۰
دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۲۸

توسعه ایمان اسلامی ;راه ساخت های جامعه توسعه یافته

توسعه ایمان اسلامی ;راه ساخت های جامعه توسعه یافته
گفتاری از امام موسی صدر
نقش مسجد
از آنجا که این جلسات در مسجد برگزار می گردد خوب است در ابتدای بحث اندکی از نقش مسجد در دعوت اسلامی سخن بگوییم.

اسلام با جمله «قولوا لااله الا اللّه تفلحوا» آغاز شد. مفهوم لااله الا اللّه ، زمانی به معنی مخالفت لفظی با بت ها و طرد لسانی آنها بود. این در زمانی بود که هر کس لااله الا اللّه می گفت کشته می شد. اما چندی بعد مخالفت زبانی با بت ها به امری عادی تبدیل شد و بسیاری از مردم لا اله الا اللّه می گفتند. در این زمان، مبارزه به مخالفت عملی با بت ها ـ که همان طواغیت زمین بودند ـ ارتقاء یافت. در این میان، مسجد در هیچ برهه ای از تاریخ ما، نقش بیدارگری، روشنفکری و پیکارگری خویش را از دست نداده است؛ بلکه آنچه دچار فراز و فرود شده، مراحل این پیکار و درجه شدت، قوت و خشونت آن بوده است.

نقش مسجد اعلام مواضع، تربیت مردم و متوجه ساختن آنان به سوی خدای احد و واحد ـ اصل و فرع و بار و بن دین ـ است و ما امیدواریم که افتخار تعالی دادن این نقش را داشته باشیم.

من امشب احساس غبطه زیادی دارم؛ چرا که همواره آرزو می کردم جلسات فرهنگی و اسلامی مان در فضای پربرکت مسجد برگزار شود، تا از یک سو نقش واقعی مسجد را، بیش از پیش به آن ببخشیم و از سوی دیگر ما نیز به سهم خود چنین چیزی را از مسجد کسب کنیم؛ در حالی که نشسته بر زمین، رو به سوی قبله، احساس می کنیم که در این ساعت از شب جمعه همراه با تمامی مؤمنان جهان در رکاب حضرت محمد(ص) در حال سفری معنوی و پاک هستیم و از این احساس، روحیه ای کامل می گیریم. بی تردید هنگامی که انسان خود را در مسجد می بیند، احساس اطمینان بیشتری می کند و نیز سعی خواهد کرد که از سخنانش مراقبت بیشتری نماید.

ایمان و ایدئولوژی

منظور از «ایدئولوژی اسلامی» همان «ایمان» است. دلیل واضح [ایمان ما به] وجود خدا نیز شهادت فطرت است: «آیا در خدا شک است؟ آفریننده آسمان ها و زمین». ایمان داشتن و با خدا همراه شدن، به معنی قانع شدن به وجود خداوند نیست؛ بلکه به این معنا است که با عقل، قلب و بدنش و با تمام وجودش با خدا زندگی کند. در این صورت است که ایمان انسان کامل می گردد.این بحث را از آن رو «ایدئولوژیک» نام گذاری کرده ایم که ما امروز در برابر دو نوع ایدئولوژی قرار گرفته ایم: ایدئولوژی راست و ایدئولوژی چپ. هم اکنون در مقابل انسانی که به پیشرفت جامعه اش می اندیشد دو راه وجود دارد: راست و چپ. راست؛ معمولاً راهی ارتجاعی و محافظه کارانه است که ابقاء وضع موجود را می طلبد؛ در حالی که چپ، به شکل سنتی، به مکتبی گفته می شود که در اندیشه تغییر و تجدد نظر است. اصطلاحا چنین چیزی از چپ برداشت می شود که البته با تفاوت درجات چپ اندیشی متفاوت می شود.

اما تا آنجا که به «مکتب اسلام» مربوط می شود ما همواره تلاش می کردیم که تصویری اصیل از آن ارائه دهیم؛ یعنی این که به «چپ بودن» مشهور شویم را رد می کردیم و نمی خواهیم که از ما با عنوان چپ گرایی نام برده شود، همانطور که مطمئنا عضو اردوگاه راست نیز نیستیم و ابدا از ارتجاع و حفظ وضع موجود دم نمی زنیم. خدای متعال در قرآن کریم کلمه صراط مستقیم را در مقابل ما قرار داده است: «ما را به راه راست هدایت کن. راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی، نه کسانی که بر آنان غضب کردی و نه گمراهان».

شناخت مصادیق «افراد مورد غضب» و «گمراهان» نیاز به مباحث طولانی تفسیری دارد اما در نهایت به جایی می رسیم که به بحث بالا شباهت دارد.

تأثیر ایمان در ساخت جامعه

جامعه ای که بر اساس ایمان ساخته شود همانند بدن انسان، زنده خواهد بود. در حالی که جامعه ای که به راه و روش غربی ـ پس از آن که غرب متافیزیک را رد کرد و خود را از ماورای طبیعت بیگانه ساخت ـ ساخته شود تبدیل به موجودی مرده می گردد؛ چرا که در آن اصالت انسان حکم می راند و محور تحرک «من» و انانیت است. در چنین جامعه ای، هر انسان علیرغم اینکه خود را خدا می داند و می پرستد اما احساس غربت می کند. در این صورت هیچ وحدتی باقی نمی ماند. روابط خانوادگی، برادری و خویشاوندی تغییر می یابد و جهان از «فردها» به «شرکت ها» تبدیل می شود و در نتیجه جدایی و انفصال ایجاد می گردد.

ایمان، در نوع نگاه انسان به هستی و حیات مؤثر است. از این گذشته، ایمان از مبادی پنج گانه ای در جامعه تأثیر می گذارد: تأثیر بر ساخت فرد، بر اقتصاد، بر سیاست، بر اخلاق و بر کار.

اساس ارزش ها نیز «ایمان مطلق» است و اگر ایمان را مطلقا نفی کنیم هیچ ارزشی باقی نمی ماند.

[تأثیر بزرگ دیگری که ایمان بر ساخت جامعه می گذارد] مسئله «لایتناهی بودن تکامل» و صراط مستقیم است. ما معتقدیم که خداوند حدی ندارد، چیزی همانند او نیست و نهایتی برایش تصور نمی شود. چنین اعتقادی به این معنا است که رسالت حیات ما در جمله «انا للّه و انّا الیه راجعون» خلاصه می گردد؛ از خدا آغاز کردیم و به سوی همو باز می گردیم. تمام حرکات و سکنات زندگی ما در همین خط خلاصه می گردد: به سوی او بازگشت می کنیم و او نامتناهی است. پس، انسان در زندگی اش در راستای هدفی تلاش می کند که نهایتی ندارد و این به معنای «حرکت دائمی» است.

امروزه، مکاتب مبارز اجتماعی یا برای رسیدن به جامعه عدالت محور تلاش می کنند، یا جامعه سوسیالیستی، یا جامعه برخوردار و یا جامعه ای که در آن حداقل معیشت مردم تأمین شده باشد. اهدافی که مکاتب اجتماعی دنبال می کنند. تماما اهدافی محدود و قابل دستیابی هستند و این به معنی آن است که حرکت آنها غیر دائمی است؛ در حالی که ایمان ما به خداوند بی نهایت ما را در حرکتی دائمی قرار می دهد. به این حدیث شریف از پیامبر(ص) توجه کنید که می فرماید: «اگر مرگ به سراغ بنده مؤمنی بیاید و او نهالی در دست داشته باشد به یقین آن را قبل از مردن غرس خواهد کرد». فرض کنیم که اجل یک کشاورز نزدیک شود و او نهالی در دست داشته باشد. اگر وی یک انسان عادی باشد چه خواهد کرد؟ یک آدم معمولی وقتی احساس کند که در آستانه مرگ قرار دارد فورا به دنبال فرزندانش می فرستد تا آنان را ببیند و با آنها خداحافظی کند. اعضای خانواده و اهل و عیال خود را، از بزرگ و کوچک، دور خود جمع می کند، وصیت می کند، با آنها تجدید عهد و وداع می کند و سپس [در انتظار مرگ] در بستر می آرامد. این عکس العملی طبیعی و کاملا انسانی است؛ اما اسلام این را نمی خواهد! اسلام ترجیح می دهد انسانی که مرگش فرا رسیده است نهالش را بکارد حتی اگر در حال کاشتن بمیرد. اسلام می خواهد حتی از آخرین لحظات و ثانیه های حیات در راه حرکت و سازندگی، در راه خلق زندگی و در راه آبادانی استفاده گردد و لو با کاشتن یک درخت. این حرکت دائمی ـ که انسان از تمامی لحظاتش در راه خیر بهره گیرد ـ غایت ایمان به مبدأ لایتناهی است.

توسعه ایمان

مسئله رشد و توسعه ایمان، امری تربیتی است و به آن اشاره ای داشتیم؛ اینکه ایمان فقط یک اقناع فکری نیست. ایمان، دانش و علم (نیز) هست نه یک عاطفه قلبی صرف. ایمان، نه عشق مطلق است و نه علم صرف؛ بلکه هم این است و هم آن، به اضافه فعالیت های مداوم جسمانی. [پس] راه رشد و توسعه ایمان تفکر بیشتر، تذکر بیشتر و عمل [و عبادت] بیشتر است.

عبادت و عبودیت

عبادت کردن خداوند، در واقع عبودیت نیست، بلکه عین آزادی و رهایی است؛ چرا که غایت عبادت خداوند «تقرب» است. هر عملی که منظور از انجام آن نزدیکی به خدا باشد عبادت است و هر عملی که این امر در آن قصد نشود عبادت نیست، حتی اگر نماز باشد. اگر کسی به خاطر مردم نماز بخواند ریا یا تجارت است و عبادت نیست. همانطور که فقها تفسیر کرده اند معنای عبادت عملی است که از انجام آن تقرب جستن به پروردگار اراده شود.

می دانیم که تقرب و نزدیکی، موضوعی مکانی است؛ حال آنکه خداوند دارای مکان نیست تا کسی به آن مکان و در نتیجه به خداوند نزدیک شود، یا از آن مکان دور و در نتیجه از خدا دور گردد. پس هدف از عبادت «متصف شدن به صفات خدا» و معنی تقرب «مزین شدن به اوصاف خداوندی» است؛ صفت هایی نظیر علم، قدرت، رحمت، رحمانیت و بقیه صفات الهی. این یعنی اینکه عبادت ما را به سوی رهایی می برد؛ زیرا تقرب به علم به معنی رهایی از جهل، تقرب به رحمت به معنی رهایی از قساوت و تقرب به عدالت به معنی رهایی از ظلم است و... .

قوانین هستی و احکام شریعت

قوانین هستی با احکام شریعت مطابق است؛ چرا که خداوند خالق هستی همان خداوند واضع دین و شریعت است. دین برای تنظیم ارتباط بین انسان و زندگی آمده است. این ارتباط امری قدیمی و حقیقی است نه امری وضعی. به همین دلیل است که در سوره الرحمن می فرماید: «خداوند رحمان؛ قرآن را تعلیم فرمود؛ انسان را آفرید».

«انسان» پس از «قرآن» آمده است زیرا روابطی که قوانین دینی نام دارند به قدمت خود انسان هستند. اینگونه نیست که خداوند انسان را خلق کرده باشد و سپس یک قانون گذار، یک مجلس، یک فیلسوف یا یک دانشمند بزرگ، آمده و قوانینی را برای تنظیم روابط وی با هستی وضع کرده باشد؛ یا اینکه مثلاً پیامبران چنین نقشی ایفاء کرده باشند. ابدا اینگونه نبوده است. حقیقت دین، تنظیم روابط حقیقی بین انسان و انسان، بین انسان و زندگی و بین هر یک از موجودات جهان با یکدیگر است. اینگونه بوده است و همین گونه نیز خواهد بود و هر کدام از پیامبران که در مرحله معینی از تاریخ مبعوث شدند، با امداد از وحی الهی، همین روابط را کشف کردند. قوانینی که این روابط را تنظیم می کند قدیمی و مطابق با قواعد هستی هستند و خالق تمام آنها یکی است.

ضمن اینکه این احکام شرعی ـ همان گونه که اصولیان گفته اند ـ به لحاظ عقلی، الطاف الهی هستند.

وحدت ادیان

از همین رهگذر، به مسئله «وحدت ادیان» می رسیم. ادیان یکی هستند. قرآن کریم تمامی ادیان را «اسلام» نامیده است: «دین در نزد خدا اسلام است» و اسلام یعنی تسلیم شدن در برابر پروردگار عالمیان با عقل و قلب و جوارح. اسلام قلبی عشق و عاطفه است؛ اسلام عقلی قبول و اقناع به وجود خداوند و ایمان به پیامبران و رستاخیز است؛ اسلام جوارحی نیز عمل به قوانین الهی است.

همه ادیان یکی هستند؛ چرا که خداوند یکی است و انسان یکی است و مسیر نیز (یکی و) همان هستی و حیات انسان است در قبال خداوند. ادیان یکی هستند؛ اما فرقی که بین ادیان وجود دارد در تفاوتی است که قرآن کریم در شریعت و طریقت آنها می گذارد: «ما برای هر کدام از شما آیین و طریقه روشنی قرار دادیم». شرعة محل داخل شدن نهر [و به معنی شریعت و آیین] و منظور از منهاج، برنامه ها و طُرُق [مخصوص هر مسلک] است؛ اما اصل همه ادیان یکی است و قرآن تمامی آنها را اسلام نامیده است: «آیین پدرتان ابراهیم، خداوند شما را در کتابهای پیشین مسلمان نامید». در مورد حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل (علیهماالسلام) می فرماید: «پروردگارا! ما را مسلم (و تسلیم) خودت قرار ده و از دودمان ما امتی که مسلم (و به تسلیم فرمان) تو باشد» و درباره حضرت مسیح(ع) نیز می فرماید: «هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر کرد گفت: «کیست که یاور من به سوی خدا گردد؟ حواریون گفتند: ما یاوران خداییم، به خدا ایمان آوردیم و تو گواه باش که ما اسلام آورده ایم». تفاوت ادیان فقط در شریعت و برنامه ها است. مثل «درس شیمی» که یکی است ولی در کلاس اول، کلاس دوم، کلاس سوم و دانشگاه، با تفاوت مراحل درسی، متفاوت می شود.

همچنین با استناد به آیه کریمه: «و هر امتی در گذشته انذار کننده ای داشته است» در می یابیم که دین، جهان شمول، همگانی و برای تمامی امت ها است، نه فقط مخصوص ملل خاورمیانه. پیامبران فقط در این منطقه مبعوث نشدند؛ تمامی قبیله ها، تمامی اقوام در تمام عالم، در امریکا، در بین سرخپوشان و در میان قبایل افریقای سیاه قبل از آنکه تمدن اروپاییان سفید به آنجا برسد.

انسان و اندیشه پیشرفت

علم، فلسفه، حقوق، تکنولوژی و اخلاق، همه تولیدات بشری هستند. حال که تولید بشر هستند پس در مسیر پیشرفت قرار دارند؛ و اگر در مسیر پیشرفت هستند پس متغیر و متزلزل؛ و اگر متزلزل هستند پس قابل اتکاء و آرامش بخش نیستند. آنچه که دل ها به آن آرام می گیرد فقط یاد خدا است. آنچه مطلق و تغییرناپذیر است ارتباط بین انسان و خدا است، اما آنچه به تولیدات بشری باز می گردد متزلزل است و اطمینان بخش نیست.

معنای پیشرفت تعامل بیشتر بین «انسان» و «هستی» است. اما می توان بین «انسان» و «زندگی» نیز پیشرفت داشت و بین «انسان» و «قرآن» هم فهم بیشتری برقرار کرد.

اگر به انسان و مسئولیت های وی از بدو خلقت بنگریم این امکان را خواهیم داشت که حیات انسانی، رسالت انسان و پیشرفت های بشر را به دو خط عمده تقسیم کنیم. یعنی می توانیم تمامی فعالیت های انسان در طول تاریخ را در دو فصل خلاصه کنیم: اول ـ نبرد انسان با خویشتن. دوم ـ مبارزه انسان با هستی و حیات.

برخورد و مبارزه انسان با زندگی، با هستی و با غیر خود آن چیزی است که صفحات «کتاب تمدن» را پر می کند. انسان از ابتدای خلقت، با کون و مکان، با زمین و زمان، با ذخایر و معادن جهان، با سرما و گرما، با دریا و حیاتِ اعماق آن، با آتش و اشکال گوناگون آن، با ابنیه، با پوشاک و با کل طبیعت دست و پنجه نرم کرده و بر آن پیروز شده است؛ تا آنجا که پای بر ماه نهاد و در آینده آن سوی ماه را نیز فتح خواهد کرد. پس انسان در رابطه با «غیر خود» از یک سو بسیار بالا رفت، به ماه رسید، به خورشید نیز خواهد رسید و به تمام طبیعت فراتر از خود دسترسی پیدا خواهد کرد، و از سوی دیگر به اعماق رفت و به دل اتم رسید. پس انسان در نبرد با هستی و حیات، در گسترده ای به پهنای انتهای کوچکی تا انتهای بزرگی امتداد یافته است.

اما در برابر انسان، عرصه دیگری نیز وجود داشت (و دارد)؛ عرصه برخورد انسان با خودش. یعنی قدرت وی بر کنترل و اداره خود و تسلط بر نفس و اراده خویش. مثلاً اینکه ظلم کند یا نکند. ظلم به چه معنا است؟ به معنی گرفتن حقوق دیگران است. اینجا است که در می یابیم «ظاهرا انسان در زمینه برخورد با خویش هنوز هیچ پیشرفتی نکرده است»! یعنی همانطور که انسان ها در ابتدای خلقت به انسان های دیگر تجاوز می کردند؛ نتیجه شکار او، ثمره کشت و کار او و امنیت و آرام او را به سرقت می بردند؛ انسان امروز نیز ظالم است؛ سرزمین ها را به سرقت می برد؛ ملت ها را سرقت می کند؛ اموال مردم را به یغما می برد؛ فرصت طلبی می کند؛ استثمار می نماید؛ احتکار می کند و... پس در می یابیم که انسان در این زمینه همچنان اسیر نفس خویش است؛ در بند هوس خود گرفتار است؛ و بنده آز خویشتن است.

نتیجه اینکه وقتی می گوییم «پیشرفت»، فعلاً می توانیم بگوییم که انسان در برخورد با هستی و طبیعت پیشرفت کرده است اما در برخورد با خودش پیشرفتی نداشته است؛ اگر نگوییم که پس رفت کرده است. هر چند که تصور من این است که انسان در این زمینه عقب ماندگی داشته است چرا که او تلاشی را در جهت توسعه نفس خویش به کار نبسته است؛ در نتیجه در این زمینه عاجز و ضعیف باقی مانده است.

طبیعی است که همّ اولیه دین، کمک به انسان در نبرد وی با خودش می باشد (و پس از آن است که) آقای برخورد با غیر را نیز برای انسان باز می کند. مثلاً دین با عرضه «اندیشه توحید» تا حدود بسیار زیادی به انسان در غلبه بر اوهام کمک کرد. انسان فکر می کرد که هر چیزی خدا است! بعضی اعتقاد داشتند که در هر درختی خدایی نهفته است و در کوهی الاهی زیست می کند! هنگامی که برای چینی ها راه آهن احداث می کردند مردم این کشور خطوط آهن را از زمین بیرون می آوردند چرا که اعتقاد داشتند الهه زمین یا مار مقدسی که زیر زمین قرار دارد از فرو رفتن این میخها بر پشتش غضبناک می گردد! انسان خود را در احاله الهه های گوناگون احساس می کرد. توحید آمد، تمامی این بت ها را فرو شکست و هیچ چیز از آنها را باقی نگذاشت. [و خداوند با این اصل دینی ] تأکید کرد جهان طبیعت را برای تو آفریدم: «همه آنچه را در زمین وجود دارد برای شما آفرید»، «و خورشید و ماه را به تسخیر شما در آورد»، «و شب و روز را مسخّر شما ساخت».

دین و کمک به انسان برای پیروزی بر خویش

طبعا، دین در شکستن موانعی که بر سر راه انسان در برخورد با طبیعت وجود داشت مشارکت کرد؛ اما اهتمام [اصلی] دین، تلاش برای کمک به انسان در برخورد با خودش بود. این کمک از طریق ایمان، تفکر، عبادات و اندیشه محاسبه و معاد صورت می گیرد. دین تلاش کرد انسانی بیافریند که بر خویشتن خویش مسلط باشد؛ و نام آن را «تقوی» نهاد. دین تلاش کرد که انسان را به مبدأ عدالت، متصل و به صفت عدالت، متصف نماید. عدل یعنی اجتناب از محرمات؛ و نه فقط دوری کردن از محرمات بلکه عادت دادن مردم به اجتناب از محرمات. چرا که عدالت ملکه و صفتی است که در نفس حاصل می گردد و انسان را برای پرهیز از محرمات یاری می کند.

دین انسان را بر می انگیزد که از گناهان دوری کند تا به درجه عدالت برسد. دین کسانی را به عنوان رهبر یا امام جماعت تعیین می کند که عادل باشند. یکی از شرایط قاضی، مفتی و نیز کسی که بخواهد شهادت دهد این است که عادل باشد. از این درجه بالاتر، عصمت است. امام ـ نه به معنایی که امروزه بین ما رایج است، بلکه به معنای اصیل خود ـ باید معصوم باشد. پیامبر (هم) باید معصوم باشد. ما در بحث نبوت به لحاظ کلامی و اعتقادی، شرطی به نام عصمت را برای پیامبر قائل هستیم. در مکتب و مذهب ما، امام نیز معصوم است و خطا نمی کند؛ عصیان خداوند را مرتکب نمی شود؛ به کارهای حرام دست نمی آلاید؛ اعمال واجب را ترک نمی کند و بر انجام این امور استمرار و عادت دارد و ثابت قدم و قاطع است. یعنی رهبر بزرگ دین، خود مانع نفس خویش است؛ مسلط بر نفس خود است و بر آن فائق آمده است. یعنی در نبرد دائمی که بین انسان و نفس وی در جریان است پیروز و پیش رو و سرفراز است. به دنیا می گوید برو این دام بر مرغ دگر نه، که عنقا را بلند است آشیانه. امام علی(ع) نیز می داند که دنیا شیرین است. او نیز طعم دنیا را احساس می کرد ولی بر خود مسلط بود. [هم از این رو بود که به دنیا خطاب کرد:[ «ای دنیا! دیگری را فریب ده که من تو را سه طلاقه کرده ام».

پس، مشی دین یاری رساندن به انسان برای فائق آمدن بر نفس خود و بازکردن راه وی در مسیر پیروزی بر طبیعت و هستی است؛ و این معنای علم و پیشرفت است.

دین و عدالت

رهبران، لازم است که برخودشان پیروز شده باشند. حتی در [روایتی که از جمله] ادله اجتهاد و تقلید [محسوب می شود] آمده است: «اما هر یک از فقها که مراقب نفسش، نگهبان دینش، سرپیچی کننده از هوسش و اطاعت کننده از خدایش باشد، بر مردم واجب است که از او تقلید کنند». تنها چنین شخصی است که صلاحیت رهبری را دارا است، کسی که بر خویشتن خویش فائق آمده و «عادل» شده است. پس درجه عصمت برای پیامبران (از دیدگاه همه مسلمین) و برای نایبان پیامبران و ائمه (به نظر شیعه) می باشد و سپس در درجه بعد عدالت است که به معنای مسلط بودن بر نفس بوده و برای حاکم، مفتی، قاضی، امام جماعت، شاهد و... لازم است.

عدالت ملکه است. کسی که شراب نمی نوشد عادل نیست؛ فقط کسی که خود را به عدم انجام این کار عادت داده و عدم شرب خمر در نزد وی حالتی نفسانی شده است عادل است. کسی که دروغ نمی گوید یا غیبت نمی کند عادل نیست؛ بلکه کسی که این کار برایش عادت شده است و ممارست آن به وی اجازه دروغ گویی یا غیبت کردن را نمی دهد عادل است.

پس عصمت اساسا شرطی از شرایط پیامبران و امامان است. در درجه پایین تر عدالت است که مرحله ای بشری است [ و از شرایط رهبران و نخبگان جامعه محسوب می شود] پایین تر از درجه عدالت، مربوط به تمام بشریت است که مکلف اند به تقوا برسند و برای تسلط بر نفس و سرپیچی از هوا و هوس تلاش کنند.

پیامبری و پیامبران

اگر دین، انسان را در پیروزی بر نفس یاری می کند لازم است که دعوت کننده به دین، خودش در این میدان پیروز شده باشد؛ چرا که فاقد یک چیز توان اعطای آن را ندارد.

پیامبر مربّی است؛ فقط معلم نیست و مربی باید بر نفس خویش فائق آمده باشد تا بتواند دست مردم را نیز بگیرد و آنان را برای فائق آمدن بر خودشان یاری رساند. این مطلبی واضح است؛ با این حال فقیهان، متکلمان، فلاسفه و اندیشمندان عقاید، فصول مفصلی را درباره عصمت و ضرورت معصوم بودن پیامبران به نگارش در آورده اند. مادامی که پیامبر امین خداوند در ابلاغ دستورات او به مردم باشد لازم است که معصوم باشد؛ یعنی هوای نفسش به وی راهی نداشته باشد و هوسش ذره ای بر او تأثیر نگذارد.

در اینجا خواهش می کنم به نکته کوچکی در باب دستورات خداوند و قوانین توجه کنید:
قانون برای همه مردم است. مشکل قوانین زمینی ـ یعنی قوانینی که به وسیله نهادهای قانون گذاری بشری همچون مجلس نمایندگان، پارلمان، شورای انقلاب، مراجع قانون گذار، هیأت دولت و نظایر آن ها وضع می شود ـ این است که قوانین آنها متأثر از منافع قانون گذار است [معمولاً] قانون گذار منافعی دارد. مثلاً از احداث یک خیابان منفعت می برد پس حکم به ایجاد آن می کند؛ در وضع مالیات منافعی دارد پس قانونی برای آن می گذارند؛ در ترخیص فلان کالا از گمرک سود می برد پس جوازی صادر می کند؛ متأسفانه در لبنان قانونی وجود ندارد مگر آنکه منافع شخص خاصی در آن لحاظ شده باشد.در کشورهایی که التزام بیشتری به حق دارند نیز حتی اگر قانون گذار هیچ منفعتی هم نداشته باشد باز هم نمی تواند نسبت به زمینه های فرهنگی و تربیتی و ویژگی های فکری خود بی توجه بماند و این زمینه ها در قانون گذاری وی تأثیر می گذارد. ما از آنجا که آسمانی نیستیم و زمینی هستیم معلوماتمان را از زمین، از تجربه، از حواس، از علم و از دیگر انسان ها کسب می کنیم و حتی اگر از تمامی تعلقات آزاد باشیم باز هم وجه زمینی ما بر ما تأثیر خواهد گذاشت.

یکی از فقهای بزرگ و بسیار مشهور ما «محقق اردبیلی» است. نقل کرده اند که می خواست قانون آب کر ـ یعنی آب زیاد به میزان 1200 لیتر ـ را تدریس کند. کر، آبی است که اگر انسان دست متنجس خود را در آن قرار دهد متنجس نمی شود. یعنی آبی است که طاهر و مطهر است؛ برخلاف آب قلیل که اگر انگشت متنجس در آن قرار گیرد متنجس می گردد. این فقیه می خواست این مبحث را درس دهد. در اینجا فقهاء دو نظریه دارند: عده ای معتقدند که آب کر آبی است که حوضچه ای با سه وجب طول، سه وجب عرض و سه وجب عمق را پر نماید. گروه دوم بر آنند که ابعاد این حوضچه باید سه وجب و نیم باشد. محقق اردبیلی حوضچه ای با ابعاد سه وجب در منزل داشت. وی هنگامی که به این بحث رسید دستور داد که قبل از طرح بحث آن حوضچه را خراب کردند تا حتی احساس اینکه در خانه اش حوضی سه وجبی دارد ذره ای وی را به سمت طرفداری از فتوای فقهای اول متمایل نکند. انسان ضعیف تحت تأثیر هوا و هوسش قرار دارد؛ اما انسان با تقوا همچون محقق اردبیلی است که بر نفس خود مسلط است. انسان بی تقوا، منافعش هر طور که بخواهد بر او حکم می راند و قوانین و مقررات را بر حسب امیال و اندیشه ها و تمایلات شخصی و خانوادگی اش وضع می کند.

[اینجا است که در می یابیم] چرا دین و چرا قانون باید آسمانی باشند. زیرا در این صورت است که قانون، وابسته به سرزمین، شخص یا گروه خاصی نیست و به عناصر زمینی ربط پیدا نمی کند. قانون آسمانی یعنی قانونی که بسامان و عادلانه است. پیامبر [فقط [نقل کننده حکم الهی است و اساسا در تفصیل و تطبیق آن تمایلات شخص خود را دخالت نمی دهد و باید بی طرفانه عمل کند. این امر ـ که همان عصمت انبیاء است ـ در جاهای مختلفی ذکر شده است؛ مثلا قرآن کریم در رابطه با حضرت محمد(ص) می فرماید: «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید؛ آنچه می گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست؛ آن کس که قدرت عظیمی دارد او را تعلیم داده است» و در رابطه با سلوک وی می فرماید: «مسلما برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود». اینها شهادت هایی الهی است بر اینکه قول و عمل و تقریر محمد(ص) تماما بر حق است. با این همه در آیه دیگری با قاطعیت در مورد فرستاده خود می گوید: «اگر او سخنی دروغ بر ما می بست؛ ما او را با قدرت می گرفتیم؛ سپس رگ قلبش را قطع می کردیم»؛ یعنی اگر بخواهی ذره ای انحراف داشته باشی تو را عقوبت می کنیم و رگ قلبت را قطع خواهیم نمود. این پاسداری خداوند از احکام خویش است. محمد پسر عموی خدا نیست. اگر منحرف شود عقوبتش می کند. او معصوم از انحراف است؛ اما باز هم خداوند وی را مراقبت می کند تا منحرف نگردد. مسلما انحراف از وجود منزه پیامبر(ص) دور است و حرص خداوند به خاطر وی نیست بلکه به خاطر دینش و به خاطر انسانی است که باید این دین را بیاموزد تا رستگار شود. پس یک شرط از شرایط پیامبری عصمت است که در نزد پیامبران موجود است. سبب نیز این است که آنان ناقلان حکم خالص و ناب آسمانی هستند که ارتباطی به (منافع) این دسته و آن دسته ندارد و قانونی برای مصلحت فلان شخص و بهمان شخص نیست.

بحث دیگر درباره پیامبران این است که خداوند پیامبرانش را به معجزه هایی مجهز کرده است. معجزه چیست؟ معجزه برای پیامبر همانند مدرک دکترا برای پزشک است. یک پزشک ادعا می کند که فارغ التحصیل آکسفورد یا دانشگاهی دیگر است و ما از او مدرک می خواهیم. مدرک او چیست؟ برگه ای که از سوی رئیس یا مدیر دانشگاه امضا شده و مختوم به مهر دانشگاه است و تحصیل وی در آن مرکز را تأیید می کند.

پیامبر چه می گوید؟ او ادعا می کند: «من فرستاده خدا هستم؛ از نزد وی آمده ام و به من چنین و چنان گفته است». از او می پرسید: «مدرکت چیست؟» و او برای شما مدرک می آورد. مدرک او چیست؟ او نیز چیزی می آورد که مهر خداوند را برخود داشته باشد. این مسئله امری واضح و ساده است. یعنی همانطور که پزشک برگه ای را که مهر و امضای دانشگاه را دارد ارائه می دهد تا ثابت کند که از آکسفورد یا کمبریج آمده است پیامبری نیز که از نزد خدا آمده باشد باید دلیلی داشته باشد که علم و تفویضات الهی وی را تأیید نماید. پیامبر مدرکش را ـ که عملی الهی از نوع اعمال خدایی و نه کارهای بشر است ـ به انسان ها ارائه می کند؛ مردگان را زنده می نماید؛ نابینا و پیس را شفا می بخشد و کارهایی را انجام می دهد که از قدرت انسان خارج است. حضرت موسی(ع) دستش را از گریبان خارج می کرد در حالی که از آن نور می تراوید و عصایش را بر زمین می انداخت و آن را به اژدهایی هول انگیز تبدیل می نمود. این کارها، کارهایی بشری نیستند؛ کارهای خدا هستند. پس به همراه پیامبر مدرک معتبری از جانب خداوند وجود دارد.

اما اگر چنین مدرکی وجود نداشته باشد؛ مانند تمامی مصلحان، فلاسفه و قانون گذارانی که اندیشه ها، قوانین و افکار خوبی نیز ارائه کرده اند، می فهمیم که این افکار از جانب خود آنان است لذا افکاری محدود هستند که ملتزم و منسوب به مصالح و ذهنیت های فرهنگی معینی می باشند. در حالی که پیامبر چیزی از جانب خود نیاورده است و تمام آنچه را که ارائه می کند خداوند به وی اعطاء نموده است. وی برای اثبات این امر، مدرک دانشگاه الهی را نیز به عهده دارد. مدرک او معجزه اوست؛ کاری خارق عادت.

مسئله دیگر اینکه هر معجزه ای متناسب با عصر خود است. معجزه پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) فصاحت بود؛ چرا که مردم زمان ایشان فصاحت را می شناختند و قدرت ارزیابی کلام بشری را دارا بودند. معجزه حضرت عیسی مسیح(ع) که مردگان را زنده می کرد و پیس و نابینا را شفاء می داد در زمانی بود که پزشکی پیشرفت کرده بود ولی همچنان از انجام اینگونه اعمال عاجز بود. در زمان حضرت موسی(ع) هم سحر و جادو ـ یا چیزی شبیه به آن ـ رایج بود و بر طبابت غلبه داشت.

در اینجا می خواهم کلامی بگویم که شاید نظریه یا بحثی جسورانه در باب معجزه تلقی شود. درباره معجزه بحثی طولانی درگرفته است که آیا عملی خلاف طبیعت است یا عملی بر خلاف عادت؟ آیا معجزه کاری بر خلاف چیزی است که مردم به دین آن عادت دارند یا عملی برخلاف قوانین الهی است؟ برخی از فلاسفه می گویند اگر معجزه خلاف طبیعت باشد این امر به تغییر در سازوکار هستی و وجود می انجامد زیرا حوادث طبیعی و رویدادهای حیاتی با هم ارتباط وثیق دارند و از هم جدا نیستند. به این مثال توجه کنید: در صبحدم به اشعه ای از نور خورشید که وارد مکانی شده است نگاه می کنیم. در داخل آن ذراتی را می بینیم که بالا و پایین می روند. چرا؟ چون در آن مکان هوا و نسیم وجود دارد. چرا نسیم وجود دارد؟ چون دو درجه دمای متفاوت در دو مکان مجاور وجود دارند. چرا درجه حرارت در دو منطقه مجاور تفاوت دارد؟ دلیل آن را باید در نور خورشید، وجود سیارات دیگر، وجود بشر، گرما و آتش، (سرما و) یخ و نزدیکی و دوری از دریا جست. چه ارتباطی بین حرارت خورشید و زمین با این همه بعد مسافت وجود دارد؟ به آن ذره کوچک بنگرید تا ارتباط آن با دوری و نزدیکی خورشید را دریابید. در جهان هیچ نقطه خالی وجود ندارد. به اصطلاح فلاسفه هیچ «خللی» در هستی نیست. همه چیز در جهان مرتبط با چیز دیگر و متصل به چیز دیگر است. اگر امری خلاف طبیعت رخ دهد تمام هستی را منقلب می کند. پس چگونه می توانیم بگوییم که معجزه خلاف طبیعت است؟ پس معجزه امری خلاف عادت است.

خلاف عادت یعنی چه؟ بسیاری از مردم هستند که کارهای خلاف عادت انجام می دهند. ما مدرکی از جانب خداوند می خواهیم و امر خلاف عادت که مدرکی الهی نیست. چه بسیار انسانهایی که خودشان برخلاف عادت هستند. قلب های ما در سمت چپ بدنمان قرار دارد؛ ولی هستند کسانی که قلبشان در طرف راست قرار دارد. در بین هر یک میلیون نفر، یا دو میلیون نفر یک نفر وجود دارد که قلبش در سمت راست بدنش می تپد. یا اینکه افرادی وجود دارند که دو قلب در بدن آنها هست. در بین هر ده یا پانزده میلیون انسان، یک نفر دو قلب دارد. آیا او پیامبر است؛ چون خلاف عادت است؟ خلاف عادت مدرک خداوند نیست. در حقیقت، خلاف عادت خود جزئی از خلقت است؛ زیرا خلقت عام است و هر عامی استثناهایی دارد و این استثناها طبعا مطیع قاعده ای وسیع هستند.

درباره معجزه باید گفت که آن امری خلاف طبیعت است، اما خلاف طبیعتی علمی. نظری هست که می گوید: قوانین علمی ـ مثل قوانین ثابت در عالم، مانند اینکه آهن در اثر گرما منبسط می شود ـ که در صدها میلیون مورد صادق هستند ممکن است که گاهی، مثلا یک درصد میلیون، صدق نکنند. یکی از محققین می گوید: این استثنائات نادر که یک درصد میلیون بروز می کنند، خود تابع قانون علمی وسیع تری هستند. یعنی در وجود امر شاذ و نادر وجود ندارد و حتی حالاتی که جزء شواذ و نوادر به نظر می رسند قواعد عامی دارند. این اندیشمند تلاش می کند که معجزات را داخل در همین حالات نادر کند. این نظریه از آن رو طرح شد که به محک مناقشه و اندیشه گذاشته شود.

به هر حال هر گاه بخواهیم که در مورد این موضوع بحث کنیم باید به قضیه از اساس بنگریم. چرا معجزه؟ برای اینکه مدرکی از جانب خدا باشد؛ و مدرک الهی عملی است که ممکن نیست از انسان سر بزند مگر از یک نفر در بین هر یک میلیون نفر، و نه هر یک میلیون نفر بلکه در بین هر صد میلیون نفر. چرا [این امر معجزه و مدرک محسوب می شود]؟ چون امت محمد بن عبد الله(ص) هم اکنون بالغ بر ششصد میلیون نفر است. دیروز چهار صد میلیون نفر بود و روز قبل و روزهای قبل تر سیصد میلیون و دویست میلیون نفر بود تا اینکه به زمان خود وی می رسد که او تنها یک نفر بود. از ابتدای خلقت تا حال، در مجموع ممکن است دویست یا دو هزار میلیارد انسان بر روی زمین زیست کرده باشند. برای اینکه آنان از اعضای امت او باشند لازم است که نتوانند عملی را که وی انجام داد انجام دهند. پس معجزه وی نمی تواند امری شاذ و نادر باشد بلکه باید کاری خارق طبیعت محسوب گردد.

معجزات اموری هستند که با تواتر، معروف و با چشم، محسوس می باشند. قرآن معجزه است و در مقابل ما قرار دارد. اعجاز قرآن در زمینه های مختلفی همچون زبان، اندیشه، حکمت و حتی علم است. در این مورد در هفته آینده بحث خواهیم کرد.

نکته ای که در اینجا دوست دارم به آن اشاره کنم این است که: راه شناخت پیامبران فقط معجزه نیست؛ بلکه راهی به نام «معارف» نیز وجود دارد. معارف چیست؟ مثالی می زنم: از دو راه می توان به اهلیت پزشک پی برد؛ یا از طریق مدرک تحصیلی او و یا از طریق عملکرد او. پزشکی مدعی است که از کمبریج یا دانشگاهی دیگر فارغ التحصیل شده است. یک راه اثبات این ادعا این است که مدرک دانشگاه را به شما نشان دهد. راه دوم راه عملی است. این که فلان دکتر یا تعدادی از دوستانت، بیست یا سی یا چهل نفر از آنها نزد این پزشک معالجه ای را انجام داده باشند. مثلا دندان های آنان را ترمیم کرده یا عمل جراحی بر روی آنان انجام داده باشد و این کارها با موفقیت به سرانجام رسیده باشند. این مسئله باعث می شود که تو قانع شوی که وی فارغ التحصیل همان دانشگاه است.

در مورد پیامبر(ص) نیز همین امر صادق است. دلیل او فقط معجزه نیست؛ بلکه نص احکامی که وی آورده است نیز بر صدق ادعای او شهادت می دهند. یعنی امروزه، در زمانی که هنوز تعصب و نژاد پرستی بر بشریت حکمرانی می کند می بینیم که آن مرد بیش از 1400 سال پیش می آید و می گوید: «شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید» فقط به همین دلیل؛ و هیچ نژادی برتر از دیگری نیست. «گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست». مثال دیگر «قانون بیت المال» است. 1400 سال قبل از امروز، یعنی زمانی که حاکمان ما حتی امروز اموال خزانه کشور را مال پدرشان می دانند و کشور را از آن خود می پندارند یا اینکه قدرت ها و قوای آن را ارث خویش تصور می کنند (آن پیامبر) از بیت المال سخن گفت و اینکه زکات مال من نیست بلکه مال همه مسلمانان است؛ مال فقیران و مستمندان و کارگزاران آن است و نیز مال غیر مسلمانانی است که می خواهیم قلوب آنان را به خود پیوند زنیم... و همین طور بقیه احکام. گذشته از احکام و قوانین، یاری رساندن به انسانیت، رها ساختن مردم از تناقضات، پاکیزه کردن آنان، کمک کردن به آنان، آزاد ساختن انسان های دربند، اشاعه عدالت و (در یک کلام) آفرینش یک تمدن، همه دلیل بر صدق دعوی رسول خدا(ص) است. دقیقا همانند داستان مکاتب اجتماعی معاصر. امروزه جوانانی که به احزاب گوناگون یا افکار مختلف آنان ایمان می آورند از آنان معجزه ای ندیده اند یا بحثی اقناعی نشنیده اند؛ بلکه جامعه ای را که برای آنها تصور شده است را بهتر از جامعه پیشنهادی حزب یا مکتب دیگر دریافته اند. پس می توان به پیامبر(ص) از طریق معارف نیز ایمان آورد.
 
مرجع : حوزه
کد مطلب : ۷۶۸۴۰۴
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما