۰
سه شنبه ۳ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۵۸

ماهیت مدرنیته غربی

ماهیت مدرنیته غربی
 غرب، شرق مدرنیته
 
 شرق و غرب از دیدگاه های مختلف، تعابیر متعددی دارد. که در این کتاب، به 2 مفهوم زیر بیشتر اشاره شده است:
 1- شرق و غرب تاریخی و فرهنگی: در آغاز حیات، آدمی در ساحت دینی می زیسته یعنی در آغاز تمام ملل از لحاظ تاریخی - فرهنگی شرقی بوده اند و بعد از ساحت دین خارج شده اند، و لذا غربی گردیدند.

 2- شرق سیاسی شامل «کشورهای مستعمره» و غرب سیاسی مشتمل بر «کشورهای سرمایه دار» است.
 به بیان دیگر و مفصل تر، در آغاز، حیات زندگی بشر براساس توحید بوده است که به این دوران عصر امت واحده گویند. با فاصله گرفتن بشر از ساحت قدسی، این دوره پایان یافت و عصر تفکر اسطوره ای و سپس تفکر میتولوژیک آغاز شد. تفکر اسطوره ای تفکری غیب باور اما شرک آلود است و نسبت قائل شدن میان انسان و طبیعت از ویژگیهای آن می باشد، این نسبت انگاری زمینه ساز تفکر توتمیسم می باشد.

 صور متأخر اندیشه اسطوره ای، صورت فاسدی از باورهای آنتروپورمورفیستی (انسان واره) می باشد، در این اندیشه تفسیر جهان بعد کمی اندیشی دارد اما سرانجام حدود قرن 9-8 ق. م، تفکر میتولوژیک زائل شد و تفکری مبتنی بر اصالت عقل، به نام تفکر متافیزیکی یا فلسفی ظهور یافت که با بسط تدریجی آن، تاریخ غرب فرهنگی - تاریخی آغاز شده و فراگیر شد. در این روند، توسعه غرب 3 دوره قابل بررسی است:

 1- غرب باستانی یا یونانی که از قرن 7 ق. م آغاز و تا قرن 5 ب. م پایان یافت و شامل پیدایش غرب و بسط متافیزیک فلسفه یونانی رومی است.
 2- غرب قرون وسطایی (مسیحی - کلیسایی) که ظاهری دینی و باطنی یونانی دارد. در این دوره زمینه های مدرنیته فراهم آمد.
 3- پس از قرون وسطایی ظهور رنسانس را داریم که پس از آن مدرنیته از اواخر قرن 14 آغاز شده و تا امروزه ادامه دارد. غرب مدرن از 1750 به بعد جهانی می شود که هیأت کشورهای سرمایه دار به استعمار کشورهای شرقی پرداخت. این امر در کشورهای غیر غربی باعث بروز شبه مدرنیته می شود که همان غرب زدگی است، غرب زدگی می تواند دو سطح غرب زدگی مدرن و غرب زدگی شبه مدرن داشته باشد که سطح دوم آن شایع تر است و بدتر!

 غرب زدگی با یهودیت نیز پیوند خورده است. به دیگر سخن، آئین یهودیت در قرون وسطا مجال ظهور نیافت، اما پس از رنسانس، زمینه ظهور آن فراهم شده و در عصر مدرن به اوج قدرت خود می رسد. در واقع، غرب مدرن حاصل تغییر میراث یونانی به نفع اومانیسم و پیوند آن با سوداگری یهودیت است.از این رو، صورت مثالی از بشر مدرن، بورژواها و سرمایه داران می باشند، و فراماسونری نخستین تشکل بزرگ بورژوازی مدرن می باشدکه همگی از سرمایه داری یهودی نشأت می گیرد.

 ماهیت و ویژگی های مدرنیته
 
 واژه مدرن از لفظ لاتینی Modernusو از قید modeمشتق شده است که به معنای تازه و اخیر می باشد. مدرنیته شامل دیدگاه های بشر انگارانه و متکی بر عقل جزئی، و با ماهیتی اومانیستی است. در واقع مدرنیته و اومانیسم، اصالت یافتن عقل جزئی از وحی می باشند. اومانیسم در لغت به معنای بشرانگاری است. به این دلیل، اومانیسم باطنی شرک آلود دارد، اگرچه ظاهر آن می تواند ملحدانه نباشد. تمامی ایدئولوژی های مدرن نظر لیبرالیسم، مارکسیسم و. .. از اومانیسم منشأ گرفته اند.

 عقل جزئی به عنوان اساس مدرنیته، مراتبی دارد:
 1- عقل کاسموسانتریک که بنیاد اندیش است.
 2- عقل مدرن که من فردی را سوبژه و همه عالم را اوبژه می داند، به همین خاطر (سوبژ کیتویسم)، عقل مدرن خاصیت ابزاری پیدا نموده است (عقل ابزاری)
 3- عقل جزئی یونانی، کمی اندیش و بنیاداندیش می باشد. آمپریسم، پوزیتویسم، کاپیتالیسم مدرن و بوروکراسی مدرن همگی از همین عقل آمده اند، و در حقیقت، ماهیتی از عقل مدرن دارند.

 سخنی دیگر درباره ماهیت مدرنیته آن است که مدرنیته یک نوع نسبی گرایی دارد که با نادیده گرفتن ساحت قدسی بشر، آدمی و طبیعت را همتراز هم قرار می دهد و دیدگاهی بنیاداندیش نفسانی دارد که صورت فراگیر آن به صورت یک نسبی انگاری وابسته به اصالت تاریخ هگلی - مارکسی یا هرمنوتیک نسبی باور «گادامر» خودنمایی می کند. بعلاوه، مدرنیته اعتقاد دارد حرکت در بستر زمان همیشه به سوی پیشرفت و ترقی است. براساس این نظریه، قرون وسطی را عقب مانده دانسته و تفکر دینی را باعث تحجّر بشر می داند و ادعا دارد ترقی تنها با ورود به عصر مدرنیته و دستیابی به تکنولوژی حاصل می شود.

 در عصر مدرن علوم جدید ظاهر شدند، این علوم، ویژگی هایی دارند، از جمله:
 1- محصول فلسفه مدرن و سوبژکتیسم دکارتی و زائیده تجربه گرایی بیکن و پوزیتویسم اروپایی می باشد.
 2- باعث افزایش قدرت آدمی می شوند نه معرفت او، و در آن اخلاق تابع هواهای نفسانی بشر است.
 3- پیوند با تکنولوژی داشته و کمی انگارند. همچنین، علوم جدید، طبیعت را منبعی از انرژی می داند که باید مصرف شود و به حفاظت از طبیعت اهمیتی نمی دهد که این تفکر از سوبژکتیسم منشأ گرفته است. همین علوم، در عصر مدرن و با به وقوع پیوستن انقلاب صنعتی، تکنولوژی مدرن (تکنوکراسی) را پدید آورد که در آن، انسانها همچون ماشین هایی تابع نظم بوروکراتیک، به تولید سرمایه و کالا برای کاپیتالیست ها می پردازند، و افق دیدی فراتر از افق ناسوت ندارند، تکنوکراسی برای بشر نتیجه ای جز افسردگی - اضطراب - فاصله طبقاتی و ایجاد فقر مدرن، نداشته است. فقر مدرن، یک رفاه ظاهری است که همراه با کمبودهای فراوان، همواره به دنبال آرزوها و پول درآوردن است.

 عقل مدرن ذاتاً سکولاریست است. سکولاریزم یعنی غیر قدسی و عرفی کردن امور، یعنی حذف دین از زندگی بشر. در سیاست سکولاریستی حکومت تنها تأمین کننده معاش مردم است، و لذا جهان را صرفاً به نفع سرمایه داران خود چپاول می کند. در نتیجه، باعث بروز اختلافات طبقاتی - بی عدالتی - جنگ و فقر می شود. از دیگر محصولات عصر مدرن بوروکراسی است. بوروکراسی مناسبات انسانی را براساس عقل گرایی و کمی گرایی مدرن اداره می کند. بعلاوه، با رواج شهوترانی امکان تخلیه انرژی های سرکوب شده دیگر را می دهد و یک آزادی ظاهری بوجود می آورد، تا مانع طغیان و بروز انقلاب شود. بروکراسی ذاتاً به توتالیتاریسم میل دارد. توتالیتاریسم بروکراتیک در جوامع لیبرال - دموکراسی، کشنده خلاقیت، آزادی و فردیت در چهارچوب اهداف حسابگرانه و به نفع نظام سرمایه داری است.

 مدرنیته غربی با نادیده گرفتن ساحت قدسی انسان، ماهیتی نیست انگارانه یافته است که باعث بوجود آمدن نهلیسم (نیست انگاری) شده است. نهلیسم در شدیدترین حالت خود (نهلیسم فعال) بروز پرخاشگرانه یک سری قوای سرکوب شده نفس اماره است که به صورت بی هویتی سازی انسان، آشکار می شود. نهلیسم فعال خود را به صورت میلیتاریزم فراگیر یا به صورت توتالیتاریزم بوروکراتیک جلوه گر می سازد. نهلیسم فعال ظاهری آزادی بخش دارد و لیکن آدمی را به سطح حیوانی تحت کنترل تنزل می دهد. نهلیسم سرانجام خود را نیز نفی کرده و دچار مرگ درونی می شود.
 
 از ویژگی های تفکر مدرنیته آن است که در این تفکر، بشر حق حاکمیت و قانونگذاری مستقل از اراده الهی را دارد (نفی توحید). مبنای این حق تشریع، عقل اومانیستی است. این تلقی بشر انگارانه از حاکمیت به صورت دموکراسی بیان می شود. دموکراسی واژه ای یونانی است، و از دموس به معنای مردم، بعلاوه کراسی به معنای حکومت گرفته شده است، پس دموکراسی به معنای حکومت مردمی می باشد. در یونان با اصلاحاتی که در دموکراسی انجام گرفت، فقط مردمان ثروتمند و طبقه متوسط آتن حق قانونگذاری و حکومت را پیدا می کردند. به این ترتیب، دموکراسی یونانی به صورت کاسموسانتریک و اشرافی شکل گرفت.

 دموکراسی مدرن یا دموکراسی اومانیستی، ماهیتی مدرنیته یا سرمایه سالارانه دارد. سرمایه داران و بورژواها، مصداقی از بشر مدرن می باشند. در دموکراسی مدرن اگرچه به آراء مردم توجه می شود ولی سیاست ها و عناصر هدایت کننده افکار عمومی به نحوی است که اراده طبقات سرمایه دار پیاده می شود. پس، در جامعه مدرنیته یک موج کاپیتالیسم (سرمایه سالاری(1)) شکل گرفته است که همسو با امیال بشر مدرن است، و از این رو فراگیر شده است. سرمایه سالاری مدرن در اشکال مختلفی همچون سرمایه سالاری لیبرال - سرمایه سالاری فاشیستی و سرمایه سالاری سوسیالیستی ظاهر شده است. در واقع، سوسیالیسم صورتی از بسط و تحقق سرمایه سالاری مدرن است.
 ادوار تاریخی مدرنیته
 
 مدرنیته در دوران بسط خود 7 دوره را گذرانده است. در طی این ادوار، شک و بی اعتنایی به مدرنیسم شدت می یابد و باعث روی آوردن جوامع به پست مدرن می شود. پست مدرن مرتبه ای از بسط مدرنیسم است که ویژگی آن خودآگاهی نسبت به بحران های مدرنیته می باشد.

 دوره اول: آغاز تاریخ دقیق غرب مدرن، در اواسط قرن 14 می باشد. در این دوره، انقلاب تجاری رخ می دهد. تجارت در این دوران قالبی سودجویانه و آمیخته به استعمار دارد، در رنسانس طبقه بورژوازی و سرمایه سالاری تثبیت شد. از این رو، در آثار ادبی این دوره دنیاگری به چشم می خورد، اما پیشروان مدرنیسم در این دوره قطعاً ظاهری شرک آلود نداشته اند، بلکه گاهاً ظاهری مذهبی داشته اند. به بیان دیگر، در حدود قرن 16 با ظهور کشیش های اومانیستی مواجه هستیم که نشانگر نوعی رفرماسیون (اصلاح) مذهبی می باشد. در این حین، اعتراضات لوتر در مقابل خطاهای کلیسای کاتولیک و رفتارهای غیر اخلاقی کلیسا منجر به بوجود آمدن جنبش پروتستانتیزم مسیحی علیه کلیسا شد، ولی این مکتب، مسیحیت حقیقی را نیز، تسلیم تمایلات دنیوی عصر جدید می کند.

 دوره دوم: این دوره مصادف با ظهور فلسفه دکارت ( فلسفه مدرن) ظهور فلسفه سیاسی ماکیاول (پدر اندیشه سیاسی غرب) یا فلسفه سیاسی جدید در قرن 16 است که مبنای آن این است که سیاست مستقل از اخلاق است. در این دوران، نخستین آثار داستانی مدرن که بعدها Nuvel(رمان) خوانده شد، ظاهر گردید. بعلاوه، در این دوره رفرماسیون بسط می یابد، سکولاریزم رواج یافته و قدرت اقتصادی و سیاسی فئودال ها تضعیف می شود.

 دوره سوم: از نیمه قرن 17 آغاز و تا قرن 19 ادامه دارد. این دوره، عصر روشنفکری و غلبه کلاسیسم است که از لحاظ تدوین جهان بینی، بسط عقل گرایی اومانیستی و تدوین مبنای نظری لیبرالیسم، حائز اهمیت است. جهان بینی روشنگری براساس علوم تجربی و حسی طرح شده و تصویری مکانیکی از عالم دارد. این جهان بینی کمی انگار، سلطه جو، مکانیکی، آمپریستی (تجربه گرا) و شکاک می باشد. به علاوه، در این حین ژرنالیسم ظهور می یابد که توسط بورژواها، حمایت می شود. عصر روشنگری، با آغاز انقلاب صنعتی هم همراه است که از نیمه قرن 18 تا قرن 19 ادامه می یابد. همچنین، عصر روشنگری، دوره بزرگ ترین انقلاب های عصر مدرن است، همچون انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب انگلیس (مبارزه سرمایه داران بر اشراف انگلیس) و شکل گیری امریکا به صورت یک جمهوری لیبرال - دموکراتیک. در این دوره ظهور عقل گرایی اومانیستی را در ادبیات و هنر را نیز داریم.

 دوره چهارم: آغاز قرن 19 که همراه با جنگ های ناپلئون بود، وضعیت نظامهای فئودالی تغییر می کند. همچنین، جنگ های ناپلئون، بی رحمی و سودجویی کلاسیسم و بی اعتنایی این ها به عواطف بشری، منجر به ظهور آثار ژان ژاک روسو و پیدایی رمانتیسم در ادبیات و هنر این دوره می شود. رومانتیسم در عصر مدرن، بیشتر در ناسیونالیسم، سوسیالیسم مارکسیستی و فاشیسم(2) تبلور یافته است. گویا ناخودآگاه بشر پس از ظهور رمانتیسم بیدار شده و در قرن 20 در قالب سوردئالیسم و هنر آوانگارد ظاهر می گردد. از دیگر ویژگی های این دوره آن که در نیمه قرن 19 علوم، حقوق مدرن، اقتصاد مدرن، جامعه شناسی و زیست شناسی مدرن تدوین شدند. بعلاوه، در این دوران باگسترش صنعت مدرن، ظهور علوم جدید، تکنوکراسی و حاکمیت سرمایه سالاری روبرو هستیم. مهم ترین انقلاب قرن 18 انقلاب کبیر فرانسه است که منجر به روی کار آمدن نظام لیبرال بورژوایی یا در واقع حاکمیت سرمایه می شود، به بیان دیگر اگرچه این انقلاب در ظاهر ضد سرمایه سالاری و استثمار بود ولیکن، در اصل بورژواها با استفاده سیاسی از مسائل جاری به سودجویی و سرمایه اندوختن پرداختند که این امر موجب گسترش اندیشه های سوسیالیستی بر علیه لیبرالیزم شد، و تضادهای درونی کاپیتالیسم مدرن را دامن زد.

 دوره پنجم: در نیمه قرن 19 ایدئولوژی لیبرال و نظام سرمایه سالاری لیبرالی گسترش یافت. پیشرفت انقلاب صنعتی در این دوره به فاصله طبقاتی، فقر و بی عدالتی دامن زده و موجب تشدید جریان های سوسیالیستی علیه لیبرال شد، و به این ترتیب، سیر زوال مدرنیته آغاز می شود. به علاوه، عوامل دیگری در زوال مدرنیته نقش دارند، از جمله: الف - در اواخر قرن 19 رژیم های لیبرالیستی وارد فاز جدیدی به نام امپریالیزم شدند که وابسته به اقتصاد متکی بر انحصارات غول آسا است. ب - بالا گرفتن رقابت بین امپریالیست ها در دهه دوم قرن 20 منجر به جنگ جهانی دوم می شود.ج - در قرن 19 جنگ های متعددی به وقوع پیوسته و امپریالیسم یا کشورهای استعمارگر در کشورهایی همچون ایران و بالکان به چپاول و غارت پرداختند!

 دوره ششم: در قرن 20 پست مدرنیسم توسعه می یابد،زیرا، تردیدها در مورد مدرنیسم تشدید می شود.مشخصه دیگر این دوره آن است که گرایش سوسیالیسم مارکسیستی در این قرن ابتدائاً اوج گرفته ولیکن، بنا به دلایلی مجدداً افول می کند. وقوع جنگ جهانی اول به عنوان مشخصه بارز این دوره 3 تأثیر در سیاست جهان گذارد:
 1- رژیم تزاری فئودالیسم روسی منحل می شود و سوسیالیسم بوروکراتیک سرمایه سالار مارکسیستی جانشین آن می شود.
 2- در آلمان پس از شکست در جنگ ابتدائاً یک رژیم لیبرال سرکار آمده و سپس یک دولت سرمایه دار فاشیستی جای آن را می گیرد که به آلمان قدرت فراوانی می دهد.

 3- ظهور فعال امپریالیزم امریکا در تعاملات سیاسی جهان. جنگ جهانی دوم که خشونت بارترین جنگ در تاریخ می باشد. 1- وقوع بحران های گسترده رکودی در کشورهای سرمایه سالار 3 ویژگی دیگر به این دوره افزود:
 2- بسط ایدئولوژی مارکسیسم و لیبرالیسم سوسیال دموکراتیک در نقاط مختلف جهان
 3- توسعه پست مدرنیسم. در این دوران دولت های لیبرالیستی سوسیال بر سر کار آمدند که در آنها خشونت های ضد کارگری و ضد فردی تا حدی تعدیل شده بود تا از بروز انقلاب جلوگیری شود.
 دوره هفتم: از سال 1980 بحران مدرنیته خود را در قالب بحران رکودی نشان می دهد. یعنی: برای جلوگیری از رکود مزمن و کاهش سود، رژیم های دموکراسی لیبرال از بخشی از سیاست های حمایتی سوسیال - دموکراتیک خود دست کشیدند و به این ترتیب نئولیبرالیسم شکل گرفت. بعلاوه، در این دوره رژیم های سوسیال - دموکراتیک فرو ریختند و مبانی نظری تفکر مدرن تخریب شده و به یک موج شبه آنارشیستی تبدیل گردید، فاجعه نابودی محیط زیست فراگیر شد، پست مدرنیسم و رویکرد معنوی بسط پیدا کرد، و با انقلاب اسلامی تفکر سیاسی مبتنی بر دین در حیات بشر ظاهر شد.

 ایدئولوژی عالم مدرن
 
 مدرنیته باعث بوجود آمدن ایدئولوژی های جدیدی شده است. همچون لیبرالیسم - سوسیالیسم - آنارشیسم - فاشیسم و فمنیسم. ایدئولوژی علم شناخت ریشه هاست، و در لغت، به معنای شناخت حصولی، و هم ریشه با logic(منطق) می باشد. از دیدگاه ناپلئون ایدئولوژی مجموعه عقاید کاذب و ناصواب و آگاهی کاذب است. مارکسیست ها ایدئولوژی را نظامی از عقاید و اعتقادات طبقاتی و بورژوایی کاذب می دانند. در واقع، ایدئولوژی های مختلف در رابطه با طبقات مختلف هستند، مثل لیبرالیسم که مربوط به منافع سرمایه داران می باشد. ایدئولوژهای مدرن منشعب از فلسفه است و در واقع، مرتبه نازل تفکر فلسفی غرب است و پدیده ای اومانیستی است که در آن منشأ تمامی احکام، عقل مدرن است. بررسی برخی از این ایدئولوژی ها، ادعای فوق را تأیید می کند:
 دموکراسی: دموکراسی که حق پدری بر همه ایدئولوژی های جدید دارد، به حق حاکمیت و قانونگذاری دموس(مردم) معتقد است، دموس، طبقه متوسط و عالی جامعه است که قادر به پرداخت مالیات می باشند. البته دموس در ایدئولوژی های مختلف، معناهای متفاوتی دارد: در لیبرالیسم سوسیال - دموکرات به معنای اکثریت مردم و در فاشیسم به معنای بشر آریایی، در ناسیونالیسم به معنای نژاد و قوم خارجی و در فمنیسم به معنای زنان می باشد. دموکراسی رأی همین دموس ها را مبنای مشروعیت حکومت می داند. پس می توان گفت: حکومت در دموکراسی ظاهری مردمی داشته، ولیکن، در باطن گرایش طبقاتی دارد، حکومتی که در آن سیاست صرفاً به اداره زندگی مادی آدمی توجه دارد. دموکراسی مدرن بر پایه قدرت مدرن پی ریزی شده است (قدرت مدرن سرکوبگر و تصرف گر و نفسانیت مدار است) و توسط بوروکرات های حکومتی و کانونهای مالی اداره می شود و ماهیتی توتالیتاریستی، بورژوایی و سرمایه سالار دارد. در واقع، دموکراسی اصالتی ناسوتی و اومانیستی داشته و از دید معرفت شناختی، نسبی انگار، پراگماتیسم و کمّی نگر می باشد. از مصادیق کمی گرایی در آن می توان اعتقاد به رأی اکثریت را مثال زد.

 ارکان سیاسی دموکراسی نیز جای بحث دارد که به صورت خلاصه به آن اشاره خواهیم کرد:
 1- تفسیر اومانیستی از حاکمیت و اعتقاد به حاکمیت مستقل و خود بنیاد بشری.
 2- حقانیت نظر اکثریت (دموس) و اصالت بخشیدن به آن.
 3- دموکراسی اعتقاد دارد تشکیل حکومت و جامعه سیاسی براساس یک قرارداد اجتماعی میان مردم است، و این قرارداد یک بار برای همیشه بسته شده و حق اعتراض بر آن وجود ندارد.
 4- اعتقاد به حق قانونگذاری توسط بشر که با نفی توحید، انسان را دارای حق قانونگذاری و شأن تشریعی می داند و اساسی شرک آلود دارد.
 5 - سکولاریسم هم از ارکان دموکراسی است که، به معنای دین زدایی، دنیوی کردن و عرفی کردن امور است، و جوهری سکولاریتی دارد.

 بر مفاهیم دموکراسی ایرادهایی وارد است:
 1- گنگ بودن مفهوم دموس و غیر معقول خواندن پیروی کورکورانه از رأی و نظرات دموس
 2- همتراز قرار گرفتن رأی عاقل و جاهل به علت کمی گرایی
 3- دخالت رژیم های دموکراتیک و لیبرال دموکراسی و دخالت غیر مستقیم رسانه ها در هدایت افکار عمومی
 4- ماهیت بشری سیاست ها و قوانین دموکرات که نمی تواند انسان را به سرمنزل سعادت هدایت نماید.
 لیبرالیسم: از Liber به معنای آزادی، منشأ گرفته است. که در ابتدا به معنای اخلاق مبتنی بر هرزگی بوده و بعدها به یک ایدئولوژی تبدیل شده است. لیبرالیسم سه مفهوم اصلی از آزادی ارائه می دهد:
 1- آزادی اخلاقی: آزادی فارغ از قید و بندها و مبتنی بر لذّت جویی نفسانی
 2- آزادی دینی: به معنای آن که نمی توان کسی را از پذیرش یا طرد دینی ملزم ساخت.

 3- آزادی اقتصادی: که خواهان آزادی سرمایه داران و بورژواها فارغ از محدودیت های اشرافی و فئودالی است، و شعارهایی همچون ژورنالیسم(3)، تفکیک قوا و پارلمانتیسم را سر می دهد. پارلمانتیسم در اندیشه لیبرالیستی، به معنای انتقال قدرت به پارلمان به منظور محدود کردن شاه و برقرار کردن حکومت بورژوایی است. اصل تفکیک قوا و جلوگیری از تمرکز قدرت نیز، پوششی است بر روی استبداد حاکم بر جوامع لیبرال.

 هدف مشترک مفاهیم آزادی لیبرالیسم، تأمین منافع سرمایه داران می باشد تا جایی که لیبرال های کلاسیک حق رأی و عقل را مختص ثروتمندان می دانستند. در آزادی لیبرالی هر فرد برای برآوردن نیازهای فردی و نفسانی خویش محدودیتی ندارد، مگر اینکه این آزادی برای فرد دیگری ایجاد مزاحمت کند. از این رو می توان گفت که به لحاظ حقوقی و اجتماعی لیبرالیسم یک ایدئولوژی اتمیستی است، یعنی هر فرد یک اتم مستقل است که صاحب حقوق فردی بوده و برای منافع خویش تلاش می کند، و جامعه فاقد اصالت می باشد. البته در این نظام هر فرد در پشت پرده، آنچنان توسط افکار عمومی و مقاصد بورژواها کنترل می شود که فردیت معنوی و حقیقی تحقق نمی یابد. در این دیدگاه، حقوق بشر و حقوق هر فرد براساس نیازهای نفسانی او پی ریزی شده و به کمال انسانی توجه نداشته و جنبه ای مستقل از وحی دارد.

 لیبرال ها اعتقاد دارند هیچ معیار مطلق اخلاقی وجود ندارد مگر اصل لذّت جویی و نفسانیت (نسبی انگاری)، و مبنای قضاوت های اخلاقی را،از این رو، نفسانی و جسمانی می دانند. این ایدئولوژی از قرن 17 تا 20 در بسط تدریجی خود به سه شکل ظاهر شده است:

 1- لیبرالیسم کلاسیک از 1750 تا 1900
 2- سوسیال دموکراسی از اوایل قرن 20 پدید آمد که در این دوره دولت برای جلوگیری از اعتراضات و بروز انقلاب ها در قشر محروم، در اقتصاد، دخالت هایی انجام داد.
 3- نئولیبرالیسم: با ادامه روند سوسیال - دموکراسی زیانهایی شامل حال سرمایه داران شد که باعث رجوع به لیبرالیسم کلاسیک در هیأت نئولیبرالیسم می شود که هدف آن حفظ منافع سرمایه داران است.
 در دوره سوسیال دموکراتیک دولت از لحاظ اجتماعی چند ویژگی دارد:
 1- بر توتالیتاریسم از طریق رسانه ها و تحمیق افکار عمومی تکیه دارد.
 2- اعتقاد به نظام سرمایه داری که منجر به فقر، بی عدالتی و اختلافات طبقاتی می شود.
 3- دولت ها در این دوره تجاوز و سرکوب را سرلوحه کار قرار داده اند، و از این جهت، و دولت هایی امپریالیستی (سرمایه داری انحصاری) می باشند.
 4- همه مفاهیم از جمله قانون و آزادی و. .. را در چهارچوب استبداد سرمایه تعریف می کند.
 5- به علت ماهیت بشر انگارانه، این دولت ها اسیر الیناسیون و از خود بیگانگی هستند.

 سوسیالیسم:از ریشه لاتین Socilareبه معنای متحد شدن و شریک شدن می باشد. واژه Social به معنی پیمان قانونی و رسمی و رابطه عاطفی و تعاون بین شهروندان می باشد. سوسیالیسم نیز، ماهیتی اومانیستی دارد و به مفهوم مدرن کار و سرمایه، و به اصل پیشرفت اعتقاد دارد. در این مفهوم، سرمایه ثروتی انباشت پذیر، فعال و خودگستر، سودجوست که ضمن انباشت، محیط را دگرگون می کند.

 سوسیالیسم در دو عرصه متجلّی شده است: سوسیالیسم مارکسیستی اعتقاد دارد: سرمایه باید در دست دولت منتخب دموس باشد. در واقع سوسیالیسم، ایدئولوژی سرمایه سالار (کاپیتالیست) می باشد که سعی در محدود کردن مالکیت های خصوصی و نظارت بر تولید و توزیع و توجه نسبی به تأمین حداقل رفاه قشر آسیب پذیر دارد. در قرن 21 و 20 سوسیال مارکسیستی تضعیف شده و موجی از سوسیال دموکراسی لیبرال بوجود آمد. سوسیال دموکراسی خواهان دولتی کردن صنایع و سرمایه ها بوده و با مالکیت خصوصی مخالفتی ندارد. سوسیال دموکرات ها پس از جنگ جهانی دوم و ایجاد کمونیسم اروپایی، قدرتمند شدند. همچنین، سوسیال دموکراسی در اواخر قرن 20 رنگ لیبرالیسم به خود گرفت که اندک توجهی به بی عدالتی داشت، و این تدبیری به منظور جلوگیری از اعتراضات بود.

 ناسیونالیسم: از Nationو مشتق از کلمه nasciمی باشد. Nation در ادبیات ما به معنای ملت است. البته پس از رنسانس، مفهوم مدرن ملت بوجود می آید که حاکمیت را حق خود می داند. سرانجام در قرن 19-18 ایدئولوژی ناسیونالیسم پدید می آید که ماهیتی انسان گرایانه و سکولاریتی دارد و ملت در آن مصداق دموس است. این دیدگاه، اعمال قدرت و حاکمیت را حق ملت می داند و نیز، گروه های بشری را براساس دولت های ملی و صاحب حاکمیت و قدرت تقسیم بندی می کند. حق حاکمیت در این دیدگاه، از مفهوم مدرن قدرت پیروی می کند و این نشان می دهد که در واقع، تأمین منافع سرمایه داران غربی باعث بوجود آمدن ناسیونالیسم و شکل گیری دولت های مدرن شد که با توجه به قدرت اقتصادی سرمایه داران، ناسیونالیسم فراگیر شد.

 ناسیونالیسم در دوران بسط خود به سه نوع تقسیم می شود:
 1- ناسیونالیسم آغازین در اروپا: که ماهیتی انقلابی دارد و خواهان تأسیس دولت های ملی و وحدت سیاسی است، و با حکومت های فئودالی و اشرافی مبارزه می نماید.
 2- ناسیونالیسم شوونیستی و برتری طلب: در قرن 20 ظاهر شد که نگاهی نژاد پرستانه دارد و از سوی سرمایه داران و سلطنت طلبان حمایت می شود.

 3- ناسیونالیسم ضد استعماری: که در قرن 20 در یک سری کشورهای تحت استعمار همچون ایران و مصر و چین شکل گرفته و نهایتاً شکست خورد. از فلاسفه مدرن که پشتوانه ای برای ناسیونالیسم بوده اند، می توان به ماکیاولی، ژان بدن، فیخته و هگل اشاره کرد.

 فاشیسم: فاشیسم(4) ریشه در لیبرالیسم و سوسیالیسم بوروکراتیک داشته و بینش اقتصادی امپریالیستی دارد، و یک ایدئولوژی حکومتی است که از فلسفه سیاسی مدرن منشأ می گیرد. فاشیسم در عصر بحران مدرنیته، به عنوان یک تمدن کاپیتالیستی ظاهر می شود که سعی در سرکوب کردن بحران مدرنیته داشته، و جنبشی سرکوبگر، خشن و با گرایشات رمانتیک می باشد که شگردهای آن حذف پارلمانتاریسم، تکیه بر دموکراسی اوباش و لمپن ها، سردادن شعارهای لیبرالیسم و سوسیالیسم، به راه انداختن اقتصاد جنگی، ساخت و پاخت با سرمایه داران و اعمال کنترل دولت بر انحصارات امپریالیستی می باشد.

 فاشیسم با ماهیت اومانیستی و نهلیستی خود دموس را ملت یا نژاد برتر فرض کرده، و سیاست های حکومتی را بر پایه توتالیتاریسم پی ریزی می کند. اعتقاد به نظریه اراده جمعی به عنوان جوهر دموکراسی، داشتن یک تقسیم فیخته ای هگلی از دولت، اعتقاد به مفهوم مدرن کار و سرمایه و خودستیزی فاشیستی که به نوعی رمانتیسم افراطی است، از دیگر خصوصیات فاشیسم می باشد. بنابراین نتیجه گرفته اند که: دولت فاشیستی صورتی از دولت مدرن بوده که دموس در آن مفهومی سکولاریتی یافته است.

 از ویژگیهای بارز ایدئولوژی فاشیسم می توان به موارد زیر اشاره کرد:
 1- فاشیسم طغیان اراده گرایانه وخشن نهلیسم مدرن است.
 2- اراده دولت را بر هر امری مقدم دانسته و خواهان دولتی با سیاست متمرکز می باشد، این یعنی توتالیتاریسم.
 3- اقتصاد فاشیستی، سرمایه سالار است ولیکن سیاست های اقتصادی آن مابین دولت های لیبرال و دولت های سوسیال در حال نوسان است و برای جلوگیری از طغیان و بحران، بر ایجاد تعاونی ها و اعمال نظر دولت توجه دارد.
 4- امپریالیسم را پی می گیرد و آن را وسیله ای برای ایجاد فضای حیاتی بیشتر می داند.
 5 - اعتقاد به تکنوکراسی که محصول جوامع مدرن و دارنده نظامهای تکنیکی مدرن است.
 6- روحیه جنگ افزاری و بهره برداری از اقتصاد جنگی برای حل بحران دولت های مدرن
 7- خشونت مداری فاشیسم که از جوامع لیبرال و نهلیسم منشأ می گیرد.
 فمنیسم: محصول قرن مدرن با ماهیتی بورژوایی، سکولاریتی، اومانیستی و نفسانی و همراه با تنزل مقام زن است. در واقع، فمنیسم از لحاظ فلسفی ایدئولوژی ای خود بنیاد انگار بشری با تکیه بر عقل جزئی است که گرفتار نوعی سکولاریسم مدرن و دموکراسی است و در آن، زنان را مصداق دموس می داند. محققان آغاز اندیشه فمنیسم را مربوط به انتشار کتاب اثبات حقوق زن نوشته مری والتسون کرافت می دانند.
 فمنیسم گرایشات متفاوتی دارد 1- لیبرالی 2- سوسیالیستی 3- رادیکالی، ولیکن، در مجموع همه آنها، خواهان فعال کردن زنان در عرصه کار و تولید می باشد، از این رو، از سوی سرمایه داران صنعتی و تجاری حمایت می شد. فمنیسم طبیعت زنانه دارد، ولی حقوق تکالیف زنان را نادیده گرفته و به تشابه مطلق بین زن و مرد قائل است، و با تفسیری صرفاً جسمانی و ناسوتی از زن، وی را برای مقاصد ابزاری و کالایی استفاده می کند. زن در فمنیسم، سوبژه خودبنیادی است (من نفسانی دکارت) که زیبایی های جسمانی خود را ارائه کرده و در قبال آن صاحب حق رأی و حاکمیت می شود. در واقع زن در فمنیسم اتم نفسانی خودبنیادی است که یا بهره کش است یا استعمار کننده.
 طبقات در جامعه مدرن
 
 مفهوم طبقه اجتماعی، مختص عصر مدرن و محصول جوامع بورژوایی است، و در آن هر طبقه، گروه های بزرگ انسانی است که در یک افق وجودی سیر می کنند و از لحاظ علائق، فرهنگ، اقتصاد و درآمد مشابه می باشند. هر طبقه دو شاخص مهم دارد: 1- جایگاهی که در مقایسه با انسان بورژوایی و عصر مدرن دارد. 2- وضعیت اقتصادی و سطح سرمایه که از آن برخوردار است. در واقع، هر طبقه با توجه به نزدیکی یا دوری از بشر بورژوایی تعریف می شود در صورتی که در تعالیم دینی، ارزش انسان ها با تقوا سنجیده می شود.
 بر اساس الگوهای موجود در غرب 5 طبقه کلّی در آن داریم.
 1- طبقه سرمایه داران که سیاست و اجتماع را به نفع خود اداره می کند.
 2- تکنوکرات ها و بوروکرات ها که در عین اختلافاتی که با طبقه اول دارند، در بسیاری از جهت مشاور و همراه آنها هستند.
 3- طبقه متوسط که در توزیع و خدمات، فعالند، و علی رغم وحدت کلی، اختلافات اساسی با دو طبقه قبل دارند.
 4- طبقه گسترده کارگران که در اتحادیه های بزرگ بوروکراتیک سازماندهی شده اند، و آرزوی دستمزد بیشتر و کار کمتر دارند.
 5- ژنده پوشان، آوارگان، ورشکستگان، افراد ضد اجتماع، مهاجران، رنگین پوستان و عناصر خارج شده از گردونه کار و سرمایه در گروه آخر قرار می گیرند.
 هرچه از طبقه اول به سوی طبقه پنجم حرکت کنیم، فاصله از نظام بورژوایی بیشتر شده، و به همان نسبت، بهره مندی طبقات از لیبرال و امپریالیسم کمتر می شود.(5)
 نقد
 
 بهترین و کاملترین راهنمای بشر تعالیم دینی می باشد، زیرا در تمامی ادیان الهی و احکام الهی، راه کارهایی برای زندگی اجتماعی، دینی، سیاسی و. .. بشر ارائه شده است که می تواند انسان را به سرمنزل مقصود و سعادت دنیوی و اُخروی رهنمون شود. تعالیم و شریعت الهی از آنجا که توسط موجودی فراتر از قید و بندهای بشری وآگاه به تمام ابعاد وجودی انسان (روحانی و جسمانی) - یعنی خداوند - پی ریزی شده است، مبری از هرگونه لغزش و ره گشای سعادت حقیقی بشر است.اما، در طول تاریخ حیات بشر، آدمی به علت فاصله گرفتن از ساحت قدسی و تعالیم نجات بخش الهی، اتکا به عقل خودبینانه و بشرانگارانه و نیز، نادیده گرفتن هدف والای زندگی، فراز و نشیب های زیادی را پیموده که نتیجه آن ظهور مکاتب و ایدئولوژی های مختلفی بوده است که هر یک به نحوی به نفسانیت و زندگی مادی بشر توجّه داشته اند. در این سیر اگرچه توجه به مادیات و نفسانیات رنگ و عمق بیشتری به خود می گیرد، ولیکن به علت محدودیت آدمی و عدم غایت اندیشی او و نادیده گرفتن وجه معنوی و روحانی آدمی، نه تنها زندگی مادی بشر تأمین نگردیده، بلکه شاهد بوجود آمدن ناهنجاری های اجتماعی، روانی و شیوع سرخوردگی و افسردگی در جوامع مدرن هستیم.


 پی نوشت ها: -
 1) برای آشنایی بیشتر با نظام سرمایه سالاری رجوع شود به کتاب: شهریار زرشناس، سرمایه سالاری (تهران: کتاب صبح، 1380).
 2) فاشیسم آن روی سکه لیبرال است و هر دو تظاهری از عقل مدرن بوده و در خشونت همچون یکدیگرند.
 3) خواهان آزادی مطبوعات به نفع بورژوآها می باشد.
 4) فاشیسم از ریشه Fales به معنای دسته هایی از ترکه است که در جمهوری رم باستان جلوی کنسول ها می آویختند و نشانه اقتدار بوده است.
 5) از این نویسنده، کتاب های زیر نیز منتشر شده است:
 الف - اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران.
 ب - سمبولیسم در آراء اریک فروم
 ج - مبانی نظری غرب مدرن
 د - جامعه مدنی
 ه - توسعه
مرجع : پایگاه حوزه
کد مطلب : ۸۷۰۳۶۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما