۰
دوشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۱
نگاهي برشیوه زندگی لیبرالی و سقوط ارزش‌های اخلاقی

جامعه آمریکا و بحران فروپاشی انسجام اخلاقی

جامعه آمریکا و بحران فروپاشی انسجام اخلاقی
واژه های لیبرالیسم ( liberalism )  و لیبرال (  liberal ) از واژه «liberteh»  مشتق شده اند.  Liberty   به معنی آزادی می باشد [1]. از مفهوم لیبرالیسم تعاریف متفاوتی عرضه شده است و دیدگاه های مختلفی در این باره وجود دارد اما در یک تعریف جامع با کمی مسامحه می توان گفت:
 
«لیبرالیسم مجموعه روش ها، نگرش ها، سیاست ها و ایدئولوژی هایی است که اساسی ترین هدف آن فراهم آوردن آزادی هر چه بیشتر برای «فرد» است.» [2]
 
با توجه به این تعریف در مي يابيم، اساس این مکتب فردگرایی و آزادی فرد مي باشد که دارای وجوه مختلف معرفتی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی است، ما در اینجا به وجه اخلاقی آن توجه کرده و مبانی، مسائل و پیامدهای آن را مورد بررسی و نقد قرار می دهیم.
 
دیدگاه لیبرالیستی که در پی نهضت اومانیستی بعد از رنسانس در جامعه مدرن غربی ظهور کرده، به نوعی از پیامدهای آن است که مبتنی بر اصول عقلانیِ عقل خودبنیاد است و تاکید مفاهیم اساسی آن بر فردگرایی نیز از همین جا ناشی می شود.
 
در ليبراليسم با دنیایی و بشری شدن صرف عقل روبه رو هستیم
 
یکی از نمودهای بارز عقل خودبنیاد، عقلانیت ابزاری است و مبانی اخلاق لیبرالی نیز از طریق آن توجیه می شود. در عقلانیت ابزاری با دنیایی و بشری شدن صرف عقل روبه رو هستیم، بدین معنا که عقل از سرچشمه اصلی خود یعنی از ساحت قدسی جدا و متمایز شده و به ساحت عرفی واگذارشده است و به اصطلاح؛ بنیان های عقل، درعصر مدرن، از آسمان به زمین آمده است.
 
بنابراین اگر قانونگذار اخلاقی بشر این عقل باشد دیگر هیچ اصل کلیِ ثابت و جاویدان اخلاقی وجود نخواهد داشت که به انسان نشان دهد چه چیز خوب است و چه چیزی بد و چه باید بکند، پس در یک کلام می توان گفت این خود انسان است که باید ملاک ارزش گذاری خیر و شر اخلاقی را تعیین کند و این همان نقطه ای است که نسبیت مطلق ناشی از چنین دیدگاهی با پیامدهای ناصحیح و ناگوارش نمایان می شود.
 
به علت فردگرایی مبتنی بر عقلِ خودبنیاد در لیبرالیسم، اخلاقیات تابعی از انتخاب های فردی و سلیقه شخصی شده و مبدأ خیر و شر اخلاقی، رنج و لذت فردی می گردد و این امر منجر به نسبی شدن اخلاق و نفی اخلاق دینی می شود.
 
آزادی بی قیدوشرط در انتخاب، از اساسی ترین اصول لیبرالیسم است

آزادی و استقلال بی قیدوشرط در انتخاب، از اساسی ترین اصول لیبرالیسم است و همین اصل اساسی است که شیوه زندگی فرد ساکن در جامعه لیبرالی را تعیین می کند. در این نوع دفاع از فردگرایی معیاری برای «اخلاق» و «ضداخلاق» در حیطه زندگی خصوصی وجود ندارد. تفکر لیبرالی بر این اعتقاد تاکید می کند که «نه باید» برای اعمال انجام شده در حوزه فردی ارزشگذاری کرد و «نه حق آن وجود دارد» و در حیطه  زندگی عمومی نیز عمل اخلاقی یعنی رفتار با دیگران همراه با احترام به آزادی آنان.

لیبرالیسم با اصالت دادن به آزادی و استقلال فردی، از آزادی چنان سخن می گوید که گویی آزادی، غایت و هدف زندگی انسانی است برای تمتع هرچه بیشتر از مادیات! و نه یکی از ویژگی های انسان، در حالیکه حقیقت آن است که آزادی یک ویژگی خاص انسانی است و در اصل وسیله ای است که انسان را توانا می سازد تا از میان حق و باطل، خیر و شر و صحیح و غلط یکی را برگزیند و به عبارت دیگر آزادی شرط انتخاب گر بودن انسان است برای تعیین مسیر زندگی نه هدف زندگی برای لذت بردن از مادیات صرف.

با توجه به اصل آزادی فردی در اخلاق لیبرالیستی «هیچ یک از اشکال قدرت سنتی یا نهادی، چه دنیوی و چه دینی حق ندارند به وضع قوانین و هنجارهای اخلاقی بپردازند. این خود فرد است که باید ارزش های خود را برگزیند و اخلاقیات خاص خود را پی افکند. هیچ ارتباطی بین واقعیت ها و ارزش ها وجود ندارد و شکاف عمیقی بین این دو برقرار است به نحوی که هیچ منطقی نمی تواند این شکاف را پر نماید.» [3]

در دیدگاه لیبرالیستی کسب هرچه بیشتر ثروت از ارزش های اساسی تلقی می شود

بنابراین از آنجا که هیچ قانون گذاری مافوق خود انسان و علایق و انتخاب های وی در حریم زندگی شخصی وجود ندارد، حسن و قبح را نیز همین علایق شخصی افراد تعیین می کند. عمل اخلاقی آن چیزی است که برای فرد ایجاد لذت و سود بیشتر کند و عمل خلاف اخلاق آن چیزی که موجب رنج و زیان برای فرد گردد؛ زیرا همانطور که گفتیم اصول اخلاق لیبرالی مبتنی بر عقلانیت ابزاری است و عقل ابزاری براساس قاعده هزینه- سود عمل می کند، علاوه براین در دیدگاه لیبرالیستی کسب هرچه بیشتر ثروت نیز از ارزش های اساسی تلقی می شود و در این عمل جز لذات و منافع مادی شخص هیچ چیز دیگر مورد توجه نیست.

پرداختن صرف به امور مادی و لذائذ فردی به طرق مختلف باعث سقوط ارزش های اخلاقی در حوزه فردی و به تبع آن در اجتماع شده و هزینه های بسیاری را بر افراد و جوامع تحمیل می کند. از طرفی شیوه زندگی در جوامع لیبرالی باعث گسست میان انسان و معنویت شده و علاوه بر سعادت و خیر اخروی، فرد را از آثار دنیوی معنویت و حیات قدسی محروم می کند و از طرف دیگر با توجه به این که تعیین ملاک همه ارزش ها و خیر و شرها به خود انسان واگذار شده است، منجر به نابودی ارزش های انسانی در ساحت فردی، خانوادگی و اجتماعی شده است.

انسان جامعه ي ليبرالي؛ انسانی رهاشده

انسانی که با چنین شیوه ای زندگی می کند، انسانی است رها شده و تنها که هرگونه ارتباط او با عالم روحانی قطع شده و دیگر خود را تحت نظارت و تدبیر الهی نمی بیند و از عقل هدایت یافته از منبع وحیانی محروم گشته است.
 
همین انسان است که به بحران های عاطفی، روانی و اجتماعی متعدد گرفتار آمده و منجر به تربیت افرادی حریص، طغیان گر، سرکش، خودمحور و خودخواه شده که تنها به خودخواهی های فردی و منافع مادی خود می اندیشد و به منافع عمومی و فضایل مادی پشت می کند، رابطه او با افراد جامعه رابطه ای تجاری و براساس همان قاعده  هزینه-سود است و این امر با از میان بردن علاقه و هویت مشترک بین اعضای جامعه منجر به افزایش خشونت، جرم، بزهکاری و ... در جامعه شده و پیامدهای جبران ناپذیری به بار می آورد.
 
نمود این افول اخلاقی در جوامع غربی تا جایی بوده که فوکویاما – که خود زمانی بعد از فروپاشی شوروی با ستایش از لیبرالیسم، پایان تاریخ و پیروزی مطلق و بی چون و چرای لیبرالیسم را اعلام کرد – در باره وضعیت کنونی جامعه آمریکا می گوید:
 
«به نظر من جامعه آمریکا با بحران های جدی روبه روست که آینده آن را تهدید می کند. مشکل جهان امروز، اقتصادی، سیاسی و ... نیست بلکه بحران ناشی از فروپاشی انسجام اخلاقی است که زمانی از طریق آموزه های مذهبی حاصل می آمد.»[4]
 
از میان رفتن ارزش های اخلاقی در حوزه خصوصی منجر به سقوط اخلاق در کل اجتماع مي شود
 
ممکن است عده ای از معتقدان به لیبرالیسم بگویند که اجرای قوانین در جامعه از بی نظمی اخلاقی در حوزه عمومی جلوگیری کرده و تنها در حوزه خصوصی است که فرد صرفا براساس انتخاب ها و علایق شخصی عمل می کند. اما این افراد به این مسئله بی توجه هستند که از میان رفتن ارزش های اخلاقی در حوزه خصوصی نهایتا منجر به سقوط اخلاق در کل اجتماع خواهد شد؛ چرا که جامعه نیز از همین افراد تشکیل شده و اگر تک تک افراد جامعه ای از فضایل اخلاقی به دور بوده و هرکدام تنها منافع مادی و لذت های خود را در نظر داشته باشد، جامعه متشکل از چنین افرادی سرنوشتی جز بحران اخلاقی نخواهد داشت.

اگر بخواهیم در جامعه ای رو به نظم و اخلاق و بافضیلت زندگی کنیم، تنها راه این است که افراد آن آراسته به فضایل اخلاقی ای باشند که از اصول اخلاقی ثابت و دارای ملاک مشخص و معین پیروی می کنند، چیزی که در جامعه لیبرالی مفقود است و افراد آن در محیطی آشفته و بی هویت زندگی می کنند، محیطی که گویا مرکز ثقل خود را از دست داده است.
 
منابع:

1 – فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بیات و دیگران، قم: مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1381

2 – درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر

3 – لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط، آنتونی آربلاستر، ترجمه: عباس مخبر، نشر مرکز، 1370، ص 25

4 – ماهنامه مسجد، ش 90، خرداد 1384
 
مرجع : خبرگزاری دانشجو
کد مطلب : ۸۶۱۹۵۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما