۰
دوشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۴۷
تحولات موسوم به بهار عربی و پیامدهای قابل توجه آن در ابعاد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، معادلات سیاسی در خاورمیانه را دستخوش تغییر کرده است. نقش بارز گروههای بنیادگرای اسلامی و تروریستی چون القاعده و داعش در تحولات اخیر بویژه در جنگ داخلی سوریه و بحران عراق سیمای سیاسی خاورمیانه را به کلی دگرگون کرده است. خشونت عریان داعش در مقابله با گروهها و کنشگران دیگر در این کشورها و تقویت و رشد پایگاه سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی این گروه در منطقه و ورای آن به بحث اصلی محافل آکادمیک مبدل شده است. با وجود شباهتهای ساختاری و ایدئولوژیک، اما موج جدید بنیادگرایی در منطقه در بسیاری از ابعاد به صورت چشمگیری دچار تحول و دگردیسی شده است. داعش که اکنون قویترین گروه تروریستی و بنیادگرای جهان محسوب میشود، سبک و شیوه نوین در عملکرد و سیاستگذاریهای رادیکال از خود به نمایش گذارده است. کنترل بخشهای بزرگی از عراق و سوریه و جذب دهها هزار نیروی جدید جهادی از سرتاسر جهان حاکی از عملکرد نسبتا موفق این گروه دارد. در این مقاله تلاش شده تا با توجه شاخصهای ایدئولوژیکی و ساختاری که داعش و رهبران آن ارائه دادهاند، مقایسه موردی میان این گروه و القاعده انجام گیرد و تفاوتهای ساختاری و ایدئولوژیکی آنها مورد بررسی قرار داد. |
|||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||
دهههای 1960 و 1970 میلادی را باید دوران احیای بنیادگرایی اسلامی دانست. معضلهای سیاسی، اقتصادی (بهویژه بحران نفتی 1974)، اجتماعی و البته تبعات شکست کشورهای عربی از رژیم صهیونیستی در جنگ ششروزه و حتی تاحدودی ناکامی این کشورها در جنگ 1973 دست به دست هم دادند تا افکار عمومی در کشورهای عربی- اسلامی از حرکتهای پانعربیسم و ملیگرایانه، ناامید شوند. انقلاب اسلامی ایران در 1979، نقطه عطفی در رشد و بالندگی نهضتهای اسلامی در خاورمیانه بهشمارمیرود؛ همزمان، اشغال افغانستان ازسوی شوروی و بسیج افکار عمومی دنیای اسلام برای مبارزه با این تحدی، درنهایت به قدرتگرفتن القاعده در افغانستان منجرشد؛ گروهی که بعدها به یکی از چالشهای بزرگ کشورهای غربی و حتی اسلامی در مبارزه با بنیادگرایی اسلامی تبدیلشد. قدرت و هیمنه طالبان و القاعده در افغانستان با حمله ایالات متحده در سال 2001 پایانیافت اما تداوم این حرکت در قالب مبارزات چریکی هنوز هم پس از گذشت چهارده سال از حمله آمریکا تداومدارد؛ البته نکته قابلتأمل درخصوص بنیادگرایی اسلامی، پویایی و دگردیسی در ساختار و نحوه مبارزاتی این گروههاست؛ بهویژه پس از اشغال عراق ازسوی آمریکا و بازشدن پای گروههای رادیکال اسلامی و مرتبط با القاعده در این کشور که بسیار مورد توجه بودهاست. القاعده[1] عراق درواقع، شاخه منفکشده از القاعده افغانستان است که ازسوی ابومصعب الزرقاوی[2] در سال 2003 تأسیسشد.
تفکرهای خاص و متحجرانه الزرقاوی درخصوص چگونگی اداره گروه و سازماندهی آن، خیلی زود، خود را نمایانکرد. راهبردهای (تاکتیکهای) نظامی و چریکی آکنده از خشونت عریان، طی مبارزات این گروه در عراق در نبرد نیروهای آمریکایی، شیعیان و حتی برخی از قبایل سنی بهطور کامل، مشهود بود؛ درواقع، سبک فکری و ایدئولوژیکی ابومصعب الزرقاوی در عراق، از وقوع نوعی دگردیسی در پیکره و تفکرهای حرکت بنیادگرایی در خاورمیانه حکایتمیکند. یکی از ویژگیهای متمایز القاعدة عراق، توسلجستن به درجهای از خشونت است که حتی ازسوی بنیانگذاران فکری این حرکت، یعنی القاعده افغانستان در بسیاری موارد، مورد نکوهش بودهاست؛ براساس مستندهای بهدستآمده از این گروهها در افغانستان و عراق، یکی از دلایل اصلی بروز نارضایتی میان سران این دو گروه در عراق و افغانستان، به استفاده افراطگونه ابومصعب الزرقاوی از خشونت بازمیگردد (Jamestown, 2015). سال 2011 را باید سال آغاز قدرتگرفتن گروههای بنیادگرای اسلامی در خاورمیانه قلمدادکرد؛ قیامهای بیداری اسلامی در کشورهای عربی، زمینه را برای خودنمایی این گروه (که جلوتر در متن نیز بدان اشارهخواهدشد که بیشتر محصول همین اوضاع آشوبزده هستند)، آمادهکرد. جنگ داخلی سوریه و عدم برخورد مناسب رژیم بعث با اعتراضهای رویداده و همچنین، دخالتهای خارجی، وضعیتی را بهوجودآورد که تنها منتفعان آن، گروههای رادیکال و تروریستی مانند داعش[3]، دولت اسلامی عراق و شام و جبهه النصره بودند. داعش را به دلیل ویژگیهای ساختاری و برنامهریزی باید در قالبی متفاوت از سایر گروههای رادیکال و بنیادگرا بررسیکرد؛ درواقع، داعش را میتوان محصول جهشی بنیادین در سیر تکامل گروههای بنیادگرا در خاورمیانه دانست. در این مقاله، نگارندگان کوشیدهاند تا زوایا و ابعاد فکری، ایدئولوژیکی و ساختاری داعش را بررسی و تحلیلکرده، تمایزهایی را که این گروه با سایر گروههای بنیادگرا بهویژه القاعده دارد، ارزیابیکنند؛ ازاینرو، در این مقاله ما بهدنبال پاسخ این پرسشها هستیم که «علل اصلی قدرتگرفتن داعش در عراق و سوریه چه بوده؟ و چرا این گروه توانسته تا این سطح از موفقیت عملکردی را داشتهباشند؟ و چه تمایزهای ساختاری، فکری و ایدئولوژیکی میان داعش و القاعده وجوددارد؟». فرضیه پژوهش، بر این اصل استوار است که دلیل اصلی رشد و تقویت داعش در چند سال اخیر به عوامل گوناگون سیاسی (نارضایتی اکثریت جامعه سنی سوریه و عراق از عملکرد دولتهای مرکزی)، اجتماعی- فرهنگی (بروز تنش و اختلاف شدید مذهبی و فرقهای در جوامع این دو کشور میان سنیها و شیعیان) و درنهایت، دخالتهای کشورهای خارجی در امور داخلی عراق و سوریه بازمیگردد؛ همچنین، علت اصلی رشد تفکر داعش (داعشیسم)، در «راهبردها، افکار و ایدئولوژی خاص بنیانگذار آن»، یعنی ابومصعب الزرقاوی و جانشینان آن بهویژه ابوبکر البغدادی[4] ریشهدارد. الف - مبانی نظری برای تبیین نوعی بنیان نظری قابلپذیرش در توجیه تقویت پایگاه گروههای بنیادگرای اسلامی و زمینههای رشد این نوع حرکت و جنبشها، باید عواملی چندگانه را در تحقق آنها دخیلدانست؛ ازاینرو، برای درک بهتر موضوع، با توجه به موقعیت جغرافیایی خاورمیانه، تاریخ سیاسی- مذهبی و نحوه تعاملهای میان حُکام و مردمان آن، در قالب عواملی چند، بنیان مفهومی آن را تشریحمیکنیم. علل رشد و تقویت پایگاه گروههای تندرو مذهبی را در چند عامل مهم بایدخلاصهکرد که البته تمام این عوامل به شکلی از اشکال، دارای همپوشانی هستند. - بحران اجتماعی: بهطور معمول، یکی از عواملی که بهشدت در پدیدارشدن اینگونه گروهها و جنبشها ارزیابیمیشود، بحرانهای اجتماعی موجود در بدنه جوامع کشورهای خاورمیانه و اسلامی است که در طول سالیان متمادی، لاینحل باقیماندهاست؛ مواردی ازقبیل «وجود شکاف میان بدنه اجتماعی مردم و حُکمرانان این کشورها. عدم توجه حُکام و رهبران کشورهای منطقه به خواستههای سیاسی (اصلاحات سیاسی، حق رأی و تشکیل احزاب و درکل کثرتگرایی)، اجتماعی- افتصادی (عدم حضور فعال زنان در اجتماع و برنامههای مرتبط، تعمیق شکافهای اقتصادی در این جوامع) و فرهنگی در این کشورها» به بحران اجتماعی و درنهایت، بیاعتمادی و گسست میان حُکام و بدنه جامعه منتهیمیشود. - ویژگیهای محیط بحران: محیط اجتماعی- سیاسی که این گروهها در آن شکلمیگیرند و رشدمیکنند (از گروههای بهشدت رادیکال گرفته تا گروههای میانرو)، تأثیری چشمگیر بر روند مربوط دارد؛ این محیطهای بحران، دارای شش ویژگی بارز هستند: 1- بحران هویت؛ 2- بحران مشروعیت؛ 3- آشوب و فشار؛ 4- تضاد طبقاتی؛ 5- ضعف نظامی؛ 6- بحران فرهنگ. در مقابل این بحرانها، گروههای بنیادگرا با توسل به ابزارهای خاص خود، درپی یافتن پاسخ و پرکردن خلأهای بهوجودآمده در این جوامع هستند. در پاسخ به بحرانهای اجتماعی که تمام این بحرانها بهنوعی در بستر آن قرارمیگیرند، گروههای بنیادگرا به پنج شیوه، بهدنبال حل یا دستکم، جذب افکار عمومی هستند (دکمیجان، 1390: 26) که عبارتاند از: - رهبری کاریزماتیک و مقتدر که درپی متحولکردن اجتماع و بنیادنهادن جامعهای اسلامی و سالم است؛ یکی از ابزارهای مهم در دست اینگونه رهبران، تأکید بر اصول اسلامی و اخلاقی است که به باور آنها از جامعه رختبربستهاست. - وجود ایدئولوژی معتقد به ظهور منجی. ایدئولوژیی که درپی تبیین این دیدگاه است که سرانجام، روزی جوامع از وجود هرگونه نابسامانی و باورهای کُهن و غلط پاک خواهندشد. - شخصیت بنیادگرا که تحت تأثیر محیط بحران و نفوذ ایدئولوژیهای بنیادگرایانه شکلگرفتهاست. - تشکیل گروهها و طبقات اجتماعی مستعد پاسخگویی به درخواست بنیادگرایانه از طریق جهتگیرهای فرهنگی- روانی و مواضع خاص اجتماعی- اقتصادی. - شکلگیری گروهها و جنبشهای بنیادگرایی که تحت رهبری کاریزماتیک درپی بروز رفتار و اعمال معنوی، انقلابی و هیجانی هستند. در مقابل این تحرکها، عکسالعمل حکومتها به اعمال خشونتبار گروههای بنیادگرایی اسلامی، «سرکوب، سازش یا همکاریهای متقابل» بودهاست؛ ازاینرو، تداوم یا سقوط جنبشهای بنیادگرایی اسلامی در کشورهای مختلف به سیاستهای حکومت، تحریکهای خارجی و کیفیت رهبری و سازماندهی این جنبش و گروهها بستگیدارد (دکمیجان، 1390: 27 و 28). بر همین اساس میتوانگفت که احیا و دگردیسی در ماهیت گروههای بنیادگرا نظیر داعش یا القاعده را باید بَرایندی از مجموعه عواملی دانست که در کشورهای اسلامی- عربی، طی چندین دهه اخیر ازسوی حُکام این کشورها بیپاسخماندهاست؛ علاوهبراین، دخالت کشورهای فرامنطقهی در امور خاورمیانه، ازجمله تقسیم منطقه به بلوکهایی که به دو قطب قدرت در دوران پس از جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، بهشدت وابستگیداشتند، اختلافهای شدید ارضی و سیاسی میان کشورهای خاورمیانه و رژیم صهیونیستی بر سر مسئله فلسطین، حملات نظامی آمریکا به کشورهای افغانستان و عراق و همچنین بحرانهای ناشی از قیامهای مردمی موسوم به بیداری اسلامی در کشورهای منطقه، همه و همه دست به دست هم دادند تا آتش زیر خاکستر به یکباره در سال 2010 زبانهکشد؛ در این شرایط، کشورهای منطقه به دلیل ضعفهای مورد اشاره، بهویژه ضعفهای ساختاری و فرهنگی، عدم توسعهیافتگی اقتصادی و نبود سازمانهای غیردولتی، قادر نبودند تعامل سازندهای با این تحولها داشتهباشند؛ در این وضعیت بود که گروههای رادیکال و اسلامی توانستند با توسل به ساختارها و پایگاههای خود در این کشورها و البته هیجانیکردن جو سیاسی، افکار عمومی را به سمت خود جلبکنند. ازسویدیگر، میتوان نظریههایی را که درپی توجیه و توضیح رشد گروههای اسلامگرای افراطی هستند، در سه دسته توضیحداد: - نظریههای مرتبط با تمدن (تئوری تمدنی): درواقع، این نظریه خواهان توجیه این نکته است که درپی بروز خشونت یا تقابل به هر نوع آن، میان تمدنهای مختلف مانند تمدن غربی و اسلامی یا ... ، زمینه برای رشد گروههای تندرو و اسلامی مهیا میشود؛ در این زمینه «نظریه برخورد تمدنی»[5] را که ازسوی ساموئل هانتینگتون[6]، نظریهپرداز معروف آمریکایی، مطرح شد، میتوانمثالزد. - نظریه بحران: این تئوری درپی تبین ریشههای این رشد افراطگرایی با توسل به بحرانهای موجود سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است؛ به این معنا که بهدنبال بروز بحران در کشور، زمینه برای قدرتگرفتن این گروهها مهیا میشود (بحرانهای اقتصادی دهههای 1960 و 1970 در کشورهای الجزایر، مصر، اردن و ایران، به زمینهای برای رشد اسلامگرایان تبدیلشد). - نظریه دوگانگی فرهنگی: طبق این نظریه، در شرایطی که دولتمردان و حُکام، حاضر نباشند، اسلامگرایان را در قدرت شریککنند یا اینکه درپی ایجاد قوانینی اساسی خارج از حوزه شریعت اسلام باشند، با واکنش اسلامگرایان، مواجه خواهندشد (Knudsen, 2003:17-19). در این مقاله سعیشده تا با روشی تحلیلی- توصیفی و تکیه بر آمار و مستندها به علل رشد، تقویت و درنهایت، کنترل داعش بر بخشهای گستردهای از عراق و سوریه پرداختهشود؛ همچنین، وجه تمایز این گروه با گروههای دیگر بنیادگرا ازجمله القاعده، مورد بررسی قرارگیرد. ب- زمینههای پیدایش داعش بیگمان، توسل به دین و خدا در صور و اشکال مختلف آن به اندازه تاریخ زندگی اجتماعی انسان قدمتدارد و انسانها به دلایل مختلف ازجمله رنج زندگی و ترس از مرگ، به نیرو و قدرتی ماوراءالطبیعه، متوسل میشوند اما بنیادگرایی دینی، پدیدهای متأخر و متفاوت است؛ این پدیده که کموبیش، سرتاسر جهان را فراگرفته، درپی احیای روش راستین حیات و اصلاح آنچه «انحراف» اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میخواند، است. بنیادگرایی اسلامی بهعنوان یک جنبش اجتماعی- سیاسی در اوایل قرن بیستم میلادی، به عرصه تحولات اجتماعی، وارد شد. بنیادگرایی اسلامی، نوعی پدیده سیاسی و ایدئولوژیکی قرن بیستم است که در دهه 1920 بنیاننهادهشد و به سبب تحولهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی رویداده در سرزمینهای اسلامی، در دهههای پایانی قرن بیستم به اوج خود رسید (Choueiri, 2015: 741). کاربرد واژه بنیادگرایی به دهههای نخست سده بیستم بازمیگردد که پروتستانهای آمریکایی بهصورت جدی با تجدد رویهرو شدند؛ در این رویارویی، واکنش و موضع شماری از پروتستانها این بود که آنچه در کتاب مقدس آمده، جملگی درست است و به بازخوانی، تعدیل یا حتی مسکوتگذاشتن نیازندارد؛ در تاریخ آمریکا این دسته از پروتستانهای محافظهکار و سرسخت، «بنیادگرا»[7] نامیدهشدند (گُل محمدی، 1392: 177)؛ اما تأکید اصلی در این پژوهش بر بنیادگرایی اسلامی است. گرچه بنیادگرایی دینی، نخستینبار در جامعهای مسیحی شکلگرفت، شدت، تنوع و گستردگی آن در جوامع اسلامی، بسیار بیشتر و پیچیدهتر بودهاست. بنیادگرایی اسلامی، پدیدهای معاصر است که در جنبش اخوانالمسلمین مصر در 1928 ریشهدارد؛ بنیانگذار آن، حسن البناء و مهمترین چهره شناختهشده آن، سید قطب است (Encyclopedia of Politics, 2005: 659). ایدئولوژی بنیادگرایی اسلامی در تجلی معاصرش، ارائهدهنده وحی، سنت و رویهای است که به محمد (ص) و تعالیم او بازمیگردد. جنبشهای بنیادگرای اسلامی معاصر درپی آناند که موجودیت خود را از طریق وظایف مقرر الهی و سوابق تاریخی توجیهکنند؛ درواقع، بنیادگراهای اسلامی در تلاش هستند برای شکلدادن به آینده، گذشته را در قالب بحران کنونی بازسازیکنند (دکمیجان، 1388: 75). حمله ایالات متحده به عراق و سرنگونی صدام حسین، مرحلهای نوین در تاریخ سیاسی- اجتماعی خاورمیانه محسوبمیشود؛ از این زمان بود که گمانهزنی درباره آینده عراق، خاورمیانه و آرایش جدید نیروها در این منطقه، مطرح شد. ناکارآمدی آمریکا در هدایت و بهسرانجامرساندن جنگ در این کشور، دخالتهای کشورهای همسایه برای افزایش نفوذ خود در آینده سیاسی این کشور و اختلافهای مذهبی و قومی عمیقی که برای سالیان متوالی، همچون آتش زیر خاکستر چندان نمودنیافتهبود، به یکباره خود را نشانداد بهطوریکه در چهارده سال گذشته، طبق آمارهای سازمانهای بینالمللی، عراق بهصورت ثابت جزو دو کشور اول در انجام حملات تروریستی و خشونت افراطگرایانه قرارداشتهاست (IED, 2015). داعش[8] و پیشتر القاعده عراق، بهتنهایی مسئولیت بهطور تقریبی 25 درصد از کل حملات تروریستی را در این کشور برعهدهداشتهاند. حمله آمریکا به عراق، پس از حمله به ویتنام، طولانیترین، پرهزینهترین و بزرگترین حمله در تاریخ آمریکا محسوبمیشود؛ البته اولین جنگ ایالات متحده هم بعد از پایان دوران جنگ سرد بهشمارمیرود که به آمریکا بهعنوان نیرویی اشغالگر نگریستهشده، نه نیرویی آزادیبخش که بهدنبال تأمین امنیت و رفاه در منطقه خاورمیانه است (Lieberfeld, 2005: 1). تبعات حمله به عراق، درجایگاه کشوری اسلامی، پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر به برجهای دوقلو و پیشتر حمله نظامی آمریکا به افغانستان، این ذهنیت را در میان کشورهای اسلامی و مسلمانان تقویتکرد که آمریکا، به جنگی دامنهدار و طولانی با دنیای اسلام، وارد شدهاست. حمله به افغانستان و عراق به بهانه مبارزه با تروریسم و افراطگرایی، موجی جدید از احساسات اسلامگرایانه را در منطقه خاورمیانه و جهان بهدنبال خود داشت که خروجی آن، نهتنها تضعیف گروههایی تندرو مانند القاعده را درپینداشت که تقویت و گستردهترشدن دامنه نفوذ اینگونه گروهها را سببشد؛ اما تحولی جالبتوجه که در چند سال اخیر صورتگرفته، وقوع دگردیسی یا تکامل در بزرگترین و منسجمترین این گروهها یعنی القاعده است. هرچند بنیادگرایی اسلامی از لحاظ نظری (تئوریک) و سیاسی، جنبشی متحد نیست، در سطح روبنا و زیربنا اشتراکهایی بسیار، میان انواع مختلف بنیادگرایی اسلامی جوددارد؛ مانند «برتری توحید بهمثابه بنیادی راهبردی، سیاسی، اساسی و حیاتی، تفوق شریعت، ضرورت استقرار دولت اسلامی و موضوعهای مهم دیگر» (اسپوزیتو، 1391: 242)؛ القاعده درجایگاه یکی از پیشقراولان این جنبش در دهههای اخیر و داعش بهعنوان نمونهای فرارادیکال در دو سال اخیر، دارای زیربنایی بهطور تقریبی مشابه در جهت نیل به استقرار دولت (خلافت) اسلامی مدنظر خود هستند؛ در زیر، برخی از این مشترکهای اساسی میان این گروهها بیانشدهاست اما تأکید اصلی در این مقاله بر تمایزها و راهبردهایی است که این دو جنبش را از هم متمایزمیکند. پیش از پرداختن به سیر تکاملی داعش، ابتدا باید برخی از ویژگیهای بارز و مشترک میان گروههای رادیکال و تروریستی نظیر داعش را برشمرد تا بتوان سیمایی دقیق از آنها معرفیکرد؛ در اینجا نُه ویژگی مهم این گروهها را به این ترتیب میتوانبرشمرد: - واکنش در برابر بهحاشیهراندهشدن مذهب: درحقیقت، هدف اساسی و اولیه بنیادگراهای مذهبی، دفاع از دین و اعمال دینی مذهبی است. درصورت هرگونه هجوم یا بهچالشکشیدهشدن این اعمال، این گروهها از خود، واکنش نشانخواهندداد. - حسن انتخاب یا بهگزینی: گروههای بنیادگرا در وهله اول برای خود مفاهیم و شاخصهایی را تعریف و تجویز و براساس این شاخصها عملمیکنند؛ درواقع، این شاخصها وجه تمایز این گروهها از بدنه عوام اجتماعهاست. - جهانبینی دوگانه: واقعیت در دوگانهها خلاصه شدهاست: خوب و بد، تاریک و روشن و درست و غلط. - استبداد و بیغلطی: تمام ادیان، خود را پاک و عاری از هرگونه غلط و اشتباه میدانند؛ قرآن، تورات و انجیل، همه کُتب آسمانی هستند و منشأ الهی دارند پس عاری از اشتباه هستند؛ این بدان معناست که این دیدگاه مصونیت از اشتباه و خطا در ادیان، این ظرفیت را به پیروان آنها دادهاست تا خود را برحق دانسته، درنهایت، سایر افکار و جهانبینیها را منحرف قلمدادکنند؛ درنتیجه برای توجیه خشونت و دستیافتن به اهداف مدنظر، نیاز به توجیه عقلی، کمتر میشود. - هزارهگرایی و مهدویت: تاریخ، پایانی قدسی و معجزهوار دارد. در پایان جهان (قیامت)، همه ادیان به ظهور منجی و فریادرس باوردارند. پیروزی از آن مؤمنان و شکست از آن کافران و بیدینان خواهدبود. - اعضا انتخابشده و برگزیده هستند: اغلب، رهبران در اینگونه گروهها خود را برگزیده و جدا از عوام میدانند. - قلمروهای فکری و عملی مشخص: مردمان یا با آنها هستند یا از دایره آنها خارجاند؛ بهطور معمول، حد وسط وجودندارد. - ساختار و سازمان اقتدارگرایانه دارند: این گروهها و سازمانها اغلب، حول شخصیتی کاریزماتیک شکلمیگیرند. - الزامهای رفتاری: به دلیل وجود جهانبینی دوگانه و قلمروهای خاص تعریفشده، الزامهای رفتاری خاصی باید در این نوع اجتماعها رعایتشود. درخصوص بسیاری از رفتار و آداب در اجتماع از طرز لباس پوشیدن گرفته تا حتی مسائل جنسی، دستورها و روشهایی خاص وجوددارند (Emerson & Hartman, 2006:134). ازاینرو، منشأ پیدایش داعش، دولت اسلامی عراق و شام، را باید در سالهای 2002 تا 2006 و افکار متحجرانه ابومصعب الزرقاوی در رهبری دو نیروی تندرو اسلامی، یعنی «توحید و جهاد» و «القاعده عراق» جستجوکرد. بهدنبال کشتهشدن ابومصعب الزرقاوی در ژوئن 2006، رهبران القاعده در عراق، این گروه را که ائتلافی از نیروهای مختلف در عراق بود، دوباره و با نام «حکومت اسلامی عراق» احیاکردند. دولت اسلامی عراق، هر دو رهبر خود (ابوعمر البغدادی و ابوحمزه المهاجر) را در سال 2010 در حمله هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا ازدستداد؛ این تحولات سببشد که این گروه تضعیفشود اما به نابودی آن نینجامید. پس از خروج نیروهای آمریکایی از عراق در 2011، رهبر این گروه، عواد ابراهیم البدری السامرایی، معروف به ابوبکر البغدادی، این گروه را دوباره احیاکرد؛ در اوایل سال 2013، این گروه، حملات انتحاری و تروریستی گستردهای را به لطف ناامنی و جنگ داخلی که در سوریه جریانداشت، در عراق انجامداد؛ همزمان، نارضایتی از عملکرد سیاسی دولت نوری المالکی در عراق بهویژه در شهرهای بهطور عمده، سنینشین این کشور، زمینه را برای تقویت و نفوذ داعش در عراق تسهیلکرد؛ در همین حین، بروز تنش در رابطه این گروه با القاعده افغانستان و شاخه سوری آن (النصره) بالاگرفت. اختلافهایی که اغلب از نحوه عملکردی و خشونتآمیز داعش در عراق و سوریه نشأتمیگرفت؛ درنهایت، داعش در سال 2014، بهطور رسمی، وجود هرگونه پیوند با القاعده را ردکرد؛ از این زمان، این گروه، خود را بهعنوان یک واحد جهادی مستقل با اهداف و آرمانهای مشابه اما کمی متمایز معرفیکرد. در سال 2013، ابوبکر البغدادی، تمایل خود را برای ادغام هر دو گروه جبهه النصره و دولت اسلامی خودخوانده اعلامکردهبود؛ البته این طرح ازسوی جبهه النصره ردشد که همین امر درنهایت، به بروز تنش میان گروههای تندرو اسلامی در عراق و سوریه منجرشد (Katzman & et.al, 2015:2). عواملی که تقویت و رشد پایگاه نیروهای تندرو اسلامی را در منطقه سببمیشوند، در چند مورد مهم بایدخلاصهکرد: - جبههگیری و ایجاد انشقاق در میان مسلمانان (شیعه و سنی) بهویژه پس از انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 و مخالفت کشورهای عرب منطقه با آرمانهای آن: درحقیقت، مواضع تند کشورهای عرب و بهخصوص، کشورهای حوزه خلیج فارس نسبتبه انقلاب اسلامی در ایران، صفبندیهای مذهبی را در خاورمیانه پررنگترکرد. - عدم مشروعیت بسیاری از رهبران و حکام عرب منطقه: بیشتر آنها هیچگونه مشروعیت، بهویژه مشروعیت سیاسی، ازسوی مردمان خود نداشتند و درنتیجه، امید به اصلاحات سیاسی- اقتصادی در میان مردمان این کشورها بهتدریج تحلیلرفت. - ایجاد ائتلافی متشکل از شصت کشور به رهبری ایالات متحده و بسیاری از کشورهای غربی دیگر: این امر، بسیاری از مسلمانان را به این نتیجه رسانده که این نبردی نهتنها ضد داعش بلکه تمام هویت اسلامی و دینی آنهاست. - تبلیغات و برنامههایی که داعش در جهت استفاده و تبلیغ تهیه و تدوینکرده: داعش آنها را در شبکههای اجتماعی و اینترنت پخشمیکند که ازسویدیگر، عدم مقابله مؤثر با این برنامهها ازسوی کشورهای دیگر، به رشد و ترویج دیدگاههای آنها کمککردهاست. - عدم وجود برنامههای کارآمد و مؤثر بهعنوان آلترناتیوی برای عرضه به آن دسته از افراد و مسلمانانی که مجذوب داعش و ایدئولوژی خاص آن شدهاند: این مورد نیز، در گسترش حوزه نفوذ این گروه، بسیار اثرگذار بودهاست. - با وجود تمام اعلانها و محکومیتهای انجامگرفته ازسوی کشورها و مجامع جهانی نسبتبه سیاستهای سرکوبگرانه دولتهای سوریه و عراق در قبال اقلیتها و مردم خود، هیچ اقدام مؤثر و عملی ازطرف جامعه جهانی برای جلوگیری از اینگونه رفتارها صورتنگرفتهاست. - درنهایت، میتوانگفت شاید مهمترین عامل، عدم وجود راهکاری مؤثر یا برنامهای قوی برای اصلاح شیوه حکمرانی در منطقه خاورمیانه، بسیاری از مردم و اقشار این منطقه را به این نتیجه رسانده که هیچ گزینهای، جز بازگشت به روند پیش از سال 2010 وجودندارد؛ ازاینرو، این سرخوردگی از نبود برنامهای مشخص، بسیاری را به سمت این گروههای تندرو و رادیکال بهویژه داعش متمایلکردهاست (Barrett, 2014: 6). علاوهبر عوامل یادشده، باید به این نکته نیز توجهکرد که تعامل غلط و غیرسازنده آمریکا با تحولات رویداده در جهان عرب بهویژه در مصر و لیبی و بعدتر در سوریه، زمینه را برای ایجاد فضای بیاعتمادی میان این کشور و جنبشهای اسلامی فراهمکرد. ظهور و سقوط دولت مرسی، تحت نفوذ اخوانالمسلمین در مصر، حاوی پیامی روشن برای حرکتهای اسلامی منطقه بود؛ اینکه اختلافهای ایدئولوژیکی، فکری و راهبردی (تاکتیکی) میان آنها و دولت آمریکا را نمیتواننادیدهگرفت و تنها بر معیارهای دموکراسیخواهانه تأکیدکرد؛ ازاینرو، عدم حمایت آمریکا از نیروهای میانهرو اسلامی در سوریه و تعمیق بحران داخلی در این کشور، زمینه را برای رشد گروههای رادیکال و تروریستی آمادهکرد (Hamid, 2014: 3)؛ ازسویدیگر، با وجود اعلام راهکار (استراتژی) آمریکا و دولت اوباما در مقابله با داعش و نیروهای تندرو در منطقه، ما درعمل، تقویت و رشد پایگاه و دامنه قدرت و نفوذ این گروهها بهویژه داعش را در عراق و سوریه، شاهد بودیم؛ درواقع، به باور بسیاری از کارشناسان امر، برخلاف ادعاهای اوباما و دولت آمریکا، این کشور، فاقد هرگونه راهکار روشن و فعالانه درزمینه مبازه با داعش است (Alterman, 2014: 1). ج- تحولات فکری، اندیشهای و عملکردی داعش اسلامگرایان، انتخاب محمد مرسی را در مقام ریاستجمهوری مصر در ژوئن 2012 در یک انتخابات آزاد و دموکراتیک بهفالنیکگرفتند بهواقع، انتخاب مرسی، بیانگر این حقیقت انکارناپذیر بود که اسلامگرایی و تفکرهای بنیادگرایانه اسلامی، هنوز در حوزههای سیاست جهانی، گفتمان و روابط بینالملل، برای گفتن حرفهاییدارد (Milton-Edwards, 2014: 1)؛ ازاینرو، نباید تقویت اسلامگرایی و ظهور گروههای رادیکالی مانند داعش یا النصره را محالدانست. سیر تکامل تدریجی داعش یا همان خلافت اسلامی خودخوانده را باید در دو بُعد نحوه شکلگیری و عامل شانس یا تصادف ارزیابیکرد: از جنبه شکلگیری و نحوه مطرحشدن، قاعده این خلافت برگرفته از دیدگاه و جهانبینی خاص مؤسس آن، یعنی ابومصعب الزرقاوی است بنابراین از این لحاظ، تفاوتهایی آشکار میان این گروه و القاعده وجوددارد. القاعده برای مدتی مدید، خود را یک نیروی جهادی بدون معینکردن مرز جغرافیایی مشخص تعریفکردهبود اما ابومصعب الزرقاوی، بنیانگذار داعش، قائل به ایجاد قلمرو و پایگاه برای خلافت خود بود؛ چیزی که بعدها در عراق و سوریه، رنگ واقعیت به خود گرفت اما در شکلگیری این خلافت، عامل مهم دیگری نیز مؤثر بوده و آن، عامل شانس یا تصادف است. تعمیق بحران در سوریه و عراق و مهیاشدن بستر سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در کشور همسایه عراق که برایند عواملی گوناگون بود، سببشد که این گروه، قلمرو خود را در بخشهایی وسیع از این دو کشور تثبیتکند (Al-Ubaydi & et.al, 2014: 8). در ماه ژوئن 2014 ابومحمد العدنانی[9]، سخنگوی داعش، در بیانیهای با نام «این وعده الهی بود» بیانکرد که تمام شرایط و ملزومات برای ایجاد خلافت اسلامی در عراق و شام، آماده است؛ او همچنین اعلامکرد که ابوبکر البغدادی، خلیفه مسلمانان خواهدبود و به ریشه و نسب قریشی این مرد که یکی از اصلهای هفتگانه لازم برای رسیدن به خلافت اسلامی برمبنای آموزههای کهن (کلاسیک) اسلامی است، نیز اشارهکرد. اما در فوریه 2014 و درست، چهار ماه پیش از اعلام رسمی خلافت اسلامی ازسوی داعش، القاعده در بیانیهای، رفتار و اعمال خلافت خودخوانده داعش را زیرسؤالبرده، محکومکرد. در ماه می، ابومحمد العدنانی در بیانیهای در پاسخ موضع القاعده بیانکرد که داعش، هیچ رابطهای با القاعده ندارد و به همین دلیل، موضع القاعده درباره این گروه را نیز بهرسمیتنخواهدشناخت؛ او ادعاکرد که القاعده یک سازمان است درحالیکه داعش، یک خلافت اسلامی با مختصات مشخص است (al-‘Adnani, 2014). از سال 2003 و شکلگیری داعش در این کشور تا خلافت خودخوانده این گروه در سال 2014، گروه یادشده، نامهایی متفاوت برای خود برگزید. اگر سال 2014 را سال جدایی رسمی داعش از القاعده بدانیم، تفاوتهای ایدئولوژیکی، میان این دو گروه وجوددارد که برخی از آنها غیرقابلبرگشت است؛ یکی از این اختلافها را باید در نحوه نگرش اسامه بنلادن و الظواهری، به دیدگاههای الزرقاوی در ملاقاتشان به سال 1999 در افغانستان مربوطدانست؛ این دو بر این باور بودند که جهانبینی الزرقاوی، نسبتبه اسلام و مسائل مرتبط، بسیار خشک و خشن است؛ البته باید ریشه این دیدگاههای بهشدت متحجرانه را در معلم و استاد الزرقاوی، یعنی ابومحمد المقدیسی[10]، پیش از سفر او به افغانستان در سال 1999 جستجوکرد (Al-Ubaydi & et.al, 2014:10). الزرقاوی و المقدیسی، به سال 1991 در پیشاور پاکستان با هم دیدارکردهبودند؛ پس از بازگشت به اردن، آنها به دیدگاههای المقدیسی، مبنیبر نامشروعبودن نظام حکمرانی در کشورهای اسلامی، بهویژه درخصوص اردن و عربستان سعودی توجهکرده، آنها را نشردادند؛ این دیدگاهها سرانجام، آنها را به زندانهای اردن روانهکرد (Kirdar, 2011: 3). جدول 1: تاریخچه تکامل اسمی داعش
پس از ورود الزرقاوی به هرات در سال 1999 و دایرکردن کمپی در این منطقه، القاعده و رهبران آن، هیچ تمایلی به همکاری با این گروه از خود نشانندادند و تنها، همکاری در بخشهایی را خواستار بودند که اهداف آنها با هم همپوشانیدارد؛ المقدیسی ادعامیکرد که این الزرقاوی بود که به همکاری با القاعده تمایلینداشت زیرا بنلادن از تدریس آرا و دیدگاههای المقدیسی در کمپهای القاعده در پاکستان و افغانستان جلوگیریمیکرد. الزرقاوی از همان اوایل سال 1999 بهدنبال ایجاد ساختاری اجتماعی با نام «المجتمع المتکامله» بود؛ این بدان معناست که الزرقاوی از همان ایام به فکر ایجاد ساختار و جامعه مدنظر خود بودهاست. تکامل و رشد جامعه مدنظر الزرقاوی در افغانستان، سیر تکامل و رشد خود را آغازکرد اما خود الزرقاوی هم بر این باور بود که مهد اصلی این جامعه، عراق است نه افغانستان؛ ازاینرو او در همان سال با جماعت اسلامی «انصار اسلام» که یک جامعه اسلامی کُردی در شمال عراق بود، پیوندهایی برقرارکرد که بعدها در فرار او از افغانستان و رفتنش به عراق، بسیار مفید، واقع شد؛ ازاینرو، پس از حمله آمریکا به افغانستان در سال 2000، الزرقاوی به عراق گریخت؛ مهاجرت الزرقاوی به عراق را نیز میتوان براساس آموختههای دینی و تاریخی او توجیهکرد. اساس قراردادن عراق ازسوی نور الدین، سردار شجاع مسلمان برای حمله به بیتالمقدس و آزادی آن را که البته بعدها صلاحالدین، آن را بهسرانجامرساند، میتوان یکی از دلایل اصلی انتخاب عراق و موصل بهعنوان پایگاه خلافت اسلامی داعش[11] مدنظرداشت (Al-Ubaydi & et.al, 2014: 11). الزرقاوی، انسانی باهوش و درعینحال، بهشدت واقعگرا بود؛ برای نمونه، در ماه ژانویه 2006، الزرقاوی به یکباره نام گروه را از القاعده عراق به «مجلس شورای مجاهدین» تغییرداد؛ یکی از دلایل اصلی این امر، جلب توجه نیروهای ملیگرای رژیم سابق بعث بود که پس از حرکت پاکسازی بعثیها در عراق یا همان فرایند بعثیزدایی، از دولت مرکزی طردشدهبودند (Kirdar, 2011: 5). مرگ ابومصعب الزرقاوی در ژوئن 2006 نیز باعث نشد تا نقشه ایجاد یک جامعه آرمانی اسلامی (مجتمع) ازمیانبرود بلکه پیروان و جانشینان او این طرح را با طرحهایی جاهطلبانهتر دنبالکردند. ابوحمزه المهاجر از همان ابتدا با رهبر القاعده، بنلادن بیعتکرد و خود را حامی و تداومدهنده راه آنها میدانست؛ پس از چهار ماه، ابوحمزه با گروه تازهتأسیس ابوعمر البغدادی با نام «دولت اسلامی عراق» اعلامبیعتکرد؛ هر دوی این رهبران در افغانستان آموزشدیدهبودند و پس از مهاجرت ابومصعب به عراق به او ملحقشدهبودند؛ اعلام نام جدید گروه و حکومتخواندن آن به این معنا بود که کارکردهای این گروه، تنها به عملیاتهای نظامی، محدود نمیشود و همانگونه هم شد. در آوریل 2007 ابوعمر البغدادی، نام ده تن از وزرای خود را برای دولت تازهتأسیس خویش اعلامکرد اما در بیانیه سال 2014 که ازسوی ایمن الظواهری[12]، رهبر القاعده منتشرشد، بهطور رسمی اعلامکردهبود که در سال 2006 و اعلام حکومت اسلامی عراق، هیچ مشورتی ازسوی ابوحمزه و ابوعمر با شورای مرکزی القاعده در افغانستان یا حتی خود بنلادن صورتنگرفتهبود؛ بعدها این ادعاها در نامههای محرمانهای که در منزل بنلادن در پاکستان یافتشد، بهصورت تمام تأییدشد (Al-Ubaydi & et.al, 2014: 14). در آوریل سال 2010، هر دوی این افراد در حملات هوایی آمریکا کشتهشدند؛ درنتیجه ابوبکر البغدادی، رهبری این گروه را بهعهدهگرفت که البته هنوز هم تداومدارد. براساس گفتههای خود رهبران القاعده و نامههای کشفشده از مکاتبات آنها، اختلافهای موجود از سال 2005، میان القاعده عراق و القاعده افغانستان وجودداشته، در سال 2006 تشدیدشد اما چه دلیلی باعث شد تا این اختلافهای خیلی دیر خود را بروزدهند؟ در آوریل 2013، ابوبکر البغدادی، یکجانبه موجودیت «دولت اسلامی عراق و شام» را درنتیجه ادغام گروه خود با گروه جبهه النصره[13] (جبهه النصره اولین گروه جهادی بود که در ژانویه 2012 در سوریه تشکیلشد و شاخه رسمی القاعده در این کشور محسوبمیشود) در سوریه اعلامکرد. در اوایل تشکیل النصره در سوریه، حتی گروههای غیراسلامی و سکولار نیز از آنها به دلیل روحیه جنگاوری و نحوه تعامل خوبشان با مردم سوریه، بسیار حمایتکردند اما ابومحمد الجولانی، رهبر النصره، آشکارا طرح ادغام هر دو گروه را در سوریه و عراق، رد و بیعت خود با الظواهری را بهطور رسمی اعلامکرد. در ژوئن 2013، الظواهری بهصورت رسمی، این ادغام را رد و فردی با نام ابوخالد السوری را که پیوندی نزدیک با ابومصعب الزرقاوی داشت و همزمان، رهبر گروه اسلامی «الحرکت الشام» در سوریه بود، مأمورکرد تا میان هر دو گروه النصره و دولت اسلامی عراق میانجیگریکند (Zelin, 2015). دلایل اعلام یکجانبه گروه دولت اسلامی عراق و شام ازسوی ابوبکر البغدادی را میتوان اینگونه برشمرد: - اینکه شاید ابوبکر البغدادی از مطرحشدن گروه النصره در دنیای جهادیها چندان خرسند نبود و میخواست با این کار اثباتکند که موفقیتهای النصره به دلیل سازماندهی و ابتکار عمل اولیه و ارتباطات این گروه با گروه تحت فرمان او بودهاست. - او از سرمایهگذاری روی گروهی که بیشتر طرحهای ملیگرایانه یا دستکم، اسلامی را اما در چارچوبی خاص دنبالمیکند و به فکر طرح جهادی و خلافت اسلامی آنگونهکه او مدنظرداشت، نیست، نگران بود. - شاید او به این نتیجه رسیدهبود که این بهترین زمان برای توسعه قلمرو حکومت اسلامی خود از عراق به سوریه باشد. ازسویدیگر، این ادغام یکجانبه ازطرف الظواهری، بههیچوجه قابلقبول نبود چون الظواهری این حرکت را نوعی کودتا ضد خود و سازمان القاعده میدید؛ بنابراین از شکلگیری آن خرسند نبود؛ پیش از آغاز نزاع جدی میان این دو گروه در دسامبر 2013 که به کشتهشدن ابوصعد الهدرامی، رهبر النصره در استان رقه، به دست افراد وابسته به ابوبکر البغدادی منجرشد، بهطور کامل، مشخص نبود که این تحول اساسی را در سازمان جهادیهای دنیا کدام گروه آغازکردهاست. اگرچه بیشتر انتقادها متوجه داعش و ابوبکر البغدادی است، در بیانیههای که در اوایل جولای 2014 ازسوی داعش منتشرمیشد، به ابن نکته تأکیدمیشد که افراد و نیروهای وابسته به این گروه در سوریه بهشدت ازسوی سایر گروههای جهادی، مورد اذیت، آزار، تبعیض و شکنجه قرارمیگرفتهاند. به ادعای خود ابوبکر البغدادی، تغییر نام گروه، نشاندهنده توسعه و تکامل تدریجی گروه و البته افزایش سطح توقعها و آمال گروه است؛ البته دیگر، توقعی نیست که نام گروه که دیگر اکنون، خود را خلافت اسلامی میخواند، تغییرکند چون غایتی است که گروههای جهادی در سرتاسر جهان، خواستار آن هستند (Al-Ubaydi & et.al, 2014: 18)؛ اما این پرسش، مطرح است که «چه تفاوت ماهوی یا ساختاری میان خلافت اسلامی سال 2014، دولت اسلامی عراق در سال 2006 و دولت اسلامی عراق و شام در 2013 وجوددارد؟». د- فرقهگرایی در عراق دو عامل بسیار مهم که باعث شد، گروههای سنی عراقی که پیشتر در سال 2006 و 2007 با نیروهای آمریکایی، درزمینه مبارزه با القاعده عراق همکاریداشتند، دوباره به حمایت از داعش در سال 2013 رویبیاورند، عبارتاند از: - سیاستهای پاکسازی و تبعیض قومی و مذهبی بود که در قانون اساسی عراق در 2005 بهتصویبرسید و با عنوان بعثیزدایی، بسیاری از گروهها و افراد سنیمذهب و عناصر رژیم بعث، به بهانه مبارزه با تروریسم، بدون هیچ دلیل و برهان محکمهپسندی، راهی زندان شدند. - سیاستهای یکدستسازی دولت مرکزی درخصوص ترکیب جمعیتی برخی از شهرهای عراق است؛ گروههای سنی بهشدت تحت تأثیر این سیاستهای غلط دولت مرکزی، طرد و درنهایت به گروههای تروریستی، ملحقشدند. سعد جواد، پژوهشگر در مسائل و سیاست عراق، بیانمیکند که آمریکا پس از حمله به عراق، بهجای تأکید بر نقاطی مشترک که بتواند دولت عراق را سرپا نگهدارد، درعمل، کشور را به سه بخش متمایز شیعه، سنی و کُرد تقسیمکرد؛ او بر این باور است که این سیاست، نقشی مهم در تعمیق شکافهای موجود میان این گروهها داشت. آقای سعد جواد بیانمیکند که در قانون اساسی پیشین به دلیل ذات سکولاربودنش، به گروههای قومی و مذهبی هیچ اشارهاینشدهبود و این در حالی است که در قانون جدید، بر این موضوعها و مسائل، بسیار تأکیدشده و این خود به اختلافها و تنشهای یادشده دامنزدهاست. در سال 2009 فرایند جابهجایی و همگونسازی مناطق سنی و شیعه در عراق (7.2 درصد) به اوج خود رسید؛ این سیاست دنبالشده ازسوی هر دو جناح بههیچوجه با مخالفت دولت مرکزی، مواجه نشد؛ درنتیجه، این امر، به شکلگیری مناطق و شهرهایی با بافت بهطور تقریبی، همگن انجامید و درعمل، عراق را به چندین منطقه مجاز مبدلکرد. منهای مناطق شیعهنشین در هیچیک از مناطق سنینشین عراق، کمترین همکاری ممکن با نیروهای پلیس و ارتش در برقراری امنیت صورتنمیگرفت و همین امر سببشد تا عناصر و نیروهای تندرو وابسته به داعش و القاعده، خیلی راحت در میان قبایل و مناطق سنینشین نفوذکنند؛ همچنین، سیاستهای دولت مالکی، یکی از عوامل عمده و مهم در تشدید این ناامنی و قوتگرفتن جنگ طائفی در این کشور بود. با آغاز بیداری اسلامی، تظاهراتهای مسالمتآمیزی که در استانهای بهطور عمده سنینشین عراق (ازجمله الانبار، دیاله، موصل و حتی کرکوک و با نام «الحرکت الشعبیه») در جریان بود، بههیچوجه با پاسخ مناسب ازسوی دولت مرکزی عراق به رهبری نوری المالکی، مواجه نشد. تظاهرکنندگان، دو خواسته عمده داشتند: اول، برچیدهشدن قانون مبارزه با تروریسم که به باور آنها ازسوی دولت مرکزی برای سرکوب اقلیت سنی تنظیمشدهاست. و دوم، آزادی زندانیان سیاسی که به باور گروه حقوق بشر بینالمللی نیز، بسیاری از این افراد که اغلب، سنی نیز بودند، بدون هیچ اتهام و جرمی خاص بازداشتشدهبودند اما دولت مالکی بهجای پاسخگویی به این خواستهها با آنها بهشدت مقابلهکرد. در یک سخنرانی، خود آقای مالکی بهصراحت به معترضان هشدارداد تا این وضع بهوجودآمده را پایاندهند وگرنه خود او به این وضع پایانخواهدداد؛ او حتی پا را فراترنهاد و در مقایسهای بهطور کامل تنشزا، معترضان را به حامیان و جبهه یزید تشبیهکرد که قصددارند، جبهه امام حسین و یاران او را ازمیانببرند؛ تشبیهی که به قرن هفتم هجری و مقابله امام حسین، امام سوم شیعیان و یزید، پسر معاویه اشارهداشت (Al-Ubaydi & et.al, 2014: 21-22)؛ البته در این میان نیز، رهبران و عناصر القاعده عراق که دیگر خود را دولت اسلامی عراق و شام میخوانند، بیکار ننشستند؛ آنها هم به اقلیت سنی این کشور هشدارمیدادند که دولت مرکزی عراق، پر شده از عناصر دشمن و روافض که دشمن درجه یک اعراب سنی هستند؛ ازسویدیگر نیز، دامنه این گفتمان بهشدت فرقهگرایانه در گفتمان وزیر شیعه عراقی، آقای باقر جبر سولاق به اوج خود رسید؛ او سنیها را به سه دسته تقسیمکرد: اول، آنهایی که بایدکشتهشوند؛ دوم، آنهایی که باید به زندان بروند و سوم، آنهایی که باید در خدمت شیعیان باشند (Al-Ubaydi & et.al, 2014: 23)؛ تمام این تحولات و وقایع، خواسته یا ناخواسته، درنهایت به شعلهورشدن زبانههای کینه میان این گروهها منجرشد. ه- تفاوت داعش با القاعده و سایر جریانهای فکری یکی از ویژگیهای جالب داعش، ترکیبکردن مقاصد و روششناسی خاص در جهت دستیابی به اهدافش است که این گروه را از سایر گروههای اسلامی دیگر متمایزکردهاست. ابومحمد العدنانی، سخنگوی داعش اشارهمیکند که رسیدن به اهداف، مستلزم داشتن روش خاص است که او آن را روش یا مدل پیامبر میخواند؛ او این روش را در قالب دوبُعدی، قدرت و نیروی نظامی ترجمهمیکند تا بتوان قلمرو مدنظر اسلامی را دوباره احیاکرد. پس از تصاحب قلمرو، کار بعدی که خلافت اسلامی بایدانجاممیداد، اخراج و ازمیانبردن تمام مخالفان و افراد از قلمرو خلافت اسلامی بود که رهبر این گروه، آنها را ملحدان و کافران میخواند؛ پس از این مرحله، انسجام و یکپارچهکردن امت اسلامی در دستور کار قرارداشت. نکتهای جالبتوجه که در این روششناسی خاص بایدمدنظرداشت، مجازشمردن قدرت و قوه قهریه برای برخورد با افراد و مخالفان خود است؛ البته در این میان، حتی استفاده از زور در برابر جماعتی از مسلمانان، مانند شیعیان (که داعش آنها را رواض و مرتدین میخواند و حتی افراد سنی که با حکومت اسلامی مخالفتکنند)، بهعنوان خائنان به حکومت اسلامی، مجاز است؛ بنابراین میتوانگفت که هدف اصلی داعش، کنترل و تصاحب سرزمینهای اسلامی مدنظر آنها از چین گرفته تا اسپانیاست؛ در این راه، روش خاص آنها توسل به زور و قوه قهریه است که از این لحاظ با سایر گروههای جهادی که تاکنون میشناختیم، متفاوت هستند (Al-Ubaydi & et.al, 2014: 27-29)؛ البته این مواضع درخصوص تصاحب قلمرو و فتح سرزمینی، همانند شمشیر دولبه عملمیکند؛ ازیکسو، فتح سرزمینی بهعنوان پایگاه و قلمرو خلافت اسلامی، یکی از اهرمهای مهم در دست داعش برای تبلیغ و تثبیت جایگاه خود درجایگاه یگانه مرجع معتبر برای آمال مسلمانان است؛ درعینحال، اداره امور سرزمینی توسط داعش که دشمنان و مخالفان جدی و گسترده، نهتنها در داخل بلکه حتی در خارج نیز دارد، درعمل، به امری سخت و البته خطیر تبدیلشده که هرگونه قصور در آن بهمعنای ازدستدادن مشروعیت و حقانیت خلافت خودخوانده است؛ امری که برای گروهی همانند داعش، بسیار دشوار مینماید (Hassan,2015). یکی از جنبههای جالبتوجه در رهبری هر دو گروه، آغاز مبارزات جهادی ابومصعب الزرقاوی، بنیانگذار داعش و اسامه بنلادن، بنیانگذار القاعده در دهه 1980، ضد اشغال افغانستان ازسوی شوروی بود؛ این دو رهبر، حتی در مقاطعی در سالهای 2004 و 2005 با هم بهطور مشترک، ضد اشغال عراق ازسوی آمریکا مبارزهکردند اما این همکاریها به علل مختلف تداومنیافت. بنلادن از خانوادهای مرفه و تحصیلکرده بود اما الزرقاوی، خانوادهای متوسط و تحصیلاتی پایینتر داشت. دیدگاه خاص و بهشدت متحجرانه الزرقاوی نسبتبه شیعیان و آنانی که او روافض میخواند، گسست این دو رهبر را سببشد (Zelin, 2014: 1). ازجمله تفاوتهایی دیگر که در ساختار داعش و القاعده قابلتمیزدادن است. تفاوتهای نسلی و ایدئولوژیکی است. جهادیهای امروز نسبتبه دهههای 1980 و 1990، بسیار رادیکالتر و تندخوترند (Zelin, 2014: 3). از هسته اولیه شورای رهبری القاعده در افغانستان که در دوران اشغال افغانستان و بعدتر تشکیلشدهبود، بهطورتقریبی، بسیاری از چهرههای شناختهشده، کشته یا از این گروه، جدا شدهاند. ایمن الظواهری، یکی از معدود چهرههای شناختهشده است که هماکنون رهبری این گروه را برعهدهدارد؛ ازاینرو میتوانگفت که القاعده، هماکنون با بحران رهبری کاریزماتیک و فعال، روبهرو است اما آنسوتر، در عراق و سوریه، داعش توانسته با توسل به اهرمهای تبلیغاتی، بسیاری از جوانان مسلمان را از اَقصینقاط جهان به قلمرو خلافت خودخوانده بکشاند و نفوذ فکری و ایدئولوژیکی خود را میان نسل جوان جهادیها ارتقادهد. دسترسی آسان جوانان به شبکههای اجتماعی و اینترنت سببشده تا از لحاظ فکری، نسبتبه جهادیهای دو یا سه دهه پیش، ما نسلی منسجمتر و البته رادیکالتر را شاهد باشیم (Groll, 2015). ویژگیهایی بارز که القاعده را از داعش در اهداف و روششناسی متمایزمیکنند، در چند مورد بایدخلاصهکرد: - اینکه در اسناد و مصاحبههای انجامگرفته ازسوی القاعده و رهبران آن، آنها بههیچوجه، به ایجاد خلافت اسلامی اشارهاینکردهاند یا دستکم در اولویت دستور کار آنها نبودهاست؛ از این جهت، القاعده به گفته حتی برخی از مهرههای داخلی این گروه از سایر گروههای دیگر جهادی، متمایز است. به گفته نلی لهود که درباره سازمانها و گروههای جهادی تحقیقهایی بسیار انجامدادهاست، القاعده از نظر قائلشدن جایگاه برای خود، بسیار متواضعانهتر عملکرده و بههیچوجه در جهان اسلام برای جایگاه خود، جاهطلب نبودهاست؛ البته زمان اتخاذ این موضع در قبال عدم تشکیل خلافت اسلامی را باید به دهه 1980 و فرایند تثبیت رهبری اسامه بنلادن در ساختار القاعده مربوطدانست. به باور برخی ازجمله روهان گونارتنا[14]، مرگ عزام بهوسیله یک بمب کنترلشده از راه دور در پیشاور پاکستان، کار گروه الجهاد مصر و به دستور اسامه بنلادن انجامشد. بنلادن از کاریزما و نفوذ عزام بر جهادگران در افغانستان، ناخرسند بود؛ همچنین، برخلاف عزام که قصدداشت، بهطور مجدد، کشورهای اسلامی را فتحکند (این امر بههیچوجه در میان حُکام کشورهای اسلامی و عربی قابلپذیرش نبود)، بنلادن تغییری بهطور تقریبی 180 درجه در مواضع و اهداف گروه سازمان صورتداد و بیشتر سمت و سوی اصلاحگرانه به برنامههای القاعده بخشید و مبارزه با دشمن فرامنطقهی را در دستور کار قرارداد (Migaux, 2007: 316)؛ درحقیقت بهنظرمیرسد که سازمانهای اطلاعاتی عربی، بهویژه مصر و اردن، نقشی مهم در اتخاذ این دیدگاه ازسوی القاعده و درنتیجه ترور عزام ایفاکردهاند. - ازسویدیگر از نظر القاعده، تنها سوگندیادکردن ازسوی اعضا و پیروان آن برای ایجاد خلافتی اسلامی، کافی است؛ البته شاید این امر را باید ناشی از مناسبندیدن شرایط برای ایجاد این خلافت دید؛ پس میتوانگفت که القاعده بهدنبال ایجاد یک خلافت نبوده بلکه منتظر فراهمشدن اسباب و شرایط آن بوده تا بتواند آن را محققکند. - یکی دیگر از حوزههای متمایز میان داعش و القاعده، درخصوص نحوه و کاربرد اهرم خشونت است. اگرچه در ابتدای امر، شاید این دو گروه با هم از لحاظ کاربرد خشونت یکسان بهنظرآیند، با کمی دقت میتوان برخی تمایزها را متوجه شد. القاعده خود را به داشتن رابطه متقابل و دوستانه با تمام گروههای اسلامی و جهادی، دانشمندان مسلمان، پژوهشگران اسلامی و درکل، بدنه عادی جامعه اسلامی متعهد میداند. برای القاعده، کاربرد خشونت و زور باید متناسب با شرایط و موارد آن باشد؛ اما داعش برای کاربرد خشونت، هیچ حد و مرزی قائل نیست و حتی این خشونت در بسیاری از موارد در قبال خود مسلمانان و گروههای جهادی بهکاربردهشدهاست (Al-Ubaydi & et.al, 2014: 30-31). - همچنین میتوانگفت که القاعده، بیشتر نقش حامی و ماما را برای سایر گروههای جهادی داشته و دارد تا یک موتور محرکه قوی که بخواهد بهطور مستقیم اقدامکند؛ برای نمونه، حمایتهای الظواهری را در ابتدای امر از ایجاد شاخه این گروه در عراق به دست ابومصعب الزرقاوی و تلاش این گروه را برای ایجاد شاخه خود در سوریه به دست گروه النصره میتوان از این مصداقها دانست؛ درواقع، داعش، بیشتر درجایگاه یک حامی، گروههای جهادی مختلف را در کشورهای مختلف حمایتمیکند تا بتوانند خلافتهای کوچک و مدنظر خود را در این کشورها ایجادکنند تا درنهایت، زمینه برای هدف نهایی که همان خلافت اسلامی یکپارچه است، آماده شود؛ از این جهت با روش داعش که خود بهصورت مستقیم، بهدنبال ایجاد خلافت اسلامی است، فرقدارد (Fishman, 2012: 6). ویژگی اصلی و بارزی که داعش را از سایر گروههای تروریستی متمایزمیکند و درواقع، نقطه قوت این گروه محسوبمیشود، توانایی آن در جنگیدن و همزمان، ظرفیت کنترل مناطق تصاحبشده است. در قلمرو سرزمینی خلافت اسلامی خودخوانده داعش، مؤسساتی مختلف و منابعی متنوع برای تأمین بودجه و نیازهای ضروری این خلافت اسلامی درنظرگرفتهشدهاست؛ بازوی نظامی این سازمان نیز در جهت تأمین امنیت و اهداف موردنظر رهبران آن بهخوبی عملکردهاست (Lewis, 2014: 9). شیوه داعش در اداره امور و بهویژه، فتح سرزمینی و تأسیس خلافت اسلامی، بهشدت بر جنبه سختافزاری و نظامی تأکیددارد. در مجله دبیق که زیر نظر این گروه بهچاپمیرسد، آوردهشده: «حملات این گروه (داعش)، نیروهای مرتد را به عقبنشینی از مناطق روستایی و سازماندهی در مناطق مهم شهری مجبورخواهدکرد؛ سپس، گروه خلافت اسلامی از این موقعیت استفادهکرده، سطح آشوب هرجومرج را در مناطق شهری به حدی بالاخواهدبرد که از آن با نام «توحش« یادشود؛ گام بعدی در این مسیر، تلاش گروه برای پرکردن خلأ ایجادشده، درنتیجة آشوب است؛ در این مرحله، دستورها و قوانین موردنظر، پیاده خواهندشد و جامعه به سمت خلافت اسلامی مدنظر هدایتمیشود» (Dabiq, 2014: 37). در همین راستا، داعش، سایر گروههای جهادی بهویژه القاعده را نکوهشکرده، از آنها که برای خشونت، حد و مرز قائلاند، بهشدت انتقادمیکند و اینگونه استدلالمیکند که عدم توجه به زور و خشونت، مجاهدین را در رسیدن به آرمان خود، دلسرد و ایجاد خلافت اسلامی را بسیار بعیدمیسازد؛ بر این اساس، داعش با توسل به ابزارهای در دسترس، در تلاش است تا آرمانهای مدنظرش را به بهترین و کاملترین شکل ممکن تحققببخشد؛ ازاینرو، اهداف اصلی داعش را با توجه به مستندهای آوردهشده در مجله دبیق، میتوان بهصورت زیر برشمرد: اهداف داعش را باید در چهار مورد برشمرد: - ازمیانبردن کامل مرزهای سیاسی موجود در عراق، سوریه و کل منطقه که با تضعیف دول مرکزی و ایجاد جنگهای فرقهای در منطقه میتوان به این هدف، نائل شد. - تأسیس خلافت اسلامی با فتح سرزمینی در عراق و سوریه، حکمرانی در این مناطق و حمایت از مردمان این کشورها در برابر تهدیدهای خارجی. - دعوت از افراد و نخبگان همرأی و همکیش به قلمرو خلافت اسلامی برای جنگیدن و کار. - بسط و توسعه قلمرو خلافت اسلامی به خارج از مرزهای این دو کشور و درنهایت، ایجاد جامعه اسلامی یا همان اُمت واحد. این اهداف سیاسی و ایدئولوژیک بزرگ، بهشدت به نیروی نظامی و سختافزاری متکی است. داعش، ابتدا بسیار بر ایجاد جامعهای کارآمد و تثبیت امور اولیه مورد نیاز برای کشورداری و سپس پیادهکردن قوانین مربوط به شریعت تأکیددارد و این یکی دیگر از اختلافهای موجود میان این گروه و سایر گروههای جهادی بهویژه القاعده است (Lewis, 2014: 11). لقاعده باوردارد که ابتدا بایدبتوان مراکز قدرت را در سرتاسر جامعه مسلمانان بهوجودآورد و به آنها اجازهداد، در مقیاس کوچک سازماندهیشوند تا درنهایت، زمینه برای الحاق این مراکز به هم و اعلام خلافت بزرگ اسلامی، آماده شود اما داعش بههیچوجه به این دیدگاه باورندارد. بلکه به یک قلمرو مشخص، همانند آنچه در عراق و سوریه برای خود فراهمآوردهاست، اعتقاددارد. داعش و رهبران آن بر این باورند که باید قلمرو خلافت اسلامی را مشخص و امور آن را بهگونهای اداره و سازماندهیکرد که بعدتر بتوان از آن بهعنوان پایگاه توسعه ارضی و عقیدتی استفادهکرد؛ بنابراین، یکی دیگر از ویژگیهای منحصربهفرد داعش، توان این گروه تبدیل نیرو و قدرت نظامی خود به مراکز حکمرانی در شهرها و مناطق مختلف در عراق و سوریه است که نتیجه این کار، کنترل و سلطه سیاسی بر این مناطق خواهدبود (Hassan, 2015). نتیجهگیری حرکت بنیادگرایی، ریشههای تاریخی دارد که از تحولات و بحرانهای گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، متأسی بودهاست اما بیداری اسلامی و تحولات چند سال اخیر در نحوه سیاستگذاریهای کلان ایالات متحده و کشورهای منطقه، شرایطی را بهوجودآورد که تنها برنده این شرایط ویژه و بحرانی، گروههای رادیکال مذهبی بودند. رشد و تقویت پایگاه داعش در عراق و سوریه، از سیاستهای غلط و گاه متناقضی نشأتمیگرفت که از کشورهای منطقه و فرامنطقه در خاورمیانه دنبالشد. جنگ داخلی سوریه و نابسامانیهای ساختاری در عراق، زمینهساز رشد گروههای تروریستی و افراطی، مانند داعش شد. داعش بهنوبهخود، شیوه و سبکی نوین و بهشدت متحول را از توان و ظرفیتهای گروههای بنیادگرا بهنمایشگذاشت. تحولات ساختاری، فکری، ایدئولوژیکی و فرهنگی که این گروه از خود در عراق و سوریه در دو سال اخیر نشاندادهاست، از نوعی دگردیسی یا جهش در روند مبارزاتی این گروهها حکایتدارد. تفاوتهای چشمگیر عملکردی و ایدئولوژیکی این گروه با سایر گروههای بنیادگرا همانند القاعده، از آغاز عصری نوین از مبارزات بنیادگرایی در خاورمیانه و حتی فراتر از آن خبرمیدهد؛ تأکید این گروه به ابزار خشونت لجامگسیخته، قدرت نظامی، راهبردهای (تاکتیکهای) منظم و نوین جنگی و البته تأکید زیاد بر رسانههای اجتماعی و اینترنت سببشده تا این گروه بهسرعت، پایگاههایی سیاسی و اجتماعی قوی، در میان جمعیت مسلمان کشورهای مختلف جهان و خاورمیانه برای خود ایجادکند؛ درواقع، نگرش متفاوت داعش به مسائل دینی، سیاسی و فرهنگی، زمینهای بهوجودآورده که این گروه بتواند از سایر گروههای بنیادگرا پیشیبگیرد و درحقیقت، به قویترین گروه بنیادگرا و درعینحال، تروریستی جهان تبدیلشود. [1] . نام القاعده با اسامه بنلادن عجینشده و همه، این گروه را با نام او میشناسند و البته درست است؛ اما بایدگفت که این عبدالله عزام، رهبر برجسته جهادیهای خارجی در دوران اشغال افغانستان توسط شوروی در کنار اسامه بنلادن، بود که پس از خروج شوروی از این کشور اعلامکرد که قصدندارد ارتش متشکل از جهادگرایان را در افغانستان منحلکند و قصددارد از این ارتش درراستای تحقق امت اسلامی و فتح مجدد سرزمینهای اسلامی بهرهببرد؛ بنابراین، او عنوان «القاعده الصلب» را انتخابکرد. او در 1988 مقالهای در شماره 41 نشریه الجهاد بهچاپرسانید و در آن، ویژگیهای نوعی ساختار منسجم و مستحکم و تکلیف مجاهدان را در راه تحقق این هدف تشریحکرد؛ اما مرگ اعزام در پیشاور پاکستان در سال 1989، تحقق این امر را با چالشهای اساسی مواجهساخت.
[2] . abu mus’ab al-zarqawi
[3] . ISIS, Islamic State of Iraq and Sham
[4] . Abu Bakr al-Baghdadi, the Leader of Isis
[5] . Clash of Civilizations، مطابق این نظریه، پس از پایان جنگ سرد، فرهنگ و هویت مذهبی، سرچشمه همه درگیریها خواهدبود. اولینبار این نظریه در مقالهای با نام «برخورد تمدن ها» در سال 1993 چاپشد.
[6] . Samuel Phillips Huntington
[7] . Fundamentalist
[8] . بوکو حرام و گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش)، در سال ۲۰۱۴ بهطور مشترک مسئولیت ۵۱ درصد از حوادثی را برعهدهداشتهاند که ادعامیشود، تروریستی بودهاند. داعش بهتنهایی، مسئول مرگ 6073 نفر از مجموع قربانیان حملات تروریستی در 2014 در سرتاسر جهان بودهاست.
[9] . Abu Mohammad al-Adnani, Speak person of ISIS
[10] . Abu Muhammad al-Maqdisi
[11] . تحولات اسمی از داعش تا خلافت اسلامی
* داعش (Daesh: اختصار عربی به معنای «دولت اسلامی عراق و شام» که اعضای این گروه بهشدت با بهکارگیری این واژه مخالفاند. * آیسل(Isil): این اختصار(Islamic State of Iraq & Levant) برای اولینبار ازسوی بارک اوباما و دولتمردان آمریکا بهکاررفت؛ این اختصار و کلمه "levant" اسمی است که فرانسویان برای سرزمین شام بهکارمیبردند «دولت اسلامی عراق و لوانت». * آیسس(Isis): «دولت اسلامی عراق و شام» در آوریل 2013، ابوبکر بغدادی اسم گروه را از دولت اسلامی عراق به دولت اسلامی عراق و شام تغییرداد. کلمه شام، واژه عربی برای سرزمینهای واقع در شرق مدیترانه است و معادل واژه فرانسوی "levant" است. * آی اس(IS): «دولت اسلامی یا خلافت اسلامی» که پس از تصرف موصل و در 14 ژوئیه 2014 بهطور رسمی انتخابشد؛ البته این اسم، اولینبار در 2006 و پس از تأسیس گروه نامگذاریشد و اعضای آن بهاختصار، دولت اسلامی عراق را خلافت اسلامی میخواندند. [12] . Ayman Al-Zawahiri, leader of Al-Qaeda
[13] . Jabhat Al-Nusre
[14] . Rohan Gunaratna
|
|||||||||||||
مراجع |
|||||||||||||
- اسپوزیتو، جان، مهران کامروا و جان واتربوری (1391)؛ جامعه مدنی و دموکراسی در خاورمیانه؛ ترجمه محمدتقی دلفروز؛ چ 1، تهران: انتشارات جاوید. - دکمیجان، هرایر (1390)؛ جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب؛ ترجمه حمید احمدی؛ چ 6، تهران: انتشارات کیهان. - گُلمُحمدی، احمد (1392)؛ جهانیشدن، فرهنگ و هویت؛ چ 6، تهران: نشر نی. - Alterman, J. B. (2014). Rethinking Strategy toward the Islamic State. CSIS. - Barrett, R. (2014, November). The Islamic State. - Cordesman, A. H. (, 2014, July). The New “Great Game” in the Middle East: Looking Beyond the “Islamic State” and Iraq. - Dabiq-The Return of Khilafah. (2014). Retrieved from https://azelin.files.wordpress.com/2014/07/islamic-state-22dc481biq-magazine-122.pdf - Dina Esfandiari and Ariane Tabatabai. (2015). Iran’s Isis Policy. - Fishman, B. (2012 , May). The Evidence of Jihadist Activity in Syria. 5(5). - Groll, E. (2015, August). Al Qaeda Is Losing the Battle for Jihadi Hearts and Minds. Foreign Policy. Retrieved from https://foreignpolicy.com/2015/08/19/al-qaeda-losing-battle-jihadi-hearts-minds-zawahiri-tape/ - Hamid, S. (2014). The Enduring Challenge of Engaging Islamists: Lessons from Egypt. POMED. - IEP. (2015). Global Terrorism Index 2015. Institute for Economics and Peace (IEP). Retrieved from www.economicsandpeace.org - Kenneth Katzman, Christopher M. Blanchard, Carla E. Humud, Rhoda Margesson, Matthew C. Weed. (2015, February). The “Islamic State” Crisis and U.S. Policy. - Kirdar, M. J. (2011, June). AL QAEDA IN IRAQ. - Knudsen, A. (2003). Political Islam in The Middle East. - Lewis, J. D. (2014, July). The Islamic St ate: a Counter Strategy for a Counter-State. - Lieberfeld, D. (2005). THEORIES OF CONFLICT AND THE IRAQ WAR. - Michael O. Emerson, David Hartman. (2006). THE RISE OF RELIGIOUS FUNDAMENTALISM. - Migaux, P. (2007). Al Qaeda. In G. C. Blin, the History of Terrorism (K. y. Translated by Edward Schneider, Trans., pp. 314 - 349). U N I V E R S I T Y O F C A L I F O R N I A P R E S S. - Muhammad al-‘Ubaydi, Nelly Lahoud, Daniel Milton, Bryan Price. (2014, December). The Group That Calls Itself a State: Understanding the Evolution and Challenges of the Islamic State. - Nelly Lahoud and Muhammad al-`Ubaydi. (2013, December). Jihadi Discourse in the Wake of the Arab Spring. - Poirson, T. (2014, December). Caliphates and Islamic Global Politics. (T. P. Oprisko, Ed.) - Zelin, A. Y. (2014). The War between ISIS and al-Qaeda for Supremacy of the Global Jihadist Movement. - BIBLIOGRAPHY Choueiri, Y. M. (2015). International Encyclopedia of the Social & Behavioral Sciences (Second Edition Ed.). - Encyclopedia of POLITICS: The Left and the Right (Vol. 2). (2005). United States of America: Sage Publications, Inc. - BIBLIOGRAPHY Milton-Edwards, B. (2014). Islamic Fundamentalism since 1945 (Second Edition Ed.). Routledge. - Al-‘Adnani, A. M. (2014, may). New audio message by ISIS Shaykh Abu Muhammad al-‘Adnani as-Shami. pietervanostaeyen. Retrieved from https://pietervanostaeyen.wordpress.com/2014/05/12/new-audio-message-by-isis-shaykh-abu-muhammad-al-adnani-as-shami-apologies-amir-al-qaida/ - Hassan, H. (2015, May). Inside ISIS: on the “Army of Terror”. Retrieved from https://youtu.be/oE-re1JcXV4 - McCants, W. (2015, SEPTEMBER). The Believer. Retrieved from http://www.brookings.edu/research/essays/2015/thebeliever - Wilgenburg, W. v. (2015, Febraury). 'Fight Them until There Is No Fitnah’: The Islamic State’s War With al-Qaeda. Jamestown. Retrieved from http://www.jamestown.org/single/?tx_ttnewsدرصد5Btt_newsدرصد5D=43554&no_cache=1 - Zelin, A. Y. (2015, January). The Islamic State. Retrieved from https://www.youtube.com/watch?v=oIm76e1vMv0 |