنت مکرون برای «نجات» شکلی از این توافقنامه با از بین بردن محتوای آن بود. او نیز هدف ترامپ را قبول دارد، ولی به دنبال رویکردی گام به گام و مبتنی بر «اصلاح» توافقنامه موجود است. ترامپ رویکرد اسرائیلی را انتخاب کرده است، یعنی عدول کامل از توافقنامه و به همراه آن تهدیدات آشکار مبنی بر دست زدن به یک حمله نظامی در صورت خودداری ایران از سازش و امتناع از کاپیتولاسیون واشنگتن.

مورد6: فلسطین

ایالات متحده وانمود می کرد که یک دلال صلح برای رسیدن به یک توافق صلح بین اسرائیل و فلسطینی هاست که در آن اسرائیل فلسطین را به رسمیت می شناسد، به شهرک سازی و مستعمره نشین سازی خاتمه می دهد و یک توافق صلح را بر اساس توافق متقابل برای دنبال کردن یک راه حل دو کشوری مبتنی بر  حقوق ارضی و تاریخی پیش از سال 1967 دنبال می کند. آمریکای تحت ریاست جمهوری پرزیدنت کلینتون از چنین توافقی استقبال کرد و سپس از تک تک تخلفات فعلی و  آتی اسرائیل  از این توافق حمایت کرد. بیشتر از 600 هزار مستعمره نشین اسرائیلی اراضی ده ها هزار فلسطینی را غصب و آنها را بیرون کردند. اسرائیل مرتبا به کرانه غربی تجاوز کرده و  ده ها هزار فلسطینی را ترور و زندانی کرده است. اسرائیل کنترل کامل بیت المقدس را در دست گرفته و با تایید، تسلیح و کمک مالی آمریکا، گام به گام پاکسازی نژادی و یهودی کردن فلسطین را به اجرا گذاشته است.

مورد7:کره شمالی

ایالات متحده اخیرا اظهار کرده که طرفدار مذاکره و رسیدن به یک توافق با کره شمالی کیم جونگ اون است. پیونگ یانگ پیشنهاد کرده برنامه ها و آزمایش های هسته ای خود  را متوقف کرده و مذاکره بر سر یک معاهده صلح دائمی از جمله خلع سلاح هسته ای شبه جزیره کره و حفظ نیروهای نظامی آمریکا در کره جنوبی را آغاز کند.

دونالد ترامپ در عین دنبال کردن راهبرد «پشتیبانی» از مذاکره، تحریم های اقتصادی و مانورهای نظامی جاری درکره جنوبی  را تشدید کرده است. در روند رسیدن به چنین مذاکراتی، آمریکا هیچ امتیاز متقابلی نداده است. ترامپ آشکارا تهدید می کند که اگرکره شمالی در مقابل اصرار واشنگتن مبنی بر خلع سلاح کره شمالی و کاستن از استعداد نظامی اش تسلیم نشود، میز مذاکرات را ترک خواهد کرد.

به عبارت دیگر پرزیدنت ترامپ می خواهد کره شمالی همان سیاست هایی را دنبال کند که به حمله موفقیت آمیز آمریکا و فتح نظامی و نابودی عراق، لیبی و فارک انجامید.

مذاکرات واشنگتن برای رسیدن به یک توافق صلح با کره، همان مسیری را دنبال خواهد کرد که در جریان توافق اتمی اخیرا زیرپا گذاشته شده با ایران دنبال کرده؛ خلع سلاح یک طرفه تهران و عدول بعدی واشنگتن از توافق.

همانطور که موارد اشاره شده فوق نشان می دهند، برای امپراتوری سازانی چون ایالات متحده، مذاکره یک اقدام انحرافی تاکتیکی برای خلع سلاح کردن کشورهای مستقل به منظور تضعیف و حمله بعدی به آنهاست.

نتیجه گیری

ما در بررسی خود نشان دادیم که واشنگتن چگونه از «مذاکره» و «روند صلح» به عنوان سلاحی تاکتیکی برای پیشبرد امپراتوری سازی خود بهره می گیرد. با خلع سلاح کردن و کاستن از استعداد نظامی کشورهای متخاصم، آمریکا راه رسیدن به اهداف راهبردی خود چون تغییر رژیم را هموار می سازد.

دانستن اینکه امپراتوری سازان دشمنانی پیمان شکن هستند، به این معنا نیست که کشورها باید همواره پیشنهادهای صلح و مذاکره را رد کنند؛ زیرا این کار نیز یک اسلحه تبلیغاتی را در اختیار واشنگتن قرار می دهد. به جای آن کشورهای متخاصم آمریکا باید خط مشی های زیر را دنبال کنند:
ـ مذاکرات باید به امتیازدهی متقابل ختم شود و نه کاهش برنامه های تسلیحاتی یک طرف به خصوص غیر متقابل.

ـ مذاکرات هرگز نباید دربردارنده خلع سلاح و کاستن از استعداد نیروهای دفاعی آن کشور باشد که آسیب پذیری آن کشور را تشدید می کند و امکان حملات ناگهانی به خود را فراهم می آورد. در مذاکرات باید توانایی این کشورها را به گونه ای حفظ کنند که بتوانند بابت تخلفات و به خصوص زیرپا گذاشته شدن ناگهانی توافقنامه های نظامی و اقتصادی، هزینه سنگینی را به آنها تحمیل کنند. زمانی که هزینه های انسانی و ملی این کار بالا باشد و از نظر سیاسی مقبولیت مردمی را به دنبال نداشته باشد، طرف پیمان شکن قبل از انجام هرحمله ای بیشتر تامل می کند.

ـ مخالفان نباید منزوی بمانند. آنها باید متحدان نظامی خود را پیدا کنند. مورد سوریه یک مورد روشن از این وضع است. اسد ائتلافی را با روسیه، ایران و حزب الله تشکیل داد که به شکلی موثر توانست با «شورشیان» تروریست مورد حمایت آمریکا- اتحادیه اروپا- اسرائیل- ترکیه و عربستان سعودی مقابله کند.

ایران زیر بار از بین بردن ظرفیت اتمی خود نرفته، اما برنامه موشک های بالستیک خود را که می تواند در برابر حملات نظامی ناگهانی از سوی اسرائیل یا آمریکا دست به تلافی جویی بزند، حفظ کرده است. تقریبا شکی وجود ندارد که اسرائیل پافشاری خواهد کرد که آمریکا هزینه جنگ های خاورمیانه ای را متحمل شود و تل آویو از امتیازات آن بهره مند شود.

کره شمالی قبلا امتیازاتی یک جانبه و غیرمتقابل به آمریکا و به میزانی کمتر به کره جنوبی داده است. اگر این کشور نتواند متحدان خود (نظیر چین و روسیه) را حفظ کند  و اگر به بازدارندگی اتمی خود خاتمه دهد، در این صورت باید خود را برای تحمل فشار بیشتر به منظور دادن امتیازهای بیشتر آماده کند.

برداشته شدن تحریم های اقتصادی می تواند یک امتیاز متقابل باشد، ولی جای دفاع های نظامی راهبردی را نمی گیرد.

ـ ایده هدایت کننده این است که هیچ متحد دائمی وجود ندارد و فقط منافع دائمی است که وجود دارد. اعتماد گمراه کننده به ارزش های مثلا متعالی غرب و عدم شناخت واقع بینانه از منافع امپریالیستی می تواند برای رهبران مستقل کشنده و برای مردم یک کشور ویرانگر باشد، همانطور که در مورد عراق، لیبی و فلسطین به وضوح مشاهده شد و در مورد سوریه نیز چیزی نمانده بود که چنین شود. تازه ترین نمونه در این فهرست ایران است: آمریکا توافق صلحی را در سال 2015 به امضا رسانده و در سال 2017 آن را زیر پا گذاشته است. شایسته است که کره شمالی از تجربه ایران درس بیاموزد.

چهارچوب زمانی آمریکا برای زیرپا گذاشتن توافق خود می تواند متفاوت باشد: لیبی یک توافق خلع سلاح را در سال 2003 با آمریکا به امضا رساند و واشنگتن در سال 2011 این کشور را بمباران کرد.
در تمام موارد اصول کار یکی است. هیچ نمونه تاریخی وجود ندارد که یک قدرت امپریالیستی با هدف عمل کردن به یک توافق کاغذی، از منافع خود دست کشیده باشد. امپریالیسم تنها زمانی به توافقات پایبند می ماند که گزینه دیگری نداشته باشد.

نویسنده: جیمز پتراس  (James Petras)  پروفسور و  پژوهشگر مرکز تحقیقات جهانی سازی
منبع: yon.ir/9mUXn
انتهای پیام.
کد مطلب : ۷۲۳۹۹۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما