۰
چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۱۸

اسلام و مدرنیته

حسن رحیم پور
حسن رحیم پور
نویسنده: حسن رحیم پور ازغدی
آقایان، خانم‏ها، بسیار خوشوقتم كه فرصت گفتگوی علمی با برخی اساتید برجسته كانادا و آمریكا اینجا در دانشگاه تورنتو فراهم آمده است. از همه حضار محترم، از پروفسور جیمز رایمر، دكتر دیوید شنگ، خانم سوزان كنل‏هاریسون، خانم دكتر لیدیا نیوفلدهاردر، جان هوور وسایر اساتید محترم و دانشجویان عزیز، پیشاپیش تشكر مي‏كنم. هر چه پنجره فرهنگ ها و ادیان بر روی یكدیگر گشوده‏تر باشد بیشتر معلوم مي‏شود كه گمشده حقیقی همه بشریت، یكی است و اگر این گفتگوها در سطح جهانی، فعال‏تر مي‏بود امروز شاید بشریت مجبور نبود كه بیش از زبان، از دست ها و سلاح هایش استفاده كند. امیدوارم كه گفتگوهای آكادمیك میان جهان اسلام و مسیحیت ادامه یابد و نقاط اشتراك و نیز نقاط تفاوت، واضح و مستدّل شود، نقاط مشترك، ما را به یكدیگر نزدیكتر مي‏كند و نقاط اختلاف نظر هم چیزی از دوستی ما كم نخواهد كرد بلكه راه تفكر و دغدغه جستجو را بیشتر باز خواهد كرد. در این دو جلسه خواهم كوشید چهار نكته را به بحث بگذارم. یكی ابهام در مفهوم مدرنیزم است. زیرا مشكل نخست، تعریف مدرنیزم است. نكته دیگر، وضعیت دوگانه ما در برابر مدرنیته است كه پاسخ "آری و نه" به آن مي‏دهیم نه پاسخ "آری یا نه".
در دو عنوان دیگر بحث، به اپیستمولوژی مدرنیته و نسبت انسان و خدا در مدرنیته خواهم پرداخت و امیدوارم در فرصت پاسخ به سوالات‏اساتید و دانشجویان عزیز، اگر ابهامی در عرائض من بدلیل كمبود فرصت، باقی ماند برطرف شود و در هر حال آماده هستم تا نكات تازه‏ای از شما دوستان بیاموزم. من بحث را با پرسشی تاریخی از ابهام مفهوم مدرنیزم آغاز مي‏كنم؛

1 ـ گزارش تاریخی: ابهام در مدرنیزم و پست مدرنیزم
مدرنیته را از جهت ابهام و كشداربودن به آكاردئونی تشبیه كرده‏اند كه بلند و كوتاه مي‏شود و با آن موزیك‏های متنوع مي‏توان نواخت. این كلمه برچسبی است كه بر امور متعدد و گاه متناقض زده مي‏شود. و اگر در غرب مسیحی، ابهامی را رفع مي‏كند، در شرق اسلامی، ابهاماتی مي‏آفریند.
براستی امر مدرن از غیرمدرن، با چه چیز، تفكیك مي‏شود؟! آیا با زمان خاص و دقیق تاریخی؟! آیا با فیلسوف، متكلم یا هنرمند خاصی؟! آیا با سرزمین ویژه‏ای؟! مدرنیته آیا در قرن 14 و 15 با رنسانس و بازتولید اومانیزم باستانی در ایتالیا آغاز شده و یك پدیده در عرصه ادبیات، هنر، مجسمه‏سازی و نقاشی است؟! آیا در قرن 16 و با رفرماسیون مذهبی و پروتستانیزم و جنبش نفی كلیسای كاتولیك روم در آلمان و انگلیس، در گرفته است؟! آیا در قرن 17 و اوایل قرن 18 با نظریات دكارت، كانت، هابز، لاك، گالیله و نیوتن، هویت یافته؟! یا اواخر قرن 18 و قرن 19 با انقلاب صنعتی و پیدایش كارخانه‏ها و صنایع جدید و شهرنشینی و... در اروپا پدید آمده است؟! و یا با نظریه‏های سیاسی جمهوری خواهانه فرانسه و آمریكا؟! آیا رئالیسم گوستاوكوربه، سمبل نقاشی مدرنیستی است یا امپرسیونیسم كلودمونه یا اكسپرسیونیزم تجریدی پولاك؟! آیا ادبیات مدرنیستی، نوع روایت ویرجینیاولف و جیمزجویس است یا ارنست همینگوی؟! آیا موسیقی مدرن، صداهای غیرهموزن آرنولد شوئنبرگ است یا آثار استراوینسكی؟! آیا معماری مدرن، آثار لوكوربوزیه است یا والتر گروپیوس؟! آیا مدارا وتولرانس، مظهر مذهب مدرن است و در قرن 16 كه قرن اصلاح مذهب است، آیا مدارا بیشتر شده است؟! و مذهب مدرن، كدامیك از مذاهب پدید آمده در قرن 16 اروپاست؟! و خروج از ولایت كلیسا با كدام مقصد اصلی و ایجابی صورت گرفت؟!
معرفت‏شناسی مدرن، معرفت‏شناسی استقرائی بیكنی (Induetion) است یا شناخت قیاسی (Deduction)دكارتی؟! آیا تجربه‏گرائی كلاسیك انگلیسی و نگاه خشك پوزیتیویستی به عالم و آدم، یا نگاه رمانتیك به انسان و جهان، كدامیك مدرن است؟! دستگاه شناخت لاك یا بار كلی؟! هیوم یا اسپینوزا؟! و یا روش انتقادی كانت؟! كدام اپیستمولوژی، مدرن‏تر است؟! آیا شكاكیت و نسبی گرایی جدید فرانسوی یا اصالت تجربه انگلیسی، یا ایده‏آلیسم آلمانی یا پراگماتیزم آمریكایی كدام فرزند اصلی مدرنیزم‏اند؟! مدرنیته، منادی امكان شناخت صد در صد است یا امتناع صد در صد شناخت؟!
در برجسته‏ترین مكاتب اجتماعی جدید غرب، فاشیزم، استالینیزم و لیبرالیزم، كدام مدرن ترند؟! این هر سه، محصول مدرنیته‏اند و اتفاقاً هر سه با شمائل امپریالیستی در قرن بیستم به سروقت جهان اسلام آمده‏اند و ما هر سه را تجربه كرده‏ایم. در فلسفه سیاسی، آیا تمركز قدرت هابز، "دولت مدرن" است یا تكثّر قدرت و تفكیك قوای منتسكیو؟! آیا قرارداد اجتماعی روسو یا لیبرالیزم جان لاك و یا سوسیالیزم ماركس، كدام مدرن‏اند؟! یوتوپیا یا ضدّ یوتوپیا؟ ایدئولوژی یا نفی ایدئولوژی؟! دمكراسی یا توتالیتریزم؟ سرمایه‏داری بازار آزاد یا سرمایه‏داری دولتی؟! كاپیتالیزم یا سوسیالیزم؟! اصالت فرد یا جمع؟! برابری خواهی یا نفی عدالت توزیعی و دفاع از نظم خودجوش (گالاتاكسی)؟! ناسیونالیزم و مفهوم دولت ـ ملت یا انترناسیونالیزم و جهانی شدن؟! آیا اخلاق ستیزی و شخصی كردن ارزش‏ها یا اخلاق سازی غیردینی؟! آیا اخلاق عملی كانت، مدرن است یا اخلاق پوزیتویستی كارناپ؟! آیا چون بنتام و میل، "خیراخلاقی" را به "لذّت و سود" (فردی یا جمعی)، ارجاع دادن، تفسیر مدرن اخلاق است یا تحویل اخلاق به عاطفه و احساس یا شهود؟، اخلاق طبیعی، اخلاق تكاملی و تطوّرگرایی یا نیهیلزم اخلاقی؟ پذیرش كدامیك، جواز ورود به مدرنیته است؟!
اخلاق را روبنای ابزار تولید بدانیم یا به نیروی وجدان روسوئی، اعتماد كنیم تا مدرن باشیم؟ جهانی سازی و غربي‏سازی یا پلورالیزم جهانی، كدام مدرن‏تر است؟ آیا حقوق وضعی یا حقوق طبیعی و یا حقوق عرفی، كدام مدرن است؟ "سودگرایی" یا "خردناب" یا "قرارداد"، كدام منشاء "حقوق بشر" مدرن است؟ پوزتیویزم حقوقی، نسبي‏گرایی و یا واقع گرایی در مبنای حقوق بشر؟!
مي‏بینید كه در حوزه نظری، صدها ابهام در پَس كلمه "مدرنیته" وجود دارد.
اگر بگویید كه "مدرنیته"، چیزی شامل همه این ایده‏هاست، پس آنگاه معلوم مي‏شود كه مدرنیته، در واقع، نه یك گفتمان، بلكه مجموعه‏ای از پاسخ‏های متناقض به گفتمان قبلی یعنی "فرهنگ اروپایی مسیجی قرون میانه" بوده است، یعنی "نـه" گفتن به نظام مسیحی، فئودالی اروپا و حركت در جهت عكس آن در قالب تحولات مؤثری در چهار حوزه اپیستمولوژی، انتولوژی، انسان‏شناسی و تكلیف‏شناسی (حقوقی و اخلاقی) بروز كرده است و به عبارت دیگر، دری باز شده كه همه این مفاهیم متناقض و پراكنده، ظرف پانصد سال گذشته بتدریج جایگزین مسیحیت پنج قرن پیش شده است.
در این صورت، پس آیا مدرنیته، یك بحران در جواب بحران قبلی است؟ یه یك معنا، شاید. اما به معنایی كه من به آن خواهم پرداخت "مدرنیزم"، علیرغم همه ابهام و اغتشاشی كه در مفهوم خود دارد، یك ایدئولوژی متصلب با جنبه سلبی شدیدالّلحن است و خود به "دُگما"ی جدیدی تبدیل شده است.
البته این نكته چیزی از ابهام در جنبه ایجابی "مدرنیته"، كم نمي‏كند و بي‏شك، ابهامی كه در مفهوم پست‏مدرنیزم است نیز ریشه در ابهام مفهوم "مدرنیته"، دارد، در اواخر قرن بیستم، به هر چیزی، "پُست مدرن" گفته شده است: از هنر و اخلاق و اقتصاد و سیاست و تاریخ و الهیات و كیهان‏شناسی و روش‏شناسی و وسایل ارتباط جمعی تا آرایش مو و لباس.
شاید جنبش "پسا ساختارگرایی" كه حدود 40 سال قبل در فرانسه اعلام موجودیت كرد تنها یكی از علایم پایان ایدئولوژی مدرنیته بود، و فعالیت‏های پلورالیستی، نسبی گرا، فمینیستی و نقد مدرنیسم ادبی، جنبش محیط زیستی و... علایم دیگر آن بود كه در جهت شالوده شكنی مدرنیته و برخورد با جزمیت مدرنیستی در گرفت و مدرنیزم را نوعی فوندامنتالیزم و بنیادگرایی و ناكجاآبادگرایی بربادرفته و افشا شده نامید. مسأله به نقدهای ادبی، محدود نماند بلكه نیهیلیزم، از شكم مدرنیزم، بیرون آمد و مدرنیته و مدرنیزم، پروژه پایان یافته‏ای دانسته شد كه صدمات غیرقابل جبرانی به غرب و بشریت وارد كرده است و غرب از چاه قرون وسطی و سنت مسیحی كاتولیك به چاله مدرنیزم دنیازده و شهوتران در غلتیده است و حال باید این راه حل جدید نیز نفی شود. سلطه طبقاتی سرمایه‏داران كه از نتایج مدرنیزم صنعتی بود و به كالاپرستی، از خودبیگانگی، سلطه پول، شیئی گشتگی انسان و فاصله‏های طبقاتی شدید و تبعیض انجامیده بود، یكی از نقاط مورد حمله در گفتمان مدرنیته لیبرالی و سرمایه‏داری بود كه از سوی گرایشات چپ و به ویژه ماركس طرح شد. تبدیل جامعه عقلانی مدرن به قفس آهنین و بوروكراتیزه شدن سلطه سرمایه‏داری، و ابزار شدن انسان و له شدن او زیر چرخ‏های ترقی و توسعه و اسارت جدیـد انسان، نقـد دیگری بـود كه ابتـدا از سـوی ماركـس سرمایه‏داری (ماكس وبر) و پاره‏تو و موسكا به عنوان "اعترافات"، طرح شد و سپس حلقه فرانكفورت و دیگران به نحو دقیق‏تر و شجاعانه‏تری آن را ادامه دادند.
پیدایش "جامعه مدرن آنومی"، سرگشتگی اخلاقی، درهم شكستن ارزش‏ها و فقر اخلاقی و معنوی نیز جزء عوارض مدرنیسم بود كه توسط جامعه شناسانی چون دوركهایم مطرح مي‏شود و البته این مشكلات با پیشنهادات او چون تشكیل گروههای مدنی و تقسیم كار اجتماعی و... نیز حل نشد بلكه بغرنج‏تر شد.
نقدهای هگلی چه از سوی هگلیان جوان، و حتی هگلي‏های راست به جامعه مدرن سرمایه‏داری و انحطاط‏های بزرگی كه پتانسیل عقل مدرن را تمام شده، اعلام كردند، نقاط دیگری از آسیب پذیری مدرنیته را نشان داد و امروز، اساساً معرفت‏شناسی مدرنیته كه نقطه شروع مدرنیزم است، اساساً زیر سؤال رفته است و پست مدرنیستها، از چیزهایی سخن مي‏گویند كه هر یك برای تخریب مبانی فكری ایدئولوژی مدرنیته، كافی است؛ از تلقی علم به عنوان جزئی از فرهنگ، نفی مفاهیم كلیدی، وابستگی علوم اجتماعی و انسان‏شناسی به متن، مركز زدائی از علم، نفی پارادایم علمی واحد و قواعد عام، پایان یوتوپیای مدرنیته، نفی امكان استقلال فرد و فردگرایی قرن هفدهمی، نفی فهم‏پذیری كل جهان اجتماعی، نفی عقلانیت رفتارها و نفی "ســوژه" به عنوان پایه فلسفی ایدئولوژی مدرنیته و پایان فراروایت‏ها.
فلسفه اروپایي‏بعد از هایدگر و بعد از فلسفه تحلیلی ویتگنشاین و ابرهای پراكنده دیگری به تدریج به یكدیگر متصل شدند و عقلانیت ابزاری سرمایه‏داری و فردگرایی لیبرال را مخدوش كردند، امكان ادراك، حتی ادراكِ "خود"، گرچه از نوع مدرن آن، زیر سؤال مي‏رفت و داوری جزمی له یا علیه هر ارزشی ناممكن شده است. پست مدرنیزم تاریخی از تغییر بنیادین سازمان‏های اجتماعی، سیاسی مدرنیته و فرهنگ آن خبر مي‏دهد، پست مدرنیزم روش شناختی، بنیادهای معرفت مدرن غربی را متزلزل مي‏خواند و دیگر هیچ وحدت و غایتی در عالم و آدم نمي‏بیند، نه از نوع مادی و كور و نه از نوع الاهی و دینی آن. متلاشی شدن خانواده، ترویج مفاسد اخلاقی، سقط جنین، همجنس بازی، شهوت پرستی در محراب نفس و نفی همه اصول اخلاقی و ارزش‏های دینی اجتماعی نیز جزء فرآورده‏های مدرنیته، خوانده شده است.
برخی معتقدند كه مدرنیزم، جنبشی علیه اروپای مسیحی و فئودالی بود و پست مدرنیزم، مرحله انكار مدرنیزم و اعلام پایان پروژه و بن بست انسانی است.
اما من در اینجا تنها از خود متفكران غرب، نقل قول كردم و هنوز نمي‏خواهم قضاوت ارزشی و داوری اخلاقی یا... در باب سنت‏های مسیحی، مدرنیزم یا پست مدرنیزم كرده باشم كه آیا هر یك نسبت به قبلی، پدیده‏ای لزوماً متعالي‏تر و متكامل‏تر است یا نازل‏تر و یا هیچ.
نخستین سوالی كه اینك بدان مي‏پردازم آن است كه آیا "مدرن"، در قیاس با سنت‏های اروپایی و مسیحی، مدرن است یا كلیشه‏ای عام و بشری است كه نسبت به همه فرهنگ‏ها و ادیان ـ و در اینجا به ویژه، "اسلام" ـ مضمون غربی مدرنیته، لزوماً مدرن و مترقی و تازه است؟!
بي‏شك علیرغم همه ابهامات و تشتّت در تعریف مدرنیته، مي‏توان به برخی از مهم‏ترین شاخص‏های آن در آثار كلاسیك مدرنیته اشاره كرد كه در ذیل عناوینی چون رنسانس، انقلاب صنعتی، اومانیزم، رفورمیزم مذهبی و پروتستانتیزم، لیبرالیزم، روشنگری و نقد سنت‏های محافظه‏كار كلیسایی ذكر شده‏اند. من این شاخص‏ها را علي‏الاصول در دو دسته معرفتی و عملی دسته‏بندی كرده‏ام. مفاهیمی چون عقلگرایی، علم‏گرایی و استقراء و تجربه، شكاكیت در الهیات مسیحی، عقل ابزاری، تكنولوژی و ماشینیزم، شهرنشینی و تقسیم كار و تفكیك نهادها و بوروكراسی، فردگرایی، اومانیزم، آزادی، سكولاریزم، دمكراسی لیبرال، سرمایه‏داری و بازار آزاد، مصرف گرایی، ترقّی و توسعه مادی، تقریباً همه این مفاهیم در اروپا برای نخستین بار در تعارض صریح فرهنگ مسیحی و ساختار معیشتی و اقتصادی قرن‏های پیشین اروپا وارد عرصه فرهنگ و تمدن غرب شده و آن را متحول كرده‏اند. همه این مؤلفه‏ها را شاید بتوان در دو نقطه كانونی، متمركز كرد كه یكی تعریف عقل (توانایی و حدود معرفت انسانی) و دیگری تعریف انسان (حقوق و كرامت انسان) است و نظریه پردازان برجسته غرب كه بدون آنكه خود در قرن‏های قبل بدانند، ما امروز آنان را تئوریسین‏های مدرنیته مي‏خوانیم، مدعی كشف دوباره قدرت عقل انسان و نیز حقوق او بوده‏اند.

2- اپیستمولوژی مدرنیته:
در باب شناخت، دو جریان بیكنی و دكارتی را بدیلهای اپیستمولوژی قرون وسطی دانسته‏اند كه عاقبت بنحوی در پروژه كانت، به یكدیگر رسیدند و لذا "كانت" را "فیلسوف مدرنیته" خوانده‏اند.
اسلام، سه سطح از "شناخت" یعنی معرفت حسّی، معرفت عقلی، معرفت شهودی را به رسمیت مي‏شناسد و معرفت وحیانی را با مضامینی از سنخ هر سه حوزه معرفت (حسّی، عقلی، شهودی) و حوزه‏های فراتر از آن، منبع مستقلّ معرفت مي‏داند. بخشی از حقائق عالم، از نوع محسوسات، معقولات، مشاهدات و... كمابیش در دسترس افراد بشر است كه در صورت تعلیم و تربیت، این ادراكات، افزایش مي‏یابند، همچنین انضمام این ادراكات به یكدیگر، ادراكات مركب و پیچیده‏تری پدید مي‏آورد و در هر حال، افزایش هیچیك از علوم تجربی، عقلی و تجربیات باطنی، اگر با متد صحیح، صورت گیرد تعارضی با وحی ندارد و در عین حال، برخی گزاره‏های معرفتی و ضرورتهای عملی متعالي‏تر وجود دارند كه جز از طریق "وحی"، قابل كسب نیستند.
ادراك حسّی، ابتدائي‏ترین نوع درك بوده و در حوزه خود، معتبر است و فقدان هر حسّ به فقدان بخشی از آگاهي‏ها مي‏انجامد زیرا محسوسات را بدون وساطت حسّ، عقل به تنهائی نمي‏تواند درك كند. اما بدون عقل نیز، ادراك حسّی، بی فایده و بي‏سرانجام خواهد بود. نه از خطای حواسّ، بي‏اعتباری درك حسّی را مي‏توان نتیجه گرفت و نه بدون كمك عقل، اعتبار ادراك حسّی، قابل اثبات خواهد بود. بنابراین باید نه چون آمپریستها و به ویژه پوزتیویستها، شناخت حسی را مطلق كرد و نه چون دكارت، منكر اعتبار شناخت حسّی شد. شناخت حسّی، معتبر است اما اگر منكر شناخت حضوری و بدیهیات شدیم، هیچ تجربه و احساسی، منشاء علم نمي‏شود و كل علوم تجربی، غیرقابل توجیه شده و منطقا فرومي‏پاشند و هیچ قانون علمی نخواهیم داشت بعلاوه خطاپذیری حسّ، امر تجربه شده‏ای است و علوم غیرتجربی هم اعتبار خود را از شناخت حسّی نمي‏گیرند. تجربه و استقراء در حوزه محسوسات، مفیدند اما مستغنی از عقل نیستند، خطاپذیرند، محدود به زمان و مكان خاصّ‏اند، جزیي‏اند، ظاهربین‏اند، متاثر از شرایط بدنی و نفسانی انسانند و در عین حال، با رعایت همه شرائط و در حوزه خود و حدود خود، محترمند.
ادراك عقلی، منشاء اساسیترین معرفتهای بشری است. بدون عقل، دین نیز نه قابل اثبات و نه قابل درك است. عقل، یك ارزش بنیادین است و حتی امور تعبّدی اسلام، مبنای عقلی دارند. ما به صدق گزاره‏های اسلامی معتقدیم و "حقّانیت" را در گزاره‏های خبری، مترادف با "صـدق" مي‏دانیم و "صـدق" را علاوه بر "صدق اخلاقی" به مفهوم "صدق منطقی و فلسفی" مي‏دانیم كه البته اعمّ از "صدق تجربی" است و به مفهوم صرفا "انسجام درونی گزاره‏ها" برای توجیه باور نیز نیست تا یك "افسانه منسجم" را نیز صادق بدانیم.
متفكران مسلمان، عقلگرایند گرچه دكارتی نیستند و عقل را كافی و خودكفا نمي‏دانند. به عبارت دیگر اولاً شناخت حسی را انكار نمي‏كنند و ثانیا اعتبار "گزاره‏های عقلی محتاج به استدلال" را بر اعتبار "گزاره‏های عقلی بي‏نیاز از استدلال" (چون امتناع تناقض یا رفع تناقض، امتناع انفكاك معلول از علت تامّه، اصل هوهویة، حمل اولی و... اولیات و وجدانیات) مبتنی مي‏كنند و اعتبار "گزاره‏های بدیهی عقلی" را كه ـ یقیني‏اند - ذاتی و یا ناشی از شناخت شهودی مي‏دانند كه خطاناپذیر است زیرا واسطه‏ای در كار نیست مگر آن كه خطا در تفسیر آن صورت گیرد.
به عبارت دیگر، قضایای وجدانی (من هستم، مي‏ترسم، شك دارم) خطاناپذیرند چون گزاره و واقعیت، هر دو نزد ما حاضرند. در خطاناپذیری "قضایای منطقی" كه حاكی و محكّی، هر دو در ذهن‏اند (مفهوم انسان، كلی است.) و یا قضایای تحلیلی كه مفهوم موضوع و محمول، در آنها یكی است، نیز بحثی نیست. بدیهیات ثانویه نیز از بدیهیات اولیه، استخراج مي‏شوند. پس صدق گزاره‏ها، یا با شهود و بداهت و یا با استدلال منطقی مبتنی بر آنها، احراز مي‏شود و بسیاری از معارف اصلی بشری (اعمّ از دینی و غیر دینی) با همین روش، قابل درك است.
گزاره‏های اسلامی با چنین ادراك عقلی، نباید تعارضی داشته باشند و معتقدیم كه نه تنها چنین تعارضی ندارند بلكه مستقیم یا غیر مستقیم، به عقل، مستظهرند و "اعتبار شرعی و دینی" به چنین ادراكات عقلی داده و از عقل، حمایت كرده و آن را جزء منابع دین دانسته‏اند.
بنابراین از منظر اسلام، میوه ممنوعه در بهشت، عقل و علم نبوده‏اند بلكه عقل، پایه اسلام است و خود نیز در سایه اسلام رشد كرده است. علوم تجربی و استقراء نیز حتی اگر برای كسب قدرت و فایده (مفاهیم بیكنی) به كار روند مشروط به آن كه به "حقیقت"، "عدالت" و "اخلاق"، پشت نكنند، نه تنها حرام و تابو نیستند بلكه مورد تشویق اسلام بوده‏اند. این است كه تعارض "علم و دین" یا "عقل و دین" در جهان اسلام، بعنوان مسائل عمده‏ای مطرح نشدند و تنها پس از ترجمه از الاهیات غرب، مورد بحث متفكرین مسلمان در قرون اخیر قرار گرفته‏اند و به همین دلیل است كه هم علوم تجربی و فنّاوری و هم علوم عقلی و فلسفی در سایه اسلام، رشد كرده و بالیدند. در اسلام، حتی اعتبار ادله نقلی و مرجعیت دینی نیز با عقل، اثبات و یا تأیید مي‏شوند و شرط "عدم مخالفت با عقل"، جزء شروط اعتبار گزاره‏های دینی ماست و معتقدیم گزاره‏ای مخالف با عقل در سراسر قرآن كریم و سنّت قطعی پیامبر (ص) وجود ندارد. ما در سراسر معارف اسلامی، داوری عقل را لازم مي‏دانیم و البته آن را كافی نمي‏دانیم و محدودیتهای عقل را نیز در نظر داریم و این بدان معنی است كه "وحی"، مضامین فراتر از "عقل" را دراختیار مي‏نهد زیرا عقل، محدودیت هایی دارد و خطاپذیر نیز هست اما هیچ یك از مفاهیم وحی اسلامی با عقل، درنمي‏افتد و ناسازگار نیست.
اگر "عقل"، پیامبر باطنی و "پیامبران"، عقل ظاهري‏اند و اگر وحی و عقل، راههائی برای درك مراتب گوناگون "حقیقت"اند پس نمي‏تواند میان آنها تعارضی باشد و اگر تعارضی دیده شود، بدوی و ظاهری است.
خدای اسلام، در تاریكی مجهولات علمی و معضلات عقلی، اثبات نشده تا با پیشرفت علوم یا عقل ورزی بشر، عقب نشینی كرده و كوچك و محو شود بلكه پیشرفت عقول و علوم، همواره مویدات بیشتری بر عقائد اسلامی مي‏افزاید و هیچ تجربه عملی و آزمایش طبیعی، نقض هیچ یك از مدعیات اسلامی را اثبات نكرده است.
ما در اسلام، نه به "سمبلیك دانستن زبان دین" و نه به "تفكیك قلمروی ایمان و تجربه دینی از قلمروی عقل"، محتاج نشدیم زیرا اسلام نه براساس طبیعیات ارسطو، الاهیات خود را بنا كرده بود، نه با هیئت بطلمیوسی، گره خورده بود و نه زمین را مركز جهان مي‏دانست و نه كشف قوانین طبیعت را به منزله نفی خالقیت یا قدرت خدا مي‏دانست و بنابراین هیچ یك از كشفیات گالیله، كپرنیك، براهه و كپلر و نیوتن، نه تنها منافاتی با الاهیات اسلامی ندارد بلكه بخشی از این كشفیات، از ابتدا جزء مدّعیات اسلام بود و یا توسط متفكران مسلمان، اعلام شده بود و در جهان اسلامی، كسی از آن، بوی زندقه و كفر، استشمام نكرده بود. ادعای نظام عمومی مكانیك و عقلانی دیدن جهان فیزیك، هیچ یك، جهان بینی اسلامی را نلرزانده بود تا "كفـر"، تلقی شوند. مفاهیم اسلامی در باب خدا و ماوراء الطبیعه، قابل تبیین عقلی بود و نیازی به خشونت و تفتیش عقائد نداشت. اسلام، تصویری انسانی از خدا ارائه نداده بود تا خدای او، به قول كُنت، خدای دوره كودكی بشر باشد و پس از بلوغ عملی و عقلی بشر، متروكه شود. خدای اسلام در گوشه‏ای از عالم، پنهان نشده است بلكه خدای همه عالم است و با همه اشیاء، نسبت مساوی دارد و همه اشیاء بدون استثناء، مظهر قدرت و علم و حكمت و مشیت او و آینه جمال و كمال و جلال اویند و در این خصوص، فرقی میان پدیده‏هائی كه علتشان برای ما آشكار یا پنهان است، وجود ندارد بلكه جهان با همه علل و اسباب طبیعی و فوق طبیعي‏اش وابسته به اوست و او بر زمان و مكان، مقدم است و همه چیز، فیض اوست. خدا در ردیف علل طبیعی نیست تا اگر علل طبیعی پدیده‏ای كشف شد، خدا انكار شود بلكه جهان و همه علتها و معلولها و مكشوفات بشر و خود بشر یكسره، كار خداوند است. خداوند، علت نخستین به معنای طبیعی نیست تا استثنائی بر "قاعده علّیت" بوده و یا خود، علّت خود باشد و یا فرض "علّت نخستین"، مستلزم تناقض گردد بلكه او اساسا معلول نیست تا محتاج علت باشد.
معرفت‏شناسی كانت نیز كه از شاخصهای برجسته مدرنیته دانسته شده و مقولات دوازده‏گانه كانتی را بر همه چیز حاكم ساخت، عملاً مشكلی از معرفت و آگاهی را حل نكرد بلكه راه شناخت را در واقع، مسدود ساخت.
كانت دانست كه صرفا با معقولات اولیه (برگرفته از محسوسات)، "علم" پدید نمي‏آید ولی معقولات ثانیه (اعم از مفاهیم منطقی و فلسفی) را كاملاً ذهنی و جزء ساختمان ذاتی ذهن دانست و خطای او همینجاست. زیرا نه ذهن، پیش‏ساخته‏ای دارد و نه همه معقولات موجود در ذهن، صددرصد ساخته ذهن و به كلّی، منقطع از خارجند. او زمان و مكان را نمي‏تواند تعریف كند و در عین حال "علم" را واقع در ظرف زمان مي‏داند حال آن كه علم، گرچه در زمان خاصی پدید آید و مبادی و مقدماتش، امور زمانی باشد ولی خود علم، گرفتار زمان نیست و بعبارت دیگر، زمان، ظرف علم است نه قید علم. بعلاوه كه زمان نیز حالت جسم است نه مفهوم صرفا ذهنی.
بعلاوه، مقولات ذهنی كانت، چگونه صددرصد ذهنی و ساخته ذهن‏اند و در عین حال، بر اشیاء خارجی، منطبق مي‏شوند؟ و این ارتباط و انطباق چگونه میان امور ذهنی محض كه به نظر او منشاء خارجی ندارند با واقعیات خارجی پیدا مي‏شود؟! و در این صورت چه ارتباطی میان عالم و معلوم خواهد بود؟!
همچنین اگر كانت معتقد است كه ماده "علم"، در خارج از ذهن، وجود دارد و سپس با مفاهیم ذهنی، تركیب مي‏شوند پس لااقل در این مورد، پذیرفته است كه علّیت (تاثیرو منشائیت "ماده خارجی" برای "مفهوم ذهنی")، صرفا یك امر ذهنی نیست بلكه منشاء عینی دارد و این نقضی بر مقولات فاهمه اوست. بعلاوه كه اگر علّیت را صرفا صورت ذهنی بداند، نمي‏تواند وجود جهان را اثبات كند و به شكّاكیت افراطی و سوفیزم خطرناكی در مي‏غلطد زیرا بدون پذیرش "علّیت"، اثبات واقعیت جهان چگونه صورت مي‏گیرد؟! مگر تصویر ذهنی ما از جهان، معلول وجود خود جهان نیست؟ و بدون جهان، تصویر ذهنی جهان چگونه ممكن است؟! پس آیا این علّیت را نیز مي‏توان صرفا تصویری ذهنی دانست؟ در این صورت، چگونه جهان واقعی، اثبات مي‏شود؟! كانت، علم را در غرب برای همیشه از واقعیت، جدا كرد و ادراكات انسانی را صرفا ذهنیات او خواند و این، شكل جدیدی از سوفیزم بود كه باز تولید شد.

اگر ما اپیستمولوژی كانت را مورد انتقاد قرار دهیم بنابراین در واقع، بسیاری تحولات بعدی در حوزه فلسفه، كلام، اخلاق، عرفان، سیاست و حقوق را نیز مورد نقد قرار داده‏ایم. گرچه عقلگرائی دكارتی و تجربه‏گرائی بیكن و هیوم و لاك و سپس تلفیقی از این دو بدست كانت، راههای مختلف با نتایج متضادی بودند اما همگی در نفی الاهیات مسیحی و ارزشهای كلیسا، مشترك بودند و آنچه بعدها به تدریج، جایگزین شد، نه عقلگرائی بلكه نوعی "تجربه‏گرایی توام با متن شكاكیت" بود كه امروز بخش اعظم جهانِ اصطلاحا مدرن غربی را تحت سیطره خود گرفته است. 
3- اصلاحات مذهبی:
بُعد دیگر مدرنیته، رفورمیزم مذهبی و جنبش ضد كلیسای كاتولیك رومی دانسته شده است. اختلافات اصلی بر سر اعتراض به تشریفات دعا، سلسله مراتب كلیسا، اتوریته پاپ، اعترافات و خرید و فروش گناهان و بهشت و جهنم، تجرّد كشیش‏ها، چگونگی تفسیر آئین عشاء ربانی، فساد مالی و اخلاقی درون كلیسا، غسل تعمید كودكان ترجمه انجیل و حق قرائت فردی آن و "خودكشیشی"، خشونت‏های مذهبی، تثلیث، گناه نخستین، شمائل مذهبی، میوه ممنوعه، و... بوده است كه به انشعابات گوناگون مسیحی منجر شد. ما این بُعد از مدرنیته را چگونه مي‏بینیم؟!

اسلام در این خصوص، بدون ترك آخرت و زهد و تقوی و اخلاق و بدون تشویق به دنیاپرستی، دعوت به اصلاح امور دنیا مي‏كند. اولاً در اسلام، طبقه اجتماعی و كاست‏هایی به نام "روحانی" یا "كشیش" نداریم و مسجد بر خلاف كلیسا، یك نهاد به مفهوم جامعه شناسی آن نیست و در آن، تشریفات و سلسله مراتب واتوریته‏های اسرارآمیز، وجود ندارد. تنها اتوریته و مرجعیت معتبر، اتوریته "علم" و "تقوی" است و علما دین، نه طبقه خاصّي‏اند و نه درگیر تشریفات ویژه‏ای. هركس مي‏تواند بدون هیچ تشریفات به مدارس دینی رفته و عالي‏ترین مراتب علمی و اخلاقی را طی كند. گرچه در جامعه ، گاه تشریفات مذهبی و القاب اجتماعی در این باب، پدیدمي‏آیدامامتن‏اسلام، هیچ قیدوبندی دراین‏خصوص ندارد،نه‏شرط‏لباس،نه‏شرط‏طبقه،نه‏شرط ملیت و جنسیت.

عالي‏ترین مقامات دینی باید بالاترین صلاحیت‏های علمی و اخلاقی و ساده‏ترین زندگي‏ها را داشته باشند و متواضع، مردم دوست، ساده زیست، مهربان و شجاع و پاسخگوی سوالات عقیدتی، اخلاقی و عملی مردم باشند، هیچ امتیاز مالی یا دنیوی بیشتری نداشته باشند بلكه باید در كنار محرومان، درصدد گسترش عدالت اجتماعی و اخلاق انسانی باشند. دعا و توبه، هیچ تشریفات خاصی و نیاز به وساطت روحانیون ندارد. بطور فردی یا دسته‏جمعی مي‏توان توبه كرد و اعتراف به گناه نزد دیگران و از جمله، روحانیون، جائز نیست. این اعتراف تنها باید در محضر خداوند و صادقانه صورت گیرد. دعا و قرآن را با صدای خوش خواندن، بهتر است اما نباید تكیه بر صوت و صورت شود و محتوای كلمات، تحت‏الشّعاع لحن و صدا قرار گیرد. نماز و دعا و تلاوت كتاب مقدس اسلام همراه با موزیك و جاذبه‏های فرعی كه بجای عقل و قلب، گوش‏ها را بنوازد، نباید انجام شود. بهشت و جهنم مسلمانان در دست روحانیون و قابل خرید و فروش و معامله نیست و هركس با اعمال، عقائد و اخلاق خود، بهشت یا جهنم خویش را مي‏سازد. آمرزش خداوند در دسترس همه است و مي‏توان خودرا با توبه و عمل صالح و نماز و روزه و كفاره جبران خطایا و خدمت به مردم، تطهیر كرد و به سوی خدا بازگشت البته در كلیه این مراحل، نقش تعلیم و تربیت از سوی علما دین، طبق اصل عقلایی "رجوع به عالمِ" انكار نمي‏شود و در مسائل تخصّصی، نظر علما، بر مردم، حجّت است چنانكه در پزشكی و سایر علوم چنین است. علما دین مي‏توانند ازدواج كنند و از مزایای مشروع زندگی بهره ببرند اما از لحاظ مالی و اخلاقی باید از بقیه مردم سالمتر، ساده‏تر و پاكتر باشند و وظائفی بیش از دیگران دارند.

گرچه انسانها از كودكی و بدو تولد در جامعه اسلامی، از حیث حقوقی و دنیوی، مسلمان محسوب مي‏شوند اما تكلیف شرعی و مسؤولیت دینی، پس از بلوغ، متوجه دختران و پسران مي‏شود. متن قرآن را وحی خالص الهی و گزاره‏ها و تكالیف آسمانی مي‏دانیم، ترجمه آن به زبانهای دیگر را ممنوع نمي‏دانیم اما معتقدیم كه ترجمه، قادر به انتقال همه مفاهیم نیست و نباید به آن اكتفاء كرد، در عین حال، هر كسی، مخاطب قرآن است و حقّ خواندن قرآن، تفكّر در آن و نتیجه‏گیری از آن را دارد اما اگر این استنباط، از ترجمه ساده، فراتر رفته و در برخی مسائل پیچیده‏تر صورت گیرد باید با منطق استنباط كه یك منطق عقلی، زبانی و عرفی است، سازگار باشد و جوانب كارشناسی آن رعایت شود تا تفسیر غلط و خرافی از آن صورت نگیرد و تحریف یا آغشته به مفاهیم غیر اسلامی نشود و از آن سوء استفاده در جهت فریب افكار عمومی نشود، اما اگر كسانی با منطق استنباط و فهم، آشنا باشند، در چارچوب محكمات اسلام، مي‏توانند هر نظریه استدلالی را بدهند و آن را به بحث بگذارند بي‏آنكه تكفیر شوند و لذا درباب تفسیر قرآن و الاهیات، اظهارنظر كاملاً آزاد و بازار گفتگو، گرم است.
در مذهب ما، هیچ كارشناسی نباید از كارشناس دینی دیگر، تقلید كند بلكه باید نظریه خود را عرضه كند. چنانچه ایده‏آل، آن است كه حتی مردم عادی نیز نه تنها در عقائد اصلی خویش بلكه حتی در وظائف عملی، تقلید نكنند و خود، قدرت استنباط بیابند اما چون چنین امری نشدنی است، در باب آداب عملی و عبادی، حقّ تبعیت دارند اما این تبعیت را نیز به دلیل عقلی و با جستجوی شخصی و انتخاب مرجع باید مستند كنند ولی در هر صورت در ایمان و اصول عقائد، حقّ تقلید كوركورانه ندارند و باید دلیل ـ گرچه اجمالی ـ برای ایمان خویش داشته باشند.

گرچه ما مسایلی چون تثلیث، عشاء ربانی، غسل تعمید و شمائل مذهبی نداشته‏ایم تا در آن اختلاف كنیم اما البته موضوعات دیگری برای اختلاف نظر در جهان اسلام وجود داشته‏اند كه از نوع دیگری بوده‏اند مثلاً بزرگترین انشعاب در جهان اسلام، انشعاب بر سر مسأله "دین و دولت" و "عدالت" بوده است كه به آن خواهم پرداخت اما در باب روش گفتگو و حفظ وحدت در عین اختلاف، دستورالعملهای مهمّی داریم. ما همه بشریت را بندگان خدا و خواهران و برادران خود مي‏دانیم اما به خصوص خداپرستانی چون مسیحیان را اعضاء نزدیك‏تر به خود در خانواده ادیان ابراهیمی مي‏شماریم. نوح (ع) و ابراهیم (ع) و موسی (ع) و عیسی (ع) را انسانهای برگزیده و پیامبران بزرگ خدا مي‏دانیم و آنان را چون پیامبر اسلام (ص)، دوست مي‏داریم و به آنان عشق مي‏ورزیم. معتقدیم كه همه پیامبران الاهی از یك حقیقت، خبر داده و به یك سو فراخوانده‏اند و در عین حال، معتقدیم كه بخشهایی از تعالیم پیامبران پیشین به تدریج، تحریف و تغییر داده شده است و پیامبر اسلام، كه پیامی جز پیام موسي‏بن عمران (ع) و عیسی بن مریم (ع) ندارد، كاملترین و دقیق‏ترین و آخرین تقریر از پیام الاهی را به بشریت، عرضه كرده است بنابراین خود را مسیحی واقعی و یهودی حقیقی مي‏دانیم. ما حق نداریم خون یكدیگر را بریزیم و حتی خون مشركین اگر با اسلام، درگیر نشوند و هجوم نیاورند، محترم است ما بدون پذیرش شكّاكیت و نسبیت و بدون تردید درباره حقّانیت و جامعیت اسلام، معتقد به مدارا و تسامح با پیروان سایر ادیان و مذاهب هستیم. میان هدایت و گمراهی، فرق قائلیم و "حقّ و باطل" را قابل تشخیص از یكدیگر مي‏دانیم و معتقد به تحریف اسلام جهت رسیدن به نوعی "صلح كل" نظری نیستیم و همه مكاتب را بر حقّ و مساوی نمي‏دانیم زیرا در غیر این صورت باید عقائد متناقض را درست بدانیم و یا مفهوم دین را تغییر دهیم. ما در حقّانیت قرآن، تردیدی نمي‏كنیم و نمي‏توانیم همزمان، به درست بودن آنچه مخالف با قرآن باشد، نیز معتقد باشیم اما معتقد به مدارا و گفتگو با سایر ادیان و مذاهب هستیم و خشونت علیه آنان را جائز نمي‏دانیم مگر آن كه مورد حمله و خشونت، قرار گیریم و "نجات" را منحصر به مسلمین نمي‏دانیم. ما اولاً معتقد نیستیم كه همه مسلمانان، بهشتي‏اند زیرا شرط بهشتی شدن، ایمان و عمل صالح و تقوی است نه تولد در خانواده مسلمان.

همه مسلمانان در دنیا، "مسلمان" محسوب مي‏شوند اما در "آخرت"، ملاك اسلام، شناسنامه نیست بلكه ایمان و عمل صالح است. ثانیاً همه پیروان انبیاء الاهی و از جمله یهودیان و مسیحیان را تا پیش از بعثت پیامبر بعدی، در صورتی كه اهل ایمان و عمل صالح بوده باشند اهل نجات مي‏دانیم. ثالثاً همه پیروان ادیان الهی را كه پیام محمد (ص) را به درستی نشنیده‏اند و بدین علت به او ایمان نیاورده‏اند، در صورتی كه اهل ایمان و عمل صالح باشند، نیز اهل نجات مي‏دانیم و معتقدیم عذاب الاهی بدون ابلاغ پیام، عادلانه نیست و جهنّم، مجازات بي‏اطلاعی و ناآگاهی نیست. حتی در مورد سایر بشریت نیز معتقد به جهنّمی بودنِ ضعیفان و ناآگاهان نیستیم و معتقدیم كه خداوند با رحمت خویش با آنان برخورد خواهد كرد.

بنابراین روشن است كه ما بدون آنكه به نسبیت، شكّاكیت و پلورالیزم افراطی تن دهیم، معتقدیم كه با برادران و خواهران غیرمسلمان، اعمّ از مسیحی و یهودی و سایر ادیان، باید با مدارا و برادری و دوستی، مواجه شد و به آنان خدمت كرد و حقوق آنان را محترم شمرد و حتی آنان را، اگر اسلام را نمي‏شناسند، در صورت درستكاری، اهل نجات هم دانست.

قرنهاست كه مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان و پیروان ادیان دیگری در جهان اسلام در امنیت كامل زیسته‏اند و حكومت اسلامی، موظف به تامین امنیت، حقوق و آسایش آنان است. در "حكومت اسلامی نمونه" یعنی حكومت‏پیامبر (ص) وعلی (ع)، صدهانمونه‏ازاین‏دست آمده وقرآن‏كریم‏نیزدراین باب سفارشات اكید كرده است.
علی (ع) در حكومت خویش روزی در كنار خیابان پیرمرد كوری را دید كه گدائی مي‏كند. پرسید: "این چه وضعی است؟! در جامعه اسلامی گدائی، مفهوم ندارد." گفتند: او مسیحی است. فرمود: "باشد. ولی زیر سایه حكومت اسلامی زندگی مي‏كند. تا او جوان بود و در این جامعه ، كار مي‏كرد نگفتید كه مسیحی است، حال كه از پا افتاده است چنین مي‏گوئید؟!" سپس فرمود تا او را از بیت‏المال تا آخر عمر، بیمه و تامین كردند. نیز وقتی شنید كه نیروهای شورشی به ظاهر مسلمان به روستائی حمله كرده و به دختر یهودی توهین نموده و دستبند او را با خشونت دزدیده‏اند برآشفت و فرمود اگر از غم این جسارت بمیریم، شایسته است زیرا آن دختر یهودی كمك خواسته و ما نبودیم كه كمكش كنیم. یا وقتی شنید كه مسلمانی در معامله زمین، یك شهروند مسیحی را فریب داده است با او برخورد شدید كرد و فرمود كه سود و ضرر او سود و ضرر ماست و باید از او عذرخواهی و جبران كنی. او در دوران خلافت و رهبری خود، به طور ناشناس همسفر یهودی بود و پس از خداحافظی، مقداری از راه را همچنان آن یهودی را بدرقه كرد. یهودی پرسید: مگر راه شما از آن طرف نیست. فرمود: چرا. ولی در دین ما به كوچك‏ترین بهانه، دوستی و برادری تقویت مي‏شود و انسان‏ها بر گردن ما حقوقی پیدا مي‏كنند. من به خاطر حق همسفری، مقداری تو را بدرقه مي‏كنم.
4 ـ ما و مدرنیزم:
من خواهم كوشید به اختصار به دیدگاههای خود راجع به برخی از این مفاهیم كلیدی كه در تعریف مدرنیته بكار رفته‏اند، اشاره كنم و پیش از آن، باید روشن باشد كه مواجهه ما به عنوان مسلمان شرقی با هر یك از این كدهای مدرنیته غربی، بي‏شك با نحوه مواجهه مسیحیان غربی با آنها متفاوت بوده است، هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ محتوی.

از لحاظ تاریخی، نخستین مواجهه ما با مدرنیته غربی، مواجهه با وجه خشونت‏آمیز و غیرانسانی آن از طریق شنیدن صدای توپ‏های ناوگان جنگی و سپس كودتاها و جنگ‏های اشغالگرانه در یكی دو قرن گذشته بوده است. غربي‏ها در حالی كه ما را قتل عام و غارت مي‏كردند از مدارا و ترقی و مدرنیته سخن مي‏گفتند و مدرن شدن را غربی شدن و سكولاریزه شدن، معنا مي‏كردند كه به مفهوم ترك دین و اخلاق و زیر پا نهادن استقلال ملی، غرور انسانی و منابع اقتصادی كشور بود و هرگونه مقاومت مردمی در برابر اشغالگری و كودتاهای امریكایی و انگلیسی و صهیونیستی را نوعی توحّش و مقاومت در برابر مدرنتیه مي‏خواندند. شكنجه، اعدام، تبعید و غارت منابع ملی و مبارزات وسیع فرهنگی علیه اسلام، به همراه آثار تكنولوژی جدید و فناوری و مدل‏های لباس، اخلاق و زندگی غربی، همزمان بنام مدرنیته به ملت ایران و سایر كشورهای اسلامی كه میان قدرت‏های اروپایی، تقسیم شده بودند، تحمیل مي‏شد. ما سرخپوست هایی بودیم كه باید با سلاح آتشین كابوي‏ها، مدرن و متمدن مي‏شدیم. اما بجای متمدن شدن مستعمره شدیم. حتی متأسفانه مسیونرهای مسیحی كه پس از كودتای امریكا، وارد ایران شدند، گاه در جهت منافع سیاسی قدرت‏های غربی، عمل مي‏كردند و به قول متفكر افریقایی، وقتی اروپایي‏ها برای نخستین بار به افریقا آمدند، آنان انجیل داشتند و ما زمین، اما پس از مدتی، زمین‏های ما را به زور گرفتند و اینك ما انجیل داریم و آنان، زمین. این در حالی است كه آشنایی و حُسن معاشرت مسلمانان و مسیحیان در كشورهای اسلامی از همان صدر اسلام ، زبانزد بوده است.

اما از لحاظ محتوایی نیز نگاه ما به تك تك مفاهیمی چون انسان، عقل، فرد، سرمایه، آزادی، تكنولوژی، اخلاق، دنیا، آخرت، حق، تكلیف و سیاست، تفاوت‏ها و البته شباهتهایی، با نگاه مدرن غربی و نیز با نگاه مسیحی داشته و دارد. غرب البته یك واحد یكپارچه نیست اما وقتی ما از بیرون به تحولات غرب مسیحی در پنج قرن اخیر مي‏نگریم، گویی یك فرد را مي‏بینیم كه تحولات شخصیتی و فكری قابل دركی را از سر گذرانده و حتی اگر داوری ارزشی در مورد آن نكنیم، اما این تحول، كاملاً منطقی و قابل فهم بوده است. طبق آنچه در تاریخ تمدن و فرهنگ اروپا خوانده‏ایم، یك متعصّب مقلّد، به تدریج در قرون 15 و 16، در عقاید خویش تردید و بازنگری كرده و مذهب سنتی كاتولیك رومی زیر سؤال رفته و نسل جدید مسیحی به تدریج از "سنّت" به سوی "آگاهی انتقادی" حركت كرده و در قرن 17 كه قرن روشنفكران و تحلیل‏های غیردینی است به نوعی خودآگاهی غیرمذهبی رسیده و در قرن 18، قرن عصیان و آزادی، انتلكتوئل غیرمذهبی اروپا، مغز مستقلی یافته و انقلاب‏های انسان گرا و آزادیخواه اجتماعی، فعّال شده‏اند و در قرن 19 كه قرن ایدئولوژي‏های بشری است، به ایمان جدید و عقاید واضح بشری رسیده و در قرن 20 كه قرن انحطاط‏های بزرگ انسانی است، تقریباً ایدئولوژي‏های عمده غربی كه به قدرت رسیدند (فاشیزم، استالینیزم و لیبرالیزم سرمایه‏داری) همگی امتحان خود را در قساوت و بیعدالتی و اخلاق ستیزی پس دادند و حال در پایان قرن 20 و آغاز قرن 21، سخن از پایان مدرنیته و پایان عصر ایدئولوژي‏های بشری در غرب به میان مي‏آید. این یك سیر منطقی و قابل فهم است. آرمانشهر مدرنیته، یك شهر دمكرات، سكولار، ثروتمند و صاحب تكنولوژی و آزادي‏های بي‏مهار اخلاقی، دست كم برای متفكران غرب امروز دیگر یك آرمانشهر نیست و امروز شهروندان شهر مدرنیته، گرچه از مزایای تكنولوژی و زندگی شهری و دمكراسی، بهره مي‏برند اما از دود و سر و صدا و نفی اخلاق و متلاشی شدن خانواده و فاصله‏های طبقاتی و ترور و جنگ‏های اتمی و بمب‏های شیمیایی و میكروبی و كمبود محبّت و نیهیلیزم و احساس پوچی و تمدنی كه ارمغان انسانی آن، سكس و خشونت شده است، سرسام گرفته‏اند. ابزار زندگی، مدرن شده است اما اهداف زندگی و ارزش‏های آن همچنان قدیمی و تكراری است و انسان طراز نوین یا آخرین انسانها دوباره همچون انسان‏های اولیه، زندگی میكنند منتهی با ابزاری پیچیده.

پس نخستین چیزی كه باید روشن شود آن است كه تحولات ناشی از مدرنیته، چه مقدار، تكامل ابزاری است و چه مقدار، تكامل انسانی؟! مسأله مهم برای داوری ارزشی در باب مدرنیته، همین است.

آنچه محصولات نظری و ابزاری مدرنیته است از دیدگاه اسلامی نه بطور مطلق، قابل ردّ و نه بطور مطلق، قابل قبول است پس باید به تفكیك درباره تك تك آنها اظهار نظر كرد. به نظر مي‏رسد كه تقریباً عمده تحولات مدرنیستی و مكاتب جدید غرب در چند قرن اخیر در چهار حوزه اپیستمولوژی، آنتولوژی، انسان‏شناسی و تكلیف‏شناسی (اخلاق و حقوق) و نیز زندگی شهری جدید، بنحوی واكنش در برابر مسیحیت و در عین حال، آمیخته با مسیحیت اند. من البته هنوز مطمئن نیستم كه دوره قرون میانه مسیحی اروپا، آیا براستی همان قدر كه در برخی متون تاریخ تمدن غرب آمده، سیاه و ظلمانی و توام با فلاكت و انحطاط و خشونت بوده است یا آنكه در این مورد، مقداری مبالغه نیز شده و تاریخ‏نویسان، گاه جانبدارانه و به قصد توجیه كاستي‏های بعد از رنسانس، گذشته مسیحیت را آنقدر سیاه نشان مي‏دهند؟ اما در هر حال، ما در خصوص تقابل مسیحیت ـ مدرنیته، در وضعیت دوگانه بسر مي‏بریم. از سویی خود و مسیحیت را عضو یك خانواده مي‏دانیم و مسیحیان را نزدیك‏ترین فرهنگ به فرهنگ اسلامی و متحد و برادر خویش مي‏شماریم و قرآن كریم، نزدیك‏ترین كسان به مسلمین و قابل اعتمادترین مردم را مسیحیان دانسته و از افراد با تقوی و اهل عبادت مسیحی صراحتاً به نیكی یاد كرده است و ما همچنان خود و مسیحیان را در اردوگاه واحدی ـ علیرغم اختلافات فكری ـ مي‏یابیم بعنوان موحّدینی كه زندگی را از معنویت و اخلاق، جدا نمي‏دانند با ابعاد ضدّ دینی، ضد تقوی، اخلاق ستیز و عدالت گریز "مدرنیته"، نمي‏توانیم كنار بیائیم امّا از طرفی، برخی شعارهای مدرنیته چون عقلگرایی، علم گرایی، انسان‏گرایی یعنی اصل توجه به عقل و حقوق بشر را شعارهایی كاملاً نزدیك به فرهنگ اسلام و بلكه جزء آموزه‏های اصلی اسلام مي‏دانیم. بنابراین باید گفت كه ما به "مدرنیته"، پاسخ "آری و نه" مي‏دهیم. "مدرنیته" به مفهوم تكریم انسان و تقدیس حقوق، اختیار و آزادی او، احترام به نیروی عقل و تجربه و علم و بهره‏گیری عادلانه از عقل ابزاری و تكنولوژی در جهت تسهیل زندگی و تامین حقوق بشر، تقسیم كار و تخصصی شدن روش‏ها و نهادهای اجتماعی در جهت حل مشكلات زندگی و پیشرفت مدنی و اقتصادی را در تعارض با اسلام نمي‏بینیم و معتقدیم كه در چارچوب عقاید، اخلاق و احكام اسلام، مي‏توان به سازماندهی مدرن زندگی، دست یافت و این امور، تعارضی با جوهر دین ندارند، در عین حال ما بمثابه "مسلمان"، با "مدرنیته" به مفهوم سكولاریزم، ترك ولایت خدا، اصالت دادن به لذّت و سود دنیوی، سرمایه‏داری لجام گسیخته و عدالت ستیز و ارزش‏زدائی دمكراسی لیبرال، نفی توحید و آخرت، نفی معیارهای اخلاقی، سقط جنین و همجنس‏بازی و انهدام خانواده، قراردادی كردن همه چیز، انسان پرستی، اسراف و تبذیر و كفر، مطلقاً امكان تفاهم و آشتی نداشته و نخواهیم داشت.

اینكه آیا چنین تفكیك نظری میان وجوه مدرنیته و یا گزینش عملی میان فرآورده‏های مدرنیته غربی در صحنه واقعیت تاریخی و اجتماعی امروز، غیر ممكن یا ممكن و مشكل بنظر برسد و كسانی، میان "عقلگرایی" با "سكولاریزم" و "ماتریالیزم"، ارتباط غیرقابل گسست ببینند و یا "كرامت و حقوق انسان" را از "اومانیزم الحادی" و "فردگرایی لیبرال"، جدایي‏ناپذیر بپندارند مسأله دیگری است كه مستقلاً باید بدان پرداخت اما من شخصاً چنین ملازمه‏ای نمي‏بینم و این تفكیك، نه تنها در مقام بحث تئوریك، امكان دارد بلكه در صحنه عمل تاریخی نیز اتفاق افتاده است.

بهترین دلیل را میتوان در دل تاریخ تمدن یافت. همه مي‏دانیم كه اسلام به فاصله كوتاهی پس از پیدایش، توانست حكومت، تمدن و فرهنگ عظیم و جدیدی بنا كند و نشان داد كه چگونه مي‏توان تمدن دینی ساخت و عقلانیت و معنویت را جمع كرد و به خصوص به پیشرفت‏های عظیم علمی، عقلی و فناوری جهان اسلام در علوم ریاضی، طبیعی انسانی، از شیمی، فیزیك، فضاشناسی، گیاهشناسی، جانورشناسی، داروسازی، جراحی و پزشكی، معماری و مهندسی، ریاضیات و فلسفه، جغرافیا و جهانگردی، دریانوردی، كشاورزی و نخستین تجربه‏های شهرنشینی اشاره مي‏كنم.

مورخین غربی و شرقی، اعمّ از مسیحی و مسلمان بدین واقعیت، تصریح كرده و از صدها اكتشاف و اختراع مهم كه نقش اساسی در پیشرفت علوم جدید بشری ایفاء كردند و صدها چهره برجسته علمی مسلمان كه نقش مهمی در تولید علم، صنعت، فنّآوری و عقلانیت ابزاری و فلسفی و الاهیات در سطح بشری ایفاء كردند نام برده‏اند. این جنبش عظیم علمی و انسانی در زیر سایه اسلام و بدون آلودگی به سكولاریزم و دنیوی گرائی و بدون الحاد و اخلاق ستیزی و دین‏گریزی، پدید آمد زیرا اسلام، عقل، تجربه و تلاش برای معیشت عاقلانه و تدبیر در زندگی دنیا و دفاع از حقوق و كرامت انسان را نه توهینی به خود بلكه امكاناتی برای گسترش عقلانیت اسلامی و عدالت اسلامی، تلقّی كرد و این ارزش‏ها را رو به قبله توحید، سازمان داد. بنحوی كه حتی برخی از مورخان تمدن غرب، در كیفیت پیدایش مدرنیته، رنسانس و اصلاح مذهبی در اروپا، به این نظریه معتقدند كه همه این تحولات در غرب پس از تماس اروپا با جهان اسلام پدید آمد. جهان اسلام همزمان با قرون میانه اروپا و بر خلاف امروز، یك جهان دینی و غیرسكولار اما حاوی كتابخانه‏ها، دانشگاهها و بیمارستانهای عظیم و سراسر نشاط علمی، سیاسی و كلامی بوده است و ارتباطات متنوع جهان اسلام با اروپا، بویژه از قرن 9 میلادی تا قرن 14 میلادی از طریق ترجمه وسیع متون فلسفی، كلامی، حقوقی و نیز علوم مختلف دنیوی و بشری، مبادلات علمی، تجاری و سیاحتی و نیز جنگهای صلیبی باعث شد كه نظام زندگی و تفكر در اروپا در معرض مقایسه با جهان اسلام كه یك "جهان دینی مدرن" محسوب مي‏شد قرار گرفته و سپس مورد تردید قرار گیرد و از قرن 13 میلادی، بتدریج همه بنیادهای نظری و عملی در اروپای قرون میانه، متزلزل شود. یكی از مویدات این نظریه، آن است كه در طی این قرون، بتدریج شباهتهایی میان بخشهائی از الاهیات مسیحی با بخشی از كلام اسلامی ایجاد مي‏شود و انشعابات جدیدی كه درون اروپای مسیحیت در حوزه‏های معرفت‏شناسی، حقوق، اخلاق، الاهیات، سیاست و اقتصاد، در این قرون پدید مي‏آید، بي‏ارتباط با انتقال ناقص مفاهیم اسلامی در این حوزه‏ها و تماس اروپا با تمدن و فرهنگ اسلامی نبوده است و البته این انتقال، یك بُعدی و ناقص صورت گرفته بود.

من در اینجا نمي‏خواهم از این نظریه، بعنوان ادعای اصلی خود دفاع كنم بلكه آن را از باب مقدمه برای تحلیل مدرنیته از زاویه نگاه اسلامی ذكر كردم. بي‏ تردید، نسبت كلیسای كاتولیك رم و مسیحیت قرون میانه با "مدرنیته"، با نسبت اسلام به "مدرنیته"، حتما متفاوت است. اینك به برخی از این تفاوتها در باب نگاه به عقل، علم و حقوق بشر یعنی دو مفهوم كانونی "عقلانیت" و "انسانیت"، اشاره مي‏كنم تا معلوم شود كه اومانیزم، سكولاریزم و رفورمیزم مذهبی، همگی پاسخهائی به مسیحیت قرون میانه بوده‏اند و نمي‏توانند پاسخها و واكنشهای صحیحی در برابر اسلام باشند به ویژه اگر بپذیریم كه مدرنیته، محصول ارتباط مسیحیت قرون میانه با جهان اسلام بوده است.
اینك اگر درست باشد كه "اومانیزم مدرنیته"، بازگشتی به ادبیات ماقبل مسیحی و برتر نشاندن انسان بر خدایان در واكنش به الاهیات كلیسا بوده است، من بحث را از همین نقطه سر مي‏گیرم. در بینش میتولوژیك یونان قدیم، انسان و خدایان، با یكدیگر رقابت و حسد مي‏ورزیدند و حاكمیت آسمان، جبارانه و تحقیرآمیز، تصویر شده و آزادی و خودآگاهی و استقلال و كرامت انسان، هر یك تجاوز به حریم قدرت خدایان محسوب مي‏شود پس انسان آزادیخواه، یك شورشی گناهكار و مستحق شكنجه است و انسان اگر بخواهد بر طبیعت و سرنوشت خود مسلط شود، در واقع خواسته است كه جای خدایان را اشغال كند و برای "خود زمامداری" و "تصرّف" در جهان، جانشین زئوس شود. اومانیزم غربی، متأسفانه با چنین نگاهی به آسمان، آغاز شد كه در آن پرومته كه آتش خدائی را به انسان هدیه كرده در واقع، آن را از خدایان ربوده و به آسمان خیانت كرده است، خدایانی كه مي‏خوابند و فریب مي‏خورند و سپس انتقام مي‏گیرند.

اما در قرآن كریم، آتش خدائی كه همان نور و حكمت الاهی است، هدیه مستقیم خداوند به انسان است و فرزندان آدم را به نور و خروج از ظلمات مي‏خواند و به فرشتگان الاهی، امر مي‏كند تا در برابر آدم، سجده كنند. آنجا پرومته بخاطر خدمت به انسان، مجازات شد اما در قرآن، شیطان بخاطر آنكه به آدم (ع) سجده نكرد، از درگاه خداوند، طرد شد. قرآن، انسان را به "آگاهی" فراخواند و آدم را معلم فرشتگان كرد (تعلیم اسماء) و فرمود: بدیل عقل، "پلیدی" است: جعل الرّجس علی الّذین لایعقلون. و دینداری منهای عقل را نخواست: "لا دین لمن لا عقل له" اجازه تسخیر زمین و آسمانها و تصرّف در آنان را به او داد (سخّرلكم...، استعمركم فی الارض، خلق لكم...) تا بدون اسراف و تبذیر و تبعیض و ستم، از مواهب جهان بهره ببرند و لذت و زیبائی را بر بشر حرام نكرد. (قل من حرّم زینة‏ا...)، تجربه زندگی و جهان را از او دریغ نكرد، انسان را تحقیر نكرد، با عقل و جان او دشمنی نكرد و عقل معاش و تدبیر دنیا را از اركان دینداری دانست و حقوق مردم را حریم الاهی و مقدس دانست، شهوت و سایر غرائض بشر را شوم و سیاه و شیطانی ندانست بلكه مواجهه غلط و غیر الاهی و عاری از تقوی با این لذائذ و غرائض را امری شیطانی خواند. پس "بدی"، نه در طبیعت و جامعه بلكه در شرك و خودخواهی ماست و برای نزدیك شدن به خدا، نباید جامعه و طبیعت را ترك كرد بلكه باید نسبتی عادلانه، اخلاقی و عاقلانه با جامعه و طبیعت برقرار كرد.
بنابراین انسانگرائی در جهان اسلام منوط به ماده‏گرائی و نفی مذهب نشد و كرامت و عزت انسان در انكار شریعت الاهی نیست و خدا خود، "لقد كرّمنا بنی آدم" فرمود و سپس شریعت را برای حفظ كرامت انسان فرستاد و البته كرامت اصلی كه كرامت اكتسابي‏ست با تقوی و انضباط اخلاقی در رفتار، و مقاومت در برابر نفس یعنی خودخواهی و صفات حیوانی بدست مي‏آید، نه در ترك مطلق دنیا و قدرت.
قدرت، ثروت، طبیعت و شهوت، هیچیك ذاتاً فاسد و پلید نیستند بلكه برخورد شیطانی ما با آنهاست كه منشاء فساد در انسان و جهان مي‏شود و هر فسادی در جهان، نه كار خداوند بلكه دستاورد انسان هایی بي‏تقوی است. اومانیزم اسلام، ریشه در آسمان و شریعت الاهی دارد و در تقابل با خداوند، معنی نمي‏شود. مذهب، راه رشد انسانیت است نه نفی انسانیت. بنابراین اومانیزم اسلامی، با نفی ماتریالیزم، شروع مي‏شود. گناه اولیه نیز، به مفهوم آن نیست كه انسانها همه از ابتدا گناهكار و پست و ملعون و ضعیف‏اند و تنها گروهی كشیش، مظاهر رسمی خداوندند. همچنین نیازی به فدیه پسر خدا نیست بلكه ما به هدایت پیامبران خدا محتاجیم. قدرت خدا با قربانی كردن انسان، تجلّی نمي‏كند بلكه حقّ‏النّاس، فرع بر حقّ‏ا... است و رضای خدا با خدمت به انسان و تامین حقوق مادی و معنوی مردم تامین مي‏شود. اگر در غرب، شرط توجه به خدایان میتولوژی باستان و خدای مسیحیت قرون وسطی، رو برگرداندن از انسان بوده است در فرهنگ اسلام، انسانها، بندگان خدا، محترم و ذوي‏الحقوق‏اند و اثبات كرامت انسان و حقوق مادی و معنوی او با اثبات خدا و نبوّت، آغاز مي‏شود.

انسانِ اسلام، قدرت تغییر سرنوشت خود و تغییر جامعه و طبیعت را دارد و خداوند این قدرت را به او داده است، او را آزاد و مختار و بنابراین "مسؤول" آفریده و در عین حال با "عقل" (پیامبر درون) و انبیاء الاهی از ابراهیم و نوح تا موسی و عیسی و محمد (ص)، به او آموخته است كه راه حفظ كرامت انسان، نزدیك شدن به خداوند و اجتناب از گناه و ظلم و كفر است و اسلام كه شامل عقائد، اخلاق و عبادات و قوانین فردی و اجتماعی (در حوزه‏های سیاست، حقوق و اقتصاد) است، سراسر برای حفظ و احیاء كرامت و حقوق انسان آمده است.
کد مطلب : ۹۷۰۱
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
شب قدر غـرب آسـیا
۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
شمارش معکوس جنایت در رفح
۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
پیشنهاد ما