جهان کنونی شاهد حوادث تلخ و خونباری است که هر روز در جای جای آن توسّط گروه های تروریستی به وقوع می پیوندد. این گروه ها گرچه از نظر تشکیلات نظامی و سیّاسی در ظاهر باهم تفاوت دارند؛ امّا از نظر اعتقادی و فکری حلقه وصل شان باورهای باطل وهّابیّت است؛ به دیگر سخن همه این گروها با عناوین مختلف در دائره وسیع تر زیر چتر گروه وهّابیّت جا می گیرند؛ بنا بر این لازم است که هر انسان آگاه با تاریخ، ریشه ها و کارنامه این گروه آشنا شود. این نوشتار در صدد است که بخشی از این محورها را در حدّ گنجایش خود باز گو نماید.
بنیانگذار وهابیّت:
وهابیّت منسوب به شیخ محمد فرزند عبد الوهّاب فرزند سلیمان است. این نسبت بر خلاف معمول از نام پدر او گرفته شده و ظاهراً از سوی مخالفان به آنها داده شده است. علت این که این مسلک را به خود محمد نسبت ندادهاند این است که مبادا این مذهب با اشتراک اسمی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نوعی شرافت بر خوردار شود و زمینۀ سؤ استفاده برایش فراهم گردد. افزون براین، می خواستند به مردم گوشزد کنند: این گروه، گروه نو ظهوری است و سابقهای دراسلام ندارد
[1]. درست در مقابل آنچه خود وهابیان ادعا دارند و خود را گروه سلفی می خوانند.
در بین مردم عرب بویژه مردم یمن شایع شده بود که چوپان ناداری به نام سلیمان خواب دیده است: شعلۀ آتشی از او بیرون آمده، در روی زمین گسترش می یابد و هر که را با او مقابله کند، با شعلهاش می سوزاند. خواب چوپان را چنین تعبیر نمودند: از او فرزندی به دنیا می آید که دولت مقتدری را تشکیل می دهد. این خواب در وجود نوۀ سلیمان، محمد بن عبد الوهاب جامۀ عمل پوشید. هنگامی که او بزرگ شد، مردم آن سرزمین ازش احترام میکردند؛ بخاطر آن خوابی که معلوم نیست واقعیت دارد یا نه.
[2]
مردم آن سر زمین باید بر عکس، این خواب را به فال بد می گرفتند و نسبت به تعبیر عینی اش بدبین می بودند؛ زیرا او آتش جهان سوز است نه این که نور عالم افروز باشد.
محمد بن عبد الوهاب در سال 1115 در شهر عیینه از شهرهای نجد به دنیا آمد
[3] و در همانجا رشد نمود. او فقه مذهب حنبلی را از پدرش فرا گرفت. پدرش مردی صالحی بود و با تیز بینی آینده شومی را برای فرزندش پیش بینی و او را نکوهش می کرد و مردم را از آن بر حذر می داشت. شیخ محمد از همان آغاز بسیاری از باورها و اعمال مذهبی مردم را زیر سوال می برد و آنها را به تمسخر می گرفت.
شیخ محمد برای شرکت در مراسم حج به مکه رفت. او بعد از انجام اعمال حج رهسپار مدینه شد و در آنجا مشغول فراگیری علوم دینی شد. استادانش بخوبی دریافته بودند که او هم خودش گمراه خواهد شد و هم دیگران را گمراه خواهد کرد.
[4]
شیخ محمد در مدینه، توسل مردم را به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در کنار قبرش کفر و شرک می دانست و آنها را از این کار باز می داشت؛ گرچه مردم به سخنان او اعتنا نمی کردند.
شیخ محمد دوباره به نجد برگشت سپس به قصد سرزمین شام وارد بصره شد و مدتی در آنجا اقامت گزید. او در این شهر با بسیاری از کارهای مذهبی مردم مخالفت می ورزید تا جایی که کاسۀ صبر آنها لبریز شد و او را از بصره بیرون نمودند. شیخ محمد بدون آب و نان و مرکب سواری به سوی شهر زبیر راه افتاد. در بین راه نزدیک بود که از شدت گرما و تشنگی هلاک گردد. مردی او را به لباس عالم دینی دید، آب و نانش داد و از هلاکت نجات بخشید.
شیخ محمد می خواست طرف شام برود اما ره توشه اش کفایت نمی کرد. سرانجام بعد از رفتن به أحسا به حر یمله از شهر های نجد آمد؛ در حالی که پدرش هم قبل از این به آنجا منتقل شده بود. او در این شهر نیز بسیاری از باورها و اعمال مذهبی مردم را زیر سوال می برد، از این رو بین او و مردم و حتی پدرش نزاع و درگیری پیش آمد. پدر شیخ محمد مانع از این می شد که فرزندش عقاید باطل خود را ابراز کند و مردم را به سوی آن دعوت نماید. این وضعیت همچنان ادامه یافت تا این که در سال 1153 پدرش عبدالوهاب از دنیا رفت.
[5]
پیدایش و گسترش وهابیّت:
شیخ محمد بعد از مرگ پدرش ، جرأت یافت که دعوت خود را در شهر حریمله آشکار نماید. عدهای از مردم دعوتش را پذیرفتند اما عدهای دیگر سرسختانه با او مخالفت کردند. مخالفان نقشه قتل او را کشیدند. شیخ محمد از نقشه آنهابا خبر شد و شبانه به زادگاهش «عیینه» فرار نمود. فرمانروای عیینه در آن زمان عثمان بن حمد بود او دعوت شیخ محمد را پذیرفت و به او وعده کمک و یاری داد. شیخ محمد هم نوید سلطه بر همۀ سرزمین نجد را بهش داد.
او در این شهر نیز مردم را به آیین خود دعوت می کرد، درخت هایی را که مردم به آنها تبرک می جستند قطع نمود و گنبدی را که روی قبر زیدبن الخطاب بنا شده بود ویران کرد. این کار او خیلی بزرگ جلوه نمود و واکنش های شدیدی را در پی داشت . سلیمان بن محمد فرمانروای احسا و قطیف طی نامه ای به عثمان دستور داد که شیخ محمد را به جرم آن گفتارها و کردارهایش به قتل رساند. عثمان نه یارای مخالفت و رویارویی با سلیمان را داشت و نه کشتن شیخ محمد را به صلاح می دانست. ناچار راه میانه ای در پیش گرفت و او را از شهر «عیینه» بیرون نمود.
شیخ محمد بعد از این به شهر «در عیه» از شهر های معروف نجد رفت. حاکم «درعیه» در آن وقت ، محمد بن سعود جد آل سعود بود. او شیخ محمد را با آغوش باز پذیرفت و بهش وعده هر گونه کمک و یاری داد، در مقابل ، شیخ محمد هم او را به طمع انداخت و بهش مژده داد که فرمانروای همه سرزمین نجد خواهد شد.
[6] با توافق هر دو محمد داعیه قدرت و مذهب با هم گره خورد و راه را برای سلطه وهابیت هموار نمود.
مردم «درعیه» دعوت شیخ محمد را پذیرفته ، به یاری اش شتافتند، او از پیروانش هم زکات مال را اخذ می کرد و هم زکات جان را . زکات جان به این نحوه بود که از هر ده نفر یکی را با قرعه انتخاب و جزءسپاه خود قرار می داد.
[7]
شیخ محمد توانست از راه زکات ، اموال زیادی را به دست آورد و سپاه عظیمی را که بالغ بر بیست و پنج هزار نفر بود تشکیل دهد. او بعد از به دست آوردن قدرت ، دعوت خود را گسترش داد. به شهرهای دیگر نجد نامه نوشت که باید از آیین او پیروی کنند ، مردم هر شهری که گوش به فرمان او نمی داد محکوم به کفر و شرک بودند و جان و مال شان برای پیروان شیخ محمد حلال بود. وهابیان با چنین دستاویزی به شهرهای دیگر هجوم می بردند و دست به قتل عام مسلمانان، غارت اموال آنها ، تخریب قبور و ... میزدند.
هجوم وهابیت محدود به شهرهای نجد و اطراف آن نبود بلکه شهرها و سرزمین های دیگر را از قبیل مکه، مدینه، عراق، شام و ... در بر گرفت . در فراز و نشیب این جنگ ها طی چند سالی ، حکومت تمام سرزمین نجد و شهرهای مکه، مدینه، طایف و ... به دست آل سعود افتاد.
مردم درعیه در آغاز گرایش به وهابیت با فقر و تنگدستی شدید دست و پنجه نرم می کردند؛ اما بعد از مدتی از راه غنایم جنگی به سرمایه های هنگفتی دست یافتند.مردم درعیه به دستور شیخ محمد وبا دستاویز تکفیر به آن شهرها حمله می نمودند . مردم شان را کشته یا آواره می کردند و اموال شان را به غنیمت می گرفتند .
گرچه شیخ محمد ادعای پیروی از مذهب حنبلی را داشت و خود را به این مذهب نسبت می داد اما علمای مذهب حنبلی این ادعا را بشدت رد می کردند و کتاب های زیادی را بر ضد او نوشتند.
از آن میان ، برادرش سلیمان بن عبد الوهاب بود. او مخالفت شدید خود را با عقاید و عملکردهای شیخ محمد ابراز می داشت ؛ تا جایی که بین هر دو نزاع و در گیری پیش آمد . سلیمان ترسید که مبادا برادرش شیخ محمد فتوای قتل او را صادر کند. ناچار به مدینه پناه برد و در آنجا رسالهی بر ضد وهابیت نوشت و برای برادرش فرستاد اما او گوش شنوایی نداشت
[8]. کتاب «الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه» نوشته سلیمان بن عبد الوهاب اولین کتابی است که در رد وهابیت نوشته شده است .
شیخ محمد بسیاری از کتاب های فقهی ، تفسیری و حدیثی را سوزاند و پیروانش را از مطالعۀ آنها باز می داشت . او به پیروان خود اجازه داده بود که هر کدام ، قرآن را طبق درک و فهم خود تفسیر نماید حتی کسی که نمی توانست قرآن بخواند به دیگری می گفت: برایم قرآن بخوان تا برایت تفسیر کنم.
[9]
سرانجام محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 از دنیا رفت
[10] و از خود فرزندانی را به جا گذاشت که راه او را ادامه دادند.
در دوران شیخ محمد سلسله حکومت آل سعود از این قرار بود: در آغاز محمد بن سعود حاکم بود بعد فرزندش عبد العزیز و سپس سعود بن عبد العزیز به حکومت رسید. هر کدام از آنها نقش مهمی در گسترش وهابیت داشت. حاکمان آل سعود بعد از آنها نیز چنین نقشی را ایفا نمودهاند.
وهابیان هنوز بر مکه تسلط نیافته بود. از حاکم آنجا شریف مسعود خواستند که به آنها اجازه شرکت در مراسم حج را بدهد و گروهی از علمایشان را برای گفتگو در این مورد به مکه فرستادند. شریف مسعود علمای مکه را دستور داد که با آنها مناظرۀ علمی داشته باشند. بعد از این مناظره ، معلوم شد که علمای وهابیت جز حرف های بیهوده و عقاید کفر آمیز ندارند؛ از این رو قاضی مکه به دستور شریف مسعود، کفر نامه شان را نوشت و آنها را محکوم به زندان نمود . عدهای شان را در غل و زنجیر به زندان انداختند و عده ای دیگرشان پا به فرار گذاشتند.
در دوران حکومت های بعدی نیز وهابیان بارها در خواست ورود به مکه را داشتند اما هیچگاه با این در خواست، موافقت حاصل نشد تا سرانجام در زمان شریف غالب روی این مسأله جنگ و در گیری خونین پیش آمد.
[11]
ريشه های وهابيت
وهابيت گرچه در قرن دوازدهم پديد آمد؛ اما ريشه های آن بر ميگردد به افكار ابن تيميه در قرن هفتم. از مهمترين شاخصههاي اين مذهب، مخالفت شديد با توسل، درخواست شفاعت از غير خدا، زيارت قبور و ... است. دربارة ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم گفتهاند: آنها زندگيشان را وقف مبارزه با اين امور كرده بودند.
[12]
محمد بن اسماعيل صنعاني از معاصرين محمد بن عبدالوهاب بود. او وقتي با خبر شد كه محمد بن عبدالوهب در سرزمين نجد بگمانش مردم را به توحيد ناب و پرهيز از مظاهر شرك دعوت ميكند، قصيدهاي را در مدح او سرود. در آغاز اين قصيده آمده است:
سلامٌ علي نجد و من حل فيها و ان كان تسليمي علي البُعد لا يجدي
سلام بر سرزمين نجد و كسي كه در آن سكونت گزيده است؛ گر چه سلام من از راه دور سودي نميبخشد.
او سپس تجديد نظر نموده و قصيده ديگري را به عنوان توبه نامه سرود:
رجعت عن القول الذي قلت في نجد فقد صحّ لي عنه خلاف الذي عندي
از سخني كه در ستايش نجد گفته بودم برگشتم پس همانا از راه درست برايم ثابت شده كه مطلب بر خلاف آن چيزي است كه پيش از اين در نظرم بود.
محمد بن اسماعيل درباره علت تجديد نظرش ميگويد: بعد از اين كه قصيدة اول خود را به نجد فرستادم، شخصي به نام شيخ عبدالرحمن نجدي آمده و جريان محمد بن عبدالوهاب را برايم بازگو كرد كه او تمام مسلمانان را در همه اقطار زمين تكفير مينمايد و با اين دستاويز اقدام به كشتار و غارت اموال آنها ميكند. با شنيدن اين خبر، من دچار شك و ترديد شدم تا اين كه يكي از شاگردان محمد بن عبدالوهاب به نام مربد بن احمد تميمي براي به دست آوردن كتابهاي ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم آمد. همراه او بعضي از رسالههاي استادش محمد بن عبدالوهاب بود؛ رسالههايي كه در علت تكفير مسلمانان و حلال بودن جان و مال آنها جمع آوري كرده بود. من با مطالعة اين رسالهها دريافتم كه او جز بهرهاي اندكي از علوم شريعت ندارد. نه خودش اهل دقت نظر است و نه پيش كسي درس خوانده كه راه هدايت را به او نشان دهد؛ بلكه فقط برخي از كتابهاي ابن تيميه و ابن قيّم را مطالعه كرده و كوركورانه از آنها تقليد نموده است، با اين كه خود آنان تقليد را حرام ميدانند.
[13]
لازم به يادآوري است كه گرچه محمد بن اسماعيل از رسالههاي محمد بن عبدالوهاب انتقاد كرده است اما كتاب خود او به نام «تطهير الاعتقاد» دست كمي از كتابهاي محمد بن عبدالوهاب ندارد. شايد او بعد از نوشتن اين كتاب از نظر خود برگشته باشد.
روشن شد كه وهابيت ريشه در افكار ابن تيميه دارد. پس لازم است كه مختصري از شرح حال، عقايد و فتاواي او در اينجا آورده شود:احمد بن عبدالحليم معروف به ابن تيميه در سال 661 ه. در حرّان شام به دنيا آمد. سپس از ترس هجوم تاتار به دمشق پناه برد. او داراي عقايد و فتاواي خاصي بود كه با عقايد و فتاواي ديگران به طور كامل ناسازگار بود. ابن تيميه خدا را جسم و داراي اعضاي مختلف؛ از قبيل صورت، دست، پا و ... ميدانست و با صراحت تمام او را به انسان تشبيه ميكرد.
روزي ابن تيميه روي منبر نشسته بود. مردم را موعظه ميكرد و درس خداشناسي ميداد تا اين كه به بحث عرش و كرسي رسيد و گفت: «خدا بر عرش خود چنان تكيه زده است كه من بر اين منبر تكيه زدهام. مردم يكباره از جا برخاسته، او را از منبر پايين آوردند و بشدّت با مشت و لگد زدند و سپس تحويل دادگاه دادند.
[14]
عالمان ديني براي مبارزه با ابن تيميه دو شيوه را به كار گرفتند:
1. تأليف كتابهاي علمي در ردّ عقايد و فتاواي او. از آن ميان، ميتوان اين كتابها را نام برد:
1ـ1. شفاء السقام في زيارة خير الانام، تقي الدين سبكي.
2ـ1. الدرة المضيئه في الرد علي ابن تيميه، همان.
3ـ1. المقالة المرضيّه، قاضي قُضات فرقه مالكي تقي الدين ابي عبدالله اخنائي.
4ـ1. نجم المهتدي و رجم المقتد، فخر بن معلم قرشي.
5ـ1. دفع الشبهه، تقي الدين حصني.
6ـ1. التحفة المختارة في الرّد علي منكر الزيارة، تاج الدين.
2ـ جلوگيري از ابراز و گسترش عقايد و فتاواي ابن تيميه حتي از اين راه كه او را به زندان بيندازند و ارتباطش را با مردم محدود كنند.
ابن تيميه بارها بخاطر عقايد و فتاواي باطل خود محكوم به زندان شد. از شديدترين موارد آن وقتي بود كه او گفت: بار سفر بستن براي زيارت قبور انبياء و قبر پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم جايز نيست. بعد از اين فتوا، علماي مذاهب چهارگانهي اهل سنّت نامهاي را مبني بر اين كه او گمراه و بدعت گذار است امضا نمودند. در نتيجه، قضاة و عالمان بزرگ، ابن تيميه را به اين جرم محكوم به زندان طولاني مدت و محروميت از حق فتوا كردند.
[15]
سرانجام ابن تيميه در سال 728 ه. در زندان شام درگذشت. بعد از او شاگردش ابن قيّم تلاش كرد كه افكار او را گسترش دهد امّا تلاشهايش بي ثمر ماند.
در پايان اين بخش مناسب است كه گوشهاي از ديدگاههاي علماي اهل سنت دربارهي ابن تيميه آورده شود:
تقي الدين سبكي: همانا عقايد ابن تيميه با عقايد جمهور مسلمين در تضاد است. او در اصول دين، باورهاي باطلي را پديد آورد، اركان اسلام را نقض و گرههاي آن را باز كرد و اين در حالي بود كه همه اينها در پوشش پيروي از قرآن و سنت انجام ميداد و چنين وانمود ميكرد كه مردم را به سوي حق فرا ميخواند اما به جاي پيروي از قرآن و سنت سر از بدعت گذاري درآورد و از جماعت مسلمين دور ماند.
[16]
ابن حجر مكي: همانا ابن تيميه بندهاي بود كه خدا دچار خذلان و گمراهياش كرده چشم دل او را كور و گوش دل او را كر نموده است و به اين مطلب آن دستهاي از علما تصريح كردهاند كه فاسد بودن احوال و دروغ بودن گفتار او باز گو نمودهاند.
[17]
ابن حجر عسقلاني: مردم دربارة ابن تيميه آراء مختلفي دارند: بعضي او را از گروه تجسيمي به حساب ميآورند زيرا معتقد بود كه خدا جسم و داراي دست، پا و... ميباشد و همانند يك انسان بر عرش خود تكيه زده است. بعضي ديگر او را كافر و زنديق ميدانند چون ميگفت كه نبايد از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست كمك و فريادرسي شود. اين سخن موجب تنقيص و مانع از احترام آن حضرت است. دسته سوم، ابن تيميه را منافق ميشمارند زيرا او با تنقيص و انكار فضائل علي، دشمني خود را با آن حضرت ابراز نموده است و پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمودهاند: يا علي لا يبغضك الا منافق؛ تو را جز منافق دشمن نميدارد.
[18]
ذهبي از معاصرين ابن تيميه بود. او نامه خير خواهانه و توأم با سرزنش براي ابن تيميه مينويسد كه در قسمتي از آن چنين آمده است: ... و وا اسفاه علي السنة و اهل السّنة... الي كم تري الفذاة في عين أخيك و تنسي الجذع في عينيك؛ تا چه اندازه خس و خاش را در چشم برادرت ميبيني اما شاخه را در دو چشم خود فراموش ميكني (عيب بسيار كوچك ديگران را ميبيني اما عيب بسيار بزرگ خود را نميبيني)... يا رجل بالله عليك كفّ عنّا...؛ اي مرد تو را به خدا دست از سر ما بردار! و كثرة الكلام بغير زلَلٍ تقسي القلب اذا كان في الحلال و الحرام فيكف اذا كان في ... و تلك الكفريات التي تعمي القلوب؛ پر حرفي بدون لغزش موجب سنگدلي ميشود حتي زماني كه در باب حلال و حرام باشد تا چه رسد به اين كه درباره مطالب كفر آميزي باشد كه دلها را كور ميكند... كان سيف الحجاج و لسان بن حزم شقيقين فواخيتهما...؛ شمشير حجاج و زبان ابن حزم با هم برادر بودند پس تو هم برادر آنها شدي (همانگونه كه از شمشير حجاج و زبان ابن حزم كسي در امان نبود همچنين از دست تو كسي در امان نيست.) الي متي تمدح كلامك بكيفية لا تمدح و الله بها احاديث الصحيحين...؛ تا كي سخنان خود را به گونهاي ميستايي كه احاديث صحيح بخاري و مسلم را سوگند به خدا آنگونه نميستايي و اي كاش آن احاديث از دست تو سالم ميماند بلكه هر زماني به آنها با حربههاي مختلف هجوم ميبري بعضي را ضعيف ميشماري و بعضي ديگر را باطل ميداني گروه سوم را تأويل ميبري و گروه چهارم را انكار ميكني. اما حان لك ان تتوب و تنوب ... آيا وقت آن فرا نرسيده كه توبه كني و از گفتار و رفتار خود بازگردي.
[19]
كارنامه وهّابیت
كارنامة وهابيت، كارنامة سياه و پر از خشونت است. اعمال خشونت بار آنها در تاريخ، به نام فتنه وهابيت يا خوارج زمان معروف است.
شيخ احمد بن زيني دحلان ميگويد: همانا فتنة وهابيت از بزرگترين فتنههايي است كه در اسلام پديد آمده؛ فتنهاي كه از بلاهاي آن عقل و انسان عاقل به حيرت افتاده است.
[20]او در جاي ديگر ميگويد: پيامبر اسلام(ص) از فتنه اين خوارج در روايات زياد خبر داده است. آن حضرت با اشاره به سوي مشرق (سرزمين نجد) فرمود: الفتنه من ههنا الفتنه من ههنا؛ فتنه از اينجا است، فتنه از اينجا است.پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اين فتنه گران را چنين توصيف نموده است: آنها قرآن ميخوانند اما قرآن از چنبرة گردنشان نميگذرد (به دلهايشان نميرسد) و از دين بگونهاي بيرون ميروند كه تير از چله كمان بيرون ميرود.همچنين آن حضرت فرموده است: از سرزمين نجد زلزلهها و فتنهها بر ميخيزد و از آنجا شاخ شيطان در ميآيد. در روايت ديگري آمده است كه از آنجا دو شاخ شيطان درميآيد. بعضي از علما گفتهاند: شاخ اول آن مسيلمه كذاب و شاخ دوم آن محمد بن عبدالوهاب است.
[21]علّامه محمد ناصر حازمي ميگويد: مشهورترين چيزهايي كه بر محمد بن عبدالوهاب انكار ميشود دو چيز است يكي تكفير اهل زمين و ديگر جرأت داشتن بر ريختن خون افراد بيگناه بدون دليل.
[22]
ابن عابدين از پيروان محمد بن عبدالوهاب به خوارج زمان تعبير ميكند و ميگويد: آنها از سرزمين نجد خروج كردند، بر حرمين مكه و مدينه تسلط يافتند. ادعاي ناروايشان اين بود كه ما پيرو مذهب حنبلي هستيم؛ اما تنها خود را مسلمان و هر كسي را كه مخالف عقايدشان بود، كافر و مشرك ميدانستند و به اين وسيله كشتار اهل سنت و علمايشان را جايز ميشمردند.
[23]
كارنامه وهابيت بسيار قطور و پر ماجرا است. بررسي همة آنها از حوصلة اين بحث بيرون است پس ناچار به بررسي چند صفحهي آن اكتفا ميشود:
1. جنگ و درگيري با مسلمانان
گسترش وهابيت به شهرهاي مختلف از راه جنگ و درگيري و با زور و سر نيزه بوده است نه با استقبال مردم. تنها بين وهابيت و شريف غالب حاكم مكه از سال 1205ـ1220 ه پنجاه مورد جنگ خونين اتفاق افتاد تا سرانجام شريف غالب توان مقابله را از دست داد و آنها بر مكه تسلط يافتند. وهابيان تا هفت سال در مكه و مدينه حضور داشتند. در سال 1227 ه محمد علي باشاه با سپاه عظيم و مجهز به به جنگ آنها آمد و سرزمين مكه و مدينه را از لوث وجودشان پاك نمود و وهابيت را حتي در شهر درعيه خاستگاه اصلياش سركوب نمود.
[24]بساط وهابيت از مكه و مدينه برچيده شد تا اين كه در سال 1343 ه. دوباره بر آن شهرها مسلط شدند.
تهاجم و جنگهاي تحميلي وهابيت محدود به مكه و مدينه و شهرهاي نجد نبود بلكه شهرها و سرزمينهاي ديگر را نيز فراگرفت. آنها چنانكه خواهد آمد بارها به سرزمين عراق و كربلا و نجف حمله كردند و جنگهاي خونيني را بر مردم آنجا تحميل نمودند. سرزمين شام نيز در سال 1225 ه. مورد تهاجم وهابيت قرار گرفت. در جريان اين تهاجم آنها اقدام به كشتار انسانهاي بيگناه حتي كودكان معصوم، غارت اموال، اسارت زنان و... نمودند.
[25]
2. قتل عام مسلمانان
پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دربارة خوارج فرمودهاند: «يقتلون اهل الاسلام و يدعون اهل الاوثان»
[26]. آنها مسلمانان را ميكشند و بتپرستان را رها ميكنند. وهابيت نيز چنين بودهاند.
وهابيان دوبار شهر طايف را فتح كردند و در هر دوبار مسلمانان را قتل عام نمودند. بار اول در سال 1217 ه. مردم آنجا را كشتند حتي كودكان را روي سينه مادرانشان سربريدند. عدهاي از مردم را در مساجد در حال نماز به قتل رساندند. تعدادي از آنها پا به فرار گذاشتند، به قبائل ديگر پناه بردند. سپاهيان وهابي نتوانستند از راه جنگ به آنان دست يابند. ناچار به آنها امان دادند. سپس امان خود را زير پا گذاشتند و همهشان را كشتند.
[27]
بار دوم در سال 1343 نزديك به دو هزار نفر از مردم شهر طايف را به قتل رساندند كه در بين آنها، زنان، كودكان، علما و افراد صالح هم بودند. وهابيان اين بار در شهر طايف جناياتي مرتكب شدند كه قابل ذكر نيست و از ذكر آنها لرزه به اندام انسان ميافتد و قلب او جريحه دار ميشود.
[28]
در سال 1341 وهابيان با حجاج يمني برخورد نمودند در حالي كه آنان بدون سلاح و ادوات جنگي بودند. وهابيان در آغاز به آنها امان دادند اما همين كه، كناره كوه رسيدند همهشان را به گلوله بستند. از هزار نفر تنها دو نفر جان سالم به در بردند و اين جنايت را گزارش دادند.اين جنايت به هيچ نحو قابل توجيه نيست گرچه بعضي آن را توجيه نموده كه در اثر سوء تفاهم اتفاق افتاده است.
[29]چنانكه خواهد آمد وهابيان در سال 1216 دست به قتل عام مردم كربلا هم زدند.
3. غارت اموال مسلمين
وهابيان در جريان درگيريهايي كه با مسلمانان در مناطق مختلف داشتند، اموال بسيار زيادي را به غارت بردند.
در سال 1206 همان سال درگذشت محمد بن عبدالوهاب، حاكم وهابي سعود بن عبدالعزيز به ناحيه كوه شمر حمله نمود. عدهاي از مردانشان را كشت و اموال زيادي از جمله هشت هزار رأس شتر را به غنيمت گرفت.
[30]
در سال 1317 در جريان فتح اول طايف، وهابيان هر روز وارد شهر ميشدند و غنائم جنگي را به بيرون از شهر منتقل ميكردند. اين غنائم به اندازهاي بود كه همانند كوهها روي هم انباشته شده بود. مطابق معمول يك پنجم آن را به عنوان خمس در اختيار حاكم قرار دادند و باقيمانده آن را بين جنگجويان تقسيم نمودند. به فرمانده جنگ گزارش دادند كه مردم اموالشان را زيرزمين پنهان كردهاند. يك جا را كندند. مقدار اموال بيرون آوردند. سپس او دستور داد كه همه خانههاي شهر حتي توالتها را بكنند و اموال را اگر بود، درآوردند.
[31]
مردم درعيه خاستگاه اصلي وهابيت، در اثر اين غنائم جنگي به سرمايههاي هنگفتي دست يافته بودند و اوضاع شهرشان بهبود كامل يافته بود.
ابن بشر نجدي ميگويد: من در آغاز شاهد فقر و تنگدستي شديد مردم درعيه بودم اما بعد از آن در دوران سعود بن عبدالعزيز ديدم كه چنان سرمايههاي عظيمي به اين شهر سرازير شده بود كه قابل شمارش نيست و در وصف نميگنجد.
يك روز وارد بازار شهر شدم. ديدم كه بازار كاملاً پر رونق و مملو از اموال گرانبها؛ از قبيل طلا، نقره، سلاحهاي آراسته به جواهر، لباسهاي فاخر و... است. در يك طرف بازار مردان بود و در طرف ديگر زنان و بازار تا چشم كار ميكرد امتداد داشت و همه مردم سرگرم خريد و فروش بودند.
[32]
البته ابن بشر توضيح نداده است كه اين سرمايههاي عظيم از كجا به دست آمده بود و شهر درعيه از كجا اينگونه آباد شده بود اما شواهد مسلم تاريخي ثابت ميكند كه آبادي اين شهر از ويراني شهرهاي ديگر بوده است. مردم درعيه به دستور شيخ محمد بن عبدالوهاب و شاگردانش و با دستاويز تكفير به بلاد اسلامي يورش ميبردند. مردمشان را كشته يا آواره ميكردند و اموالشان را به غنيمت ميگرفتند.
4. تهاجم به كربلا و نجف
وهابيان در دوران حكومت سعود بن عبدالعزيز بارها كربلا و نجف را مورد تهاجم قرار دادند. آنها در سال 1216 ه. به كربلا هجوم آوردند؛ در حالي كه بسياري از مردم به مناسبت عيد غدير به نجف رفته بودند. جنگجويان وهابي مردم كربلا حتي زنان و كودكان را قتل عام كردند. بعد وارد حرم مطهر امام حسين علیه السلام شدند. اموال نفيسي كه شيعيان از سراسر دنيا هديه فرستاده بودند، به غارت بردند. پنجاه نفر از زائران امام حسين علیه السلام را در اطراف ضريح كشتند. سپس حرم مطهر را بكلي تخريب نمودند. درباره تعداد افرادي كه در كربلا كشتند آمارهاي مختلفي دادهاند. بعضي از خبرنگاران تا بيست هزار نفر را هم گزارش دادهاند.
وهابيان در سال 1221 ه. يك ساعت قبل از اذان صبح با هدف تخريب بارگاه اميرالمؤمنين امام علي علیه السلام به شهر نجف حمله كردند. برخي از نيروهايشان از ديوار شهر هم بالا رفتند نزديك بود كه نجف را به اشغال خود درآورند. ناگهان مردم به رهبري علما به دفاع برخاستند و با امدادهاي غيبي و اعجاز امام علي علیه السلام سپاهيان وهابي را تار و مار كردند. در نتيجه آنها وادار به شكست ذليلانه و خروج از سرزمين عراق شدند و قبه اميرالمؤمنين علیه السلام همچنان پا بر جا ماند. در جريان اين درگيري، معجزات فراواني از بارگاه امام علي علیه السلام آشكار شد.
[33]
در سال 1223 ه. حاكم وهابي با حدود بيست هزار نيروي جنگي به قصد تهاجم به نجف حركت نمود. وقتي مردم آنجا با خبر شدند، در اطراف شهر، كمربند امنيتي تشكيل دادند و توپها و ديگر سلاحهاي سنگين را نصب كردند. سپاهيان وهابي متوجه شدند كه مردم نجف آمادگي كامل براي دفاع دارند. ناچار مسيرشان را به سوي شهر حلّه تغيير دادند. در آنجا هم با آمادگي كامل مردم رو به رو شدند. سپس وهابيان به سوي كربلا هجوم بردند و شهر را به محاصره خود درآوردند. مردم كربلا كه غافلگير شده بودند به دفاع از اين شهر پرداختند در اين جنگ و درگيري از هر دو طرف تعدادي زيادي كشته شدند. سرانجام سپاهيان وهابي شكست خوردند. سرزمين كربلا را ترك كردند اما مدتي در عراق ماندند تا خونهاي افراد بيگناه را بريزند و در دل مردم ايجاد رعب و وحشت كنند.
[34]
در سال 1225 ه سپاهيان وهابي نجف و كربلا را به محاصره درآوردند. راهها را بستند. اموال زائران كربلا را كه از زيارت نيمه شعبان برميگشتند غارت نمودند و بسياري از آنها را كشتند.
[35]
5. تخريب قبور و بناهاي اسلامي
وهابيت هر جا تسلط مييافتند، بناهايي را كه روي قبور و زادگاههاي بزرگان ساخته شده بود، تخريب ميكردند. توجيهشان هم اين بود كه اين بناها از مظاهر شرك و بتپرستي است.
وهابيان وقتي كه بر مكه مسلط شدند، گنبدهايي را كه روي قبور، روي زادگاههاي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم، ابوبكر و علي علیه السلام و روي زمزم و اطراف كعبه ساخته شده بود ويران كردند.
[36]
در سال 1221 ه وهابيان گنبدهايي كه در مدينه بود از جمله گنبدهاي امامان بقيع را خراب نمودند. تنها گنبد پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را باقي گذاشتند. آنها تمامي ذخائر و جواهري كه در حجره نبوي بود به يغما بردند.
[37]
بعد از سقوط وهابيت در مكه و مدينه، مسلمانان اين بناها را دوباره ساختند اما همين كه وهابيان در سال 44ـ1343 بار ديگر به اين دو شهر تسلط يافتند همه آنها را تخريب نمودند و اين بار مسجد حضرت حمزه و مزارش را كه در بيرون مدينه بود ويران ساختند.
[38]
6. جلوگيري از شركت مسلمانان در مراسم حج
وهابيت به بهانههاي مختلف از شركت مسلمانان در مراسم حج جلوگيري ميگردند. در سال 1220 ه كه اولين بار آنها بر مكه مسلط شده بودند، حجاج مصري و شامي دو محمل جداگانهاي آورده بودند. حاكم وهابي سعود بن عبدالعزيز پرسيد: اين چوبهها چيست كه ميآوريد؟ گفتند: از قديم اينها را ميآوردند تا اين كه تابلويي براي گرد هم آمدن حجاج باشد. سعود بن عبدالعزيز گفت: بعد از اين سال اين محملها را نياوريد و گرنه آنها را ميشكنم.
در سال بعد حجاج مصري و شامي با همان محملها آمدند. وهابيان، حجاج شامي را بازگرداندند و محمل حجاج مصري را آتش زدند. بعد از اين، حجاج مصري، دو سال و حجاج شامي، سه سال از حج محروم شدند.
[39]افزون بر اين حج مردم عراق هم سه سال تعطيل شد.
[40]
در سال 1221 ه. وهابيت بعد از مراسم حج اعلان عمومي كردند: بعد از اين سال هر كسي كه محاسنش را بتراشد، حق ورود به حرمين شريفين (مكه و مدينه) ندارد سپس اين آيه را خواندند: ﴿يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا﴾
[41] اي كساني كه ايمان آوردهايد همانا جز اين نيست كه مشركين نجس و آلودهاند پس نبايد بعد از اين سال نزديك مسجد الحرام شوند.
[42]
آنچه گذشت نمونههايي از عملكرد وهابيت است. اين نمونهها آن قدر شرم آور است كه حتي بعضي از خود وهابيان، هم از آنها انتقاد نمودهاند:
محمد آلوسي درباره سعود بن عبدالعزيز ميگويد: او فرمانرواي مقتدري بود اما مردم را از حج و زيارت خانه خدا باز ميداشت در تكفير مخالفين خود زياده روي ميكرد، در برخي از احكام بسيار سختگير بود و اكثر امور را بر ظواهرش حمل مينمود.
[43]
/260/11/
20
[1] - وجدی، محمد فرید، دائرة معارف القرن العشرین 10/871
[2] - سید محسن امین، کشف الارتیاب ص8 به نقل از: ملتبرون، الجغرافیة العامة.
[3] - وجدی، محمد فرید، دایرة المعارف القرن العشرین 10/871 در تاریخ ولادت و وفات محمد بن عبد الوهاب اختلاف است.
[4] - احمد بن زینی دحلان، خلاصـه الکلام فی بیان امراء البلدالحرام 2/229
[5] - آلوسی، محمود، تاریخ نجد ص112
[6] - آلوسی، محمود، تاریخ نجد ص 117
[7] - سید محسن امین، کشف الارتیاب ص8 به نقل از: ملتبرون، الجغرافیة العامة
[8] - احمد بن زینی دحلان، خلاصة الکلام 2/ 232
[9] - احمد بن زینی دحلان، خلاصه الکلام ص 230
[10] - آلوسی، محمود، تاریخ نجد ص 126
[11] - احمد بن زینی دحلان ، خلاصه الکلام ص 22
مقدمه «تطهير اعتقاد» نوشتة محمد بن اسماعيل صنعاني..5
[13]. قنوجي، حسن خان، ابجد العلوم 3/196.
[14]. حصني، تقي الدين، دفع شُبَه من شبّه و تمرد ص 41.
[16]. الدرة المضيئه في الرّد علي ابن تيميه.
[17]. الفتاوي الحديثه ص 108.
[18]. الدر الكامنه 1/154.
[19]. اميني، الغدير 5/135 به نقل از كوثري تكملة السيف الصيقل.
[20]. خلاصة الكلام 2/228.
[22]. قنوجي، حسن خان، ابجد العلوم 3/194.
[23]. ردّ المحتار علي الدّر المختار، حاشيه ابن عابدين 3/309.
[24]. خلاصة الكلام 2/238.
[25]. سيد محسن امين، كشف الارتياب ص 33، به نقل از: تاريخ امير حيدر شهابي.
[27]. احمد بن زيني دحلان، خلاصة الكلام 2/274.
[28]. سيد محسن اميني، كشف الارتياب ص 50.
[29]. محمد رشيد رضا، الوهابيون و الحجاز، ص 33.
[30]. آلوسي، محمود، تاريخ نجد ص119.
[31]. احمد بن زيني دحلان، خلاصة الكلام 2/275ـ274.
[32]. آلوسي، محمود، تاريخ نجد ص 117.
[33]. حسيني عاملي، سيد محمد جواد، مفتاح الكرامة 5/512 آخر كتاب صلح ـ خليلي، احمد، موسوعة الاعتاب المقدسة.
[34]. حسيني عاملي، سيد محمد جواد مفتاح الكرامة 6/434 آخر كتاب شفعه.
[35]. همان 7/653 ـ آخر كتاب وكالت.
[36]. احمد بن زيني دحلان، خلاصة الكلام ـ سيد محسن امين، كشف الارتياب ص 23 ـ به نقل از تاريخ جَبَرتي.
[37]. سيد محسن امين، كشف الارتياب ص 33، به نقل از تاريخ جبرتي.
[39]. احمد بن زيني دحلان، خلاصة الكلام 2/294، سيد محسن امين، كشف الارتياب ص 33، به نقل از تاريخ جبرتي.
[40]. حسيني عاملي، سيد محمد جواد، مفتاح الكرامة 6/434 آخر كتاب شفعه.
[42]. احمد بن زيني دحلان، خلاصة الكلام 2/294.