به گزارش اسلام تامز، عمده مردم آمریکا رخدادهای خلاف قانون اساسی در کشورشان را میبینند، اما به دو دلیل نگرانی کمی در این زمینه دارند:
1. تصور میکنند که این رخدادها استثنائاً رخ میدهد.
2. تصور میکنند که قدرتمندان و ثروتمندانی که موجد چنین رخدادهایی هستند، به دلیل رقابت با یکدیگر، تا حدودی انرژی همدیگر را خنثی میکنند و یک توازن قوایی میان آنها برقرار است که اجازه نمیدهد یکی از آنها بر حکومت یا حتی حوزهای از نهادهای حکومتی سلطه کامل یابد.
اما اوضاع از آنچه مردم آمریکا فکر میکنند، بسیار بدتر است. اکنون قانون اساسی تقریباً به ابزاری برای فریب مردم تبدیل شده است و ساختار اصلی حکومت را باید در «حکومت سایه» جست. این نوشتار البته در پی اغراق در قدرت این حکومت سایه نیست، اما واقعیت را نیز نمیتوان پنهان کرد. تساوی در برابر حکومت قانون و حق برابر تعیین سرنوشت برای همه، اکنون در آمریکا به مخاطره افتاده است.
اما حکومت الیگارشیکِ سایه چرا و چگونه در آمریکا که خود را یکی از پایهگذاران مردمسالاری میداند، شکل گرفت و قدرت یافت؟ کارشناسان سیاسی معتقدند قانون 1903 میلادی که نیروهای نظامی را در انحصار وزارت دفاع درآورد و قانون تشکیل خزانهداری فدرال که یک بانک مرکزی تحت کنترل حکومت ایجاد کرد، به نوعی مقدمهای برای تشکیل حکومت سایه شد. اما سه رخداد مهم یعنی بحران اقتصادی و رکود اوایل دهه 1930 میلادی، جنگ جهانی دوم در اوایل دهه 1940 میلادی و مبارزه با سلطهطلبی کمونیستهای شوروی در جنگ سرد موجب شد دستاندرکاران پشتپرده حکومت آمریکا متحدتر و هماهنگتر عمل کنند. علاوه بر بیتوجهی همیشگی عدهای از آمریکاییان به مسائل سیاسی و حقوق و تکالیف خود بر مبنای قانون اساسی، این اتفاقات همچنین موجب شد در شرایط غیرعادیِ پیشآمده و با هدفگذاری حل بحرانها، توجه به عواقب غیردموکراتیک قوانین مصوب حتی از طرف شهروندان فعال نیز صورت نگیرد و به نام ضرورت، منافع عدهای خاص تأمین شود. از این رو به تدریج حکومتی بانفوذ در
سایه حکومت رسمی شکل گرفته است.
سیاستمداران آمریکایی، یعنی آنها که در حکومت سایه نقش فعالی هم ندارند، از چند و چون ماجرا تا حدودی با خبرند، اما مردم عادی همان تصور یادشده را دارند: «رخدادهای غیردموکراتیک، به ندرت و تحت تأثیر قدرت ویا ثروت یک فرد یا گروه رخ می دهد و این چیز کمخطری است که نمیتوان جلوی آن را گرفت!»
گفتیم که یکی از علل قدرتگیری حکومت سایه در آمریکا، جنگ جهانی دوم و رقابت اطلاعاتی، نظامی و اقتصادی این کشور با شوروی سابق در جنگ سرد بوده است. این تقابل چند ده ساله اقتضا میکرد قدرت و اقتدار ارتش، سیا (تأسیس در سال 1947 میلادی) و افبیآی هر چه بیشتر گسترش یابد و از آنجا که دسترسی به اطلاعات این گروهها بنا به دلایل امنیتی در فضای جنگ سرد، برای هیچکس حتی عمده نمایندگان کنگره ممکن نبود، راه برای شکلگیری الیگارشی فاسد باز شد، الیگارشیای که بنا به ضرورت جنگ سرد، حتی رسانهها را نیز باید کنترل میکرد و تا کنون نیز کنترل میکنند! این شرایط جنگی که با حادثه 11 سپتامبر 2001 میلادی بازتولید شد، موجب شد که حتی تا کنون که سالها از فروپاشی شوروی گذشته است، مقامات اطلاعاتی و نظامی بتوانند بدون حکم قاضی به حریم خصوصی مردم وارد شوند و حقوق شهروندی آنان را نقض کنند، یعنی دسترسی کامل به مکالمات تلفنی، روابط مجازی و ایمیلها و حسابهای بانکی آنها داشته باشند. رخداد مهم دیگری نیز با آغاز جنگ سرد آغاز شد: تدوین «بودجه سیاه» یعنی بخشی از لایحه بودجه که حتی برای عمده نمایندگان کنگره نیز علنی نمیشود، چون دشمن نباید از فعالیتهای نظامی و اطلاعاتی آمریکا مطلع باشد! اما این مسأله به نوبه خود موجب عدم شفافیت در بودجهریزی و بازشدن راه فساد مالی برای مقامات نظامی و اطلاعاتی آمریکا شد، مقاماتی که با شرکتهای چندملیتی در خریدهای دولتی خود همکاری می کردند (شرکتهایی که خود این مقامات نیز عضو هیأت مدیره بسیاری از آنها بودند)، به ویژه شرکتهای تسلیحاتی.
کار به جایی رسید که آیزنهاور رئیسجمهوری آمریکا
در سخنرانی مشهوری در پایان دوره دوم ریاستجمهوریاش نسبت به قدرتگیری یک «مجموعه صنعتی-نظامی» در آمریکا هشدار داد، مجموعهای که اکنون شاخههای اطلاعاتی، مالی، رسانهای و قضایی گستردهای نیز پیدا کرده است.
آیا اعضای اولیه حکومت سایه بالاخره عمر محدودی داشته و دارند. چگونه این حکومت تا کنون دوام یافته و از آن مهمتر گسترش یافته است؟ ساز وکار آن بسیار ساده است. حکومت سایه با ابزارهای غیردموکراتیک خود از به قدرترسیدن برخی افراد مستعد حمایت میکند. پس از به قدرت رسیدن وی، همین اقدامات غیردمواتیک را مدرکی علیه وی قرار داده تا فرد از ترس افشاشدنِ نحوه به قدرترسیدن خود و همچنین برای تداوم مسئولیت خود و کسب منافع بیشتر، از حکومت سایه تبعیت کند و تدریجاً به عضوی تابع برای آن تبدیل شود.
نتیجهگیری
شاید اکنون بیشتر مشخص شده باشد که چرا نظام سیاسی آمریکا تاب رقابت آزاد و دموکراتیک احزاب مختلف را ندارد و سالیان سال است که تنها دو حزب بر آمریکا حکم میرانند. همچنین روشن شده است چرا دولتها از وجود دشمن استقبال میکنند و حتی اگر دشمنی نباشد، آن را برمی سازند.
اکنون نظام سیاسی آمریکا شباهت زیادی به دشمن شکستخورده خود یعنی شوروی پیدا کرده است، نظامی که آمریکا آن را دنیای بسته و خود را «دنیای آزاد» لقب داده بود و اگر چه تمام تلاش خود را برای فروپاشی آن بکار گرفت، اما اکنون در دام همان نظام بسته افتاده است.
در آمریکا نیز مانند شوروی، تصمیمات اصلی در اختیار مردم و ارگانهای رسمی نیست، «حکومت سایه» جانشین حزب کمونیست، صنایع ذینفوذ جایگزین اقتصاد متمرکز دولتی، نهادهای نظامی جانشین ارتش سرخ و افبیآی و سیا جانشین کا.گ.ب شده است.
در آمریکا نیز ترورهای سازمانیافته رقیبان سیاسی، مانند ترور جان.اف.کندی صورت میگیرد و رسانههای حکومتِ سایه کارکرد خود را در نوع پوشش آن به خوبی ایفا میکنند. با مرور این وضعیت، یک سؤال مهم مطرح میشود: آیا سرنوشت آمریکا نیز مانند شوروی رقم خواهد خورد؟