۰
يکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۵۲
نشنال اینترست بررسی کرد

راهکار آمریکا برای تضمین نفوذ خود در جهان چند قطبی چیست؟

راهکار آمریکا برای تضمین نفوذ خود در جهان چند قطبی چیست؟
سایت تحلیلی «نشنال این ترست» اخیراً مقاله‌ای با قلم «پیتر هریس» در مورد افول هژمونی ایالات متحده آمریکا منتشر نموده است. نویسنده مقاله معتقد است عصر هژمونی ایالات متحده آمریکا به پایان رسیده و ترامپ به تحقق چنین امری کمک می‌کند.

ترجمه متن کامل مقاله در ادامه آمده است.
بر اساس سنت رایج عصر هژمونی آمریکا به پایان رسیده است. اکثر تحلیلگران بر این باور هستند که سیستم تک قطبی جای خود را به سیستمی جهانی می‌دهد که چندین مرکز قدرت در آن وجود دارد. در این سیستم ایالات متحده آمریکا برای مدتی قدرت غالب خواهد بود اما دیگر هژمون نیست.

هیچکس نمی‌داند که آیا نظم جهانی بعدی دو قطبی خواهد بود و قدرت فقط بین دو ابرقدرت (به احتمال زیاد ایالات متحده و چین) تقسیم می‌شود، یا چند قطبی، با حضور چند قدرت بزرگ که جهت کسب نفوذ و اقتدار رقابت کنند. چگونگی شکل گیری نظم جهانی بیشتر به تحولات مدعیان مختلف قدرت بستگی دارد. به اینکه اقتصاد چه کشورهایی به رشد خود ادامه خواهد داد و اقتصاد کدام یک با رکود مواجه خواهد شد؟ سیستم سیاسی کدام کشورها مستعد بروز خیزش داخلی بوده یا سیستم سیاسی کدام کشورها اجازه جاه طلبی‌های جهانی را می‌دهد؟

باید گفت تعداد قدرت‌های بزرگ در سیستم بین‌المللی چیزی را راجع به سیاست جهانی تعیین نمی‌کند. چارچوب جامعه بین‌الملل دقیقاً به اندازه ساختار زیربنایی آن اهمیت دارد و هنگام درک چارچوب نظم جهانی شناختن نقشی که قدرت‌های متوسط بازی می‌کنند، بسیار مهم است. محققان روابط بین‌الملل قدرت‌های متوسط را به عنوان آن دسته از کشورهایی که فاقد قدرتی برای به چالش کشیدن قدرت‌های واقعاً بزرگ از نظر نظامی هستند اما با این وجود قادر به اجرای سیاست خارجی مستقل و مؤثر هستند، تعریف می‌کند.

قدرت‌های متوسط می‌توانند تأثیر قابل توجهی بر نظم بین‌المللی داشته باشند، به ویژه اگر تلاش خود را بر روی یک دلیل خاص متمرکز کنند (به عنوان مثال، حقوق بشر، صلح یا کنترل تسلیحات) و با سایر قدرت‌های همفکر همکاری کنند. از آنجا که آنها از قدرتی کافی برای تامین امنیت خودشان برخوردار نیستند، علاقه زیادی به تثبیت محیط بین‌المللی خود دارند. وضعیت و بقا آنها به محیط قابل پیش بینی بستگی دارد.

باید گفت دوره‌های تغییر قدرت می‌تواند برای قدرت‌های متوسط مملو از خطر باشد. آنها باید بین پیشبرد نظم جهانی موجود یا باند ارتباطی با قدرت‌های در حال افزایش به امید تأثیرگذاری بر شکل سیاست‌های بین‌المللی آینده، یا به عنوان واسطه بین قدرت‌های نوظهور و مستقر با هدف هموار کردن انتقال رهبر جهانی به قدرتی دیگر یکی را انتخاب کنند.

مهمتر از همه، قدرت‌های متوسط باید از وقوع یک جنگ ویرانگر بین قدرت‌های بزرگ و درگیر شدن در آن جلوگیری کنند. در طول جنگ سرد، قدرت‌های متوسط نقش اساسی در تثبیت روابط بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی داشتند. این امر باعث شد توزیع بین‌المللی قدرت از تعادل خارج نشود. اما حداقل در غرب و بخش‌هایی از جهان سوم که غیر متعهد بودند، قدرت‌های متوسط در تقویت و گسترش همکاری‌های چند جانبه در حوزه‌هایی مانند تجارت، سرمایه گذاری، صلح و حل مسالمت آمیز اختلافات نقش مهمی داشتند.

پس از جنگ سرد، اکثر قدرت‌های متوسط خود را به ایالات متحده نزدیک کردند. آنها به تک قطبی شدن سیستم بین‌الملل با ارائه مشروعیت به آن و جهانی سازی و ایجاد نهادهای چند جانبه جهانی کمک کردند. از دید ایالات متحده اگر قدرت‌های متوسط در مواجهه با چالش‌های چین و روسیه به حمایت از واشنگتن ادامه دهند، رفتار ایده آلی داشته‌اند. اگر قدرت‌های متوسط جهان مانند انگلیس، فرانسه، آلمان، کانادا، ژاپن، کره جنوبی، استرالیا، برزیل، آفریقای جنوبی و دیگر قدرتها – می‌توانستند در مخالفت با آمریکا با یکدیگر متحد باشند، سپس تلاش‌های جمعی آنها باعث می‌شد نظم بین‌المللی مورد نظر آمریکا مخدوش شود.

در دنیای چند قطبی، قدرت‌های متوسط گزینه‌هایی مختلفی پیش رو دارند و حمایت آنها از ایالات متحده گزینه‌ای قابل قبول نیست. مخصوصاً در دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ که سیاست خارجی آمریکا چرخشی غیرقابل پیش بینی و ساینده داشته است. ترامپ موسسات بین‌المللی را نادیده گرفته و به تعهدات ایالات متحده آمریکا در قبال دیگر کشورها توجهی نکرده است. وی به متحدان واشنگتن به عنوان دوستان نزدیک توجه نکرده و از هرگونه جاه طلبی برای رهبری جهانی چشم پوشی کرده است. در چنین شرایطی حتی قدرت‌های متوسط با سابقه طولانی همکاری با ایالات متحده خواهان همکاری با قدرت‌های دیگر خواهند بود. در این صورت چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ یک سناریو این است که قدرت‌های متوسط تصمیم به همگرایی با هژمونهای منطقه‌ای مانند روسیه در اروپای شرقی، چین در اقیانوس آرام غربی و برزیل در آمریکای لاتین داشته باشند که این مهم باعث تقسیم سیستم بین‌الملل به حوزه‌های مختلف نفوذ می‌شود.

از طرف دیگر، ممکن است مشخص شود که نزدیکی جغرافیایی کمتر از کشش اقتصادی اهمیت دارد. اگر چنین باشد، کشورهایی مانند انگلیس و استرالیا می‌توانند خود را در مدار یک کشور دارای رشد اقتصادی مانند چین قرار دهند، به ویژه اگر قدرت‌های متوسط بتوانند خود را متقاعد کنند که آنها نقش مهمی در تسهیل انتقال مسالمت آمیز قدرت از هژمونی ایالات متحده به یک سیستم جهانی تحت نفوذ چین دارند.

سناریو دیگر این است: اگر قدرت‌های متوسط به این نتیجه برسند که نمی‌توانند با هژمون بالقوه همکاری کنند - یا ایالات متحده یک جانبه و خودمختار و یا روسیه و چین - بنابراین آنها ممکن است مجبور شوند از نقش سنتی خود به عنوان تثبیت کننده نظم جهانی عقب نشینی کنند و در عوض بقای اصلی خود را بر هر نوع آرزوی شکل دادن به فضای بین‌المللی وسیع‌تر در اولویت قرار دهند.

رهبران چنین قدرت‌هایی که از قدرت بزرگ بودن و تصمیم گیری های بین‌المللی خودداری می‌کنند، باید برای تضمین بقای خود به اقدامات یک جانبه متوسل شوند. آنها به جای دنبال کردن وابستگی اقتصادی، از بازارهای بین‌المللی اجتناب می‌کنند و راه‌هایی برای تقویت موقعیت داخلی خود به جای یافتن مکانی در جامعه ملل پیدا می‌کنند. به نفع آمریکا است که از قدرت‌های متوسط جهان که ممکن است به چنین نتیجه گیری های بدبینانه می‌رسند، حمایت کند.

حمایت ترویجی از قدرت‌های متوسط شاید ساده‌ترین راهی است که ایالات متحده می‌تواند نفوذ بزرگ خود را در جهان چند قطبی تضمین کند و مطمئناً دلایل خوبی وجود دارد که باید به آینده سیاست بین‌الملل خوش بین بود. با این وجود دولت ترامپ تقریباً هیچ تلاشی برای جلب نظر قدرت‌های متوسط جهانی انجام نداده و در عوض، اقداماتی برای دور کردن شرکای استراتژیک آمریکا انجام داده است. در این صورت ایالات متحده آمریکا از اقدامات خود جهت ظهور نظم بین‌المللی جدید پشیمان خواهد شد، مگر اینکه رئیس جمهور بعدی با قدرت‌های متوسط بهتر رفتار کند.
 
مرجع : خبرگزاری مهر
کد مطلب : ۸۴۷۶۷۴
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما