به عنوان سوال اول آيا حادثه 11سپتامبر را ميتوان نقطه عطفي در مناسبات روسيه و آمريكا درنظر گرفت؟
اگر بخواهم دقیقتر به این سؤال پاسخ دهم باید به این نکته اشاره کنم که حادثه 11 سپتامبر نقطه عطفی در تاریخ روابط آمریکا با تمام جهان بود و نه فقط با روسیه زیرا آمریکا به عنوان یک قدرت هژمونی تقریبا با بیشتر کشورهای دنیا رابطهای استکباری دارد بنابراین میتوان گفت حادثه 11 سپتامبر بهانهای برای آغاز تحول در مناسبات آمریکا و کل جهان فراهم ساخت. برخلاف جنگ بالکان که عملا آمریکا با متحد نزدیک روسها یعنی صربها رودررو شده بود، پس از 11سپتامبر آمریکا به طالبان حمله کرد که دشمن روسها هم بود، به همین دلیل کاخ سفید توانست همکاری روسیه را برای حمله به افغانستان جلب کند. بر این اساس میتوان گفت گذشته از آنکه چه گروهی مسؤولیت انجام عملیات تروریستی 11سپتامبر را برعهده داشته، این حادثه تاثیرات عمیقی بر روابط بینالملل و جریان مبارزه علیه تروریسم داشت.
بهطورکلی مناسبات روسیه و آمریکا بعد از 11سپتامبر را میتوان از 2 جنبه مورد بررسی قرار داد:
1- آمریکاییها توانستند بحران را مدیریت کنند به این معنا که یک تهدید ملی را به یک فرصت تاریخی تبدیل و از نتایج آن به سود منافع ملی خود بهرهبرداری کردند؛ بحرانی که ابعاد سیاسی، امنیتی و اقتصادی آن میتوانست به فروپاشی نظام آمریکا بینجامد به فرصتی برای استحکام پایههای سلطه نظامی و سیاسی آمریکا در جهان بویژه در خاورمیانه تبدیل شد. بهطور طبیعی این روند در ارتباط با روسیه وضعیت کاملا دوگانهای داشت؛ از یکسو دشمن روسیه در افغانستان حذف و از سوی دیگر موجب گسترش نفوذ آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز شد. آمریکاییها با فرافکنی بحران به خارج کشور عملا با ایجاد فضای مظلومنمایی بینالمللی توانستند بخش مهمی از جهان از جمله روسیه را به بهانه خونخواهی و مبارزه با تروریسم با خود همراه کنند. علاوه بر این، کاخ سفید بهانهای پیدا کرد تا به اصطلاح شعار مبارزه علیه دشمن جدید یعنی «تروریسم» را جایگزین مبارزه با بنیادگرایی کند که پس از فروپاشی شوروی جایگزین مبارزه با کمونیسم شده بود زیرا این نوع دشمنسازی برای توجیه سیاستهای نظامیگری آمریکا و صرف میلیاردها دلار برای ساختن سلاحهای مخرب است که همگان با آن آشنایی دارند. در این مظلومنمایی نوعی احساس همدردی و همکاری روسیه با آمریکا را شاهد بودیم چرا که روسیه مدعی بود در چچن از هواداران خط مشی طالبان افغانستان ضربه خورده است، بر این اساس مسکو موافقت کرد که آمریکاییها وارد صحنه آسیای مرکزی و قفقاز شوند. این همکاری در حالی بود که اگر روسها این امکانات را در اختیار آمریکاییها نمیگذاشتند زمینه محیطی منطقه به گونهای بود که آمریکا مجبور بود فعالیتهای خود را بسیار محدود کند. آمریکاییها بدون موافقت روسها نمیتوانستند اجازه حضور در پایگاه خانآباد ازبکستان و ماناس قرقیزستان را کسب کنند، پس فضاسازی مثبت برای هر دو گروه موجب نوعی همکاری شد؛ همکاری مشترک در مقابل دشمن مشترک یعنی «طالبان» .
2- با گذشت زمان بویژه از زمان حمله آمریکا به عراق در سال 2003، روسها متوجه شدند آمریکاییها توافقهای خود با آنها را نادیده میگیرند و یک نوع یکجانبهگرایی را در عرصه جهانی در دستور کار خود قرار دادهاند. حمله آمریکا به عراق تعاملات میان روسیه و ایالات متحده را با چالشی دیگر روبهرو ساخت زیرا آمریکا به کشوری حمله کرده بود که همپیمان روسیه بود و منابع سرشار نفت و گاز داشت که شرکتهای روسی در آن سرمایهگذاری کرده بودند. این موضوع نخستین جرقه مناقشات میان روسیه و عمیقتر شدن اختلافها میان واشنگتن و مسکو شد، به همین جهت از دور دوم ریاستجمهوری پوتین در سال 2004 شاهد تغییر سیاست روسها در برخورد با آمریکا بودیم. در آن زمان روسیه به دلیل بدهیهای خارجی به غرب و مشکلات اقتصادی نمیتوانست قدرت مانور زیادی در برابر تهاجم آمریکا به عراق داشته باشد اما بعدها به دلیل افزایش قیمت نفت و بهبود وضعیت اقتصادی روسیه، کرملین توانست علاوه بر پرداخت بدهیها به تقویت ارتش و بازسازی قدرت نظامی خود بپردازد، در نتیجه قدرت چانهزنی روسیه در برابر غرب افزایش یافت، به گونهای که اگر روزی صحنه تقابل روسیه و آمریکا، اروپا بود اما اکنون افعانستان و ادامه حضور آمریکا، در آسیای مرکزی به دغدغه دولتمردان کرملین تبدیل شده است. حضور نظامی آمریکا در افغانستان- که روسها یک بار در دهه 1980 میلادی با 140 هزار سرباز در آن شکست خوردهاند- منافع تعریف شده روسیه را در این منطقه با تهدیدی جدی روبهرو کرده اما جالب آن است که روسیه برای آنکه بتواند در افغانستان امروز نقشآفرینی بیشتری داشته باشد ضمن ادامه همکاری با گروههای متشکل در جبهه متحد شمال که در برابر طالبان شکل گرفته بود، باز هم به همکاری با آمریکا تن داده و آسمان خود را برای ترانزیت ادوات نظامی و پشتیبانی لجستیکی آمریکا در افغانستان باز گذاشته است تا شاید آمریکا نقشآفرینی روسیه در افغانستان را به رسمیت بشناسد، اما بهطور قطع روسها اینبار هم اشتباه کردهاند و نتیجه منفی چنین همکاری را بزودی درخواهند یافت.
به نظر شما تفاوتهای اصلی میان جنگ عراق و افغانستان چه بود و چرا اجماع جهانی در مخالفت با جنگ عراق نتوانست به نتیجه مشخصی برسد؟
همانطور که عرض کردم زمانی که آمریکا جنگ علیه طالبان و القاعده را آغاز کرد در 2 جهت روسها فکر میکردند این میتواند یک همکاری برای مبارزه با دشمن مشترک باشد چرا که مبارزه علیه طالبان به نفع منافع ملی روسها تفسیر میشد. مسکو جنگ علیه القاعده را مکمل مبارزه بر ضد بنیادگرایی در چچن میدانست زیرا مقامهای کرملین بر این باور بودند که اگر ریشه این گروهها در افغانستان خشک شود کمکهای لجستیکی به چچن هم قطع خواهد شد. البته این ارزیابی و تلقی اشتباه است. از جنبه دیگر روسها با شعار مبارزه با تروریسم نیز بسیار موافق بودند زیرا با این شعار میتوانستند به هر نقطهای مانند چچن به بهانه مبارزه با بنیادگرایی و تروریسم لشکرکشی کنند، اما در سال 2003 زمانی که آمریکا به عراق حمله کرد معادلات قدرت بینالمللی دستخوش تغییرات اساسی شد. حمله به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان نفت برای روسیه که خود یکی از تولیدکنندگان انرژی در جهان است به مثابه یک تهدید در نظر گرفته شد زیرا رقیب مسکو یعنی واشنگتن اکنون ذخایر بزرگی از نفت و گاز را تحت سلطه خود داشت که میتوانست توازن استراتژیک را بر هم بزند. روسها مخالفت با حمله به عراق را بارها اعلام کردند اما قدرت کافی برای آنکه بتوانند به تنهایی با آن به مخالفت بپردازند، نداشتند و مدیریت جهانی نیز فاقد مرجعیتی برای جذب مخالفان این جنگ بود. به همین خاطر روسها به همراه فرانسه و آلمان نتوانستند جبهه متحدی را در مقابل اقدامات آمریکاییها تشکیل دهند. هر سه این کشورها در شعار، مخالف حمله جدی آمریکا به عراق بودند اما این شعار هرگز در عمل به اقدام موثر بازدارندهای تبدیل نشد. این مساله بر مناسبات روسیه و اروپا نیز تاثیر منفی گذاشت زیرا مسکو به همراه قدرتهای بزرگ اروپایی سر موضوعی که با یکدیگر اتفاق نظر داشتند، نتوانستند به اشتراک برسند. شاید این مسأله تحت تاثیر بحرانهای بالکان و درگیریهای میان روسیه و اتحادیه اروپا بود.
برگردیم به موضوع بنیادگرایی، بحثهای زیادی درباره ارتباط میان طالبان و جدایی طالبان چچن تاکنون صورت گرفته است. آقای بهشتیپور! آیا واقعا ارتباطی همانطور که روسها ادعا میکنند میان این 2 گروه شبهنظامی وجود دارد؟
در این رابطه باید در نظر داشته باشیم که گروههای مختلف با انگیزهای متفاوتی در چچن میجنگند. سابقه این مبارزات به قرن 18، زمانی که شیخ شامل در مقابل استبداد روسیه تزاری مبارزه میکرد، برمیگردد. بعدها و در همان روزهای اولیه فروپاشی اتحاد شوروی در سال 1991 جوهر دودایف، رهبر جمهوری چچن استقلال این جمهوری جداییطلب را اعلام کرد. او گفت همانطور که جمهوریهای 15گانه شوروی میتوانند استقلال خود را اعلام کنند، 20 جمهوری درون روسیه نیز باید از حق آزادی و استقلال برخوردار باشند. دودایف بر اساس همین استدلال اعلام استقلال کرد که این سخنان وی منجر به جنگ نخست چچن شد. بنابراین ما با یک واقعیتی در آن دوران مواجه هستیم و آن این است که عملا یک طیف ملیگرایی قدرتمند در چچن شکل گرفت که مبارزات علیه مسکو را هدایت میکرد، اما نباید فراموش کنیم که گروههای اسلامگرا تحت تعلیمات مدارس دینی در اردن و پاکستان تاثیرات مهمی را بر روند مبارزات ضدروسی داشتند که این مساله باعث ایجاد گرایشهای سیاسی اسلامی جدیدی در منطقه قفقاز شمالی شد. تا پیش از آن جریانهای اسلامگرایی در منطقه قفقاز آمیختگی عمیقی با گرایشهای ملیگرایی داشت. رهبرانی مانند شامیل باسایف، ملیگرای اسلامیستی بودند که بر ضد دولت مرکزی مبارزه میکردند. همکاری گروههای چچنی با وهابیون اردن مانند شیخ خطاب و افرادی از این دست ساخته و پرداخته روسیه نیست اما تاثیرگذاری آنها آنقدر نیست که روسیه آنها را عمده کرده است تا جریانهای ملیگرا در چچن را نادیده بگیرد. با توجه به این توضیحات باید این نکته را نیز اضافه کنم که جریان مبارزاتی در چچن آنطور که روسها از آن یاد میکنند جریان طالبانیسم چچنی نبوده و ملیگرایی فاکتور اصلی این فعالیتهاست. اصولا مخالفان استیلای روسیه بر قفقاز را میتوان به 3 گروه عمده تقسیم کرد؛ ملیگراهای اسلامی، اسلامگراهای تحت تاثیر وهابیها و اسلامگرایان تحت نفوذ گرایشهای تصوف قادریه و نقشبندیه.
نکته قابل توجه دیگر آن است که روسها با پایگاههای آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز برخوردی دوگانه انجام میدهند. در سالهای اولیه جنگ افغانستان، همکاریهای میان مسکو و واشنگتن بسیار عمیق بود اما بعدها ما شاهد تغییر رویه در عملکرد روسیه بودیم. بالانس حفظ امنیت و حضور آمریکا در مرزهای روسیه چگونه در سیاست خارجی روسیه قابل تفسیر است؟
یکی از آفتهای تحلیل سیاسی، باورهای غلطی است که در اذهان توسط رسانهها شکل میگیرد و دیگر نمیتوان آن را تغییر داد. این باورهای ساخته و پرداخته شده توسط رسانهها و گاهی دولتهای حاکم، قضاوت افکار عمومی را تحت تاثیر قرار میدهد. در این موضوع خاص که شما سؤال کردید اینچنین است. رسانههای گروهی روسیه اولا تلاش کردند این باور غلط را جا بیندازند که روسیه حاکم مطلق منطقه آسیای مرکزی و قفقازاست در صورتی تحلیل درست آن است که روسیه از قدرت مانور بالایی در منطقه برخوردار است و نباید فراموش کنیم که این قدرت جهانی میتواند تاثیرات قابل توجهی در منطقه داشته باشد اما این بدین معنا نیست که دولتهای منطقه هیچ استقلالی از خود ندارند و هر آنچه روسیه بخواهد همان میشود. در واقع روسیه میتواند طرحهای غرب و کشورهای خارج منطقه را با مشکل جدی مواجه کند اما نمیتواند هر طرح امنیتی مورد پسند خود را نیز در منطقه به اجرا درآورد. این 2 موضوع با یکدیگر متفاوت است. زمانی شما به عنوان یک بازیگر، توانایی بازدارندگی دارید، اما این به آن معنی نیست که هر قدرت بازیگری بتواند تمام برنامههای خود را بدون کم و کاست به اجرا گذارد. روسیه در آسیای میانه و قفقاز نفوذ زیادی داشته و رقابت بسیار نزدیکی با ایالات متحده دارد اما این دلیل براین نیست که روسیه هر چه میگوید همان میشود، البته باید اذعان داشت هر آنچه دیگران برای این منطقه در نظر دارند باید روسیه را در نظر بگیرند زیرا این کشور میتواند خواستههای دیگران را در منطقه با چالشهای جدی روبهرو کند. درباره پایگاههای نظامی به واقع و با توجه به مجموعه شرایط موجود فکر میکنم مسکو مخالف این پایگاههاست اما اینکه قراردادهایی میان کشورهای منطقه و آمریکا بسته میشود و هواپیماهای جنگنده آمریکایی وارد منطقه میشوند، نتیجه برآیند نیروهای بازیگر در آسیای مرکزی است. این برآیند نیروها باعث میشود پایگاه خانآباد در ازبکستان تعطیل شود و در مقابل ماناس پس از تعطیلی بار دیگر گشوده شود؛ البته با اجاره بهای بالاتر. بنابراین باید بدانیم روسها مخالف حضور نظامی آمریکا در منطقه هستند اما قدرت آن را ندارند که جلوی شکلگیری چنین قراردادهایی را نیز بهطور کامل بگیرند.
گروهی بر این باورند آمریکاییها قصد دارند هزینههای جنگ در افغانستان را کاهش دهند و در مقابل کشورهایی نظیر ایران، روسیه و چین را درگیر مناقشات افغانستان کنند. با توجه به اینکه هر سه این کشورها به نوعی همسایه افغانستان هستند و طالبان تهدیدی جدی برای این سه همپیمان است آیا چنین تحلیلی از پایه صحیح است؟
استراتژی جدید آمریکا در افغانستان چند شاخه دارد که یکی از این شاخهها جذب همکاری همسایگان این کشور برای تحقق اهداف آمریکا در افغانستان است. در این برنامه تعریف شده توسط آمریکا، کشورهای ایران پاکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، چین و هند به عنوان همسایگان افغانستان و روسیه به عنوان کشوری برای ترانزیت امن به افغانستان باید مورد توجه قرار گیرند. طبیعی است که وزن تاثیرگذاری همسایگان افغانستان هم یکی نیست اما به هر حال آمریکا به فراخور میزان تاثیرگذاری آنها تلاش میکند با آنها همکاری کند. آمریکا برنامهریزی بلندمدتی را درباره جنگ افغانستان انجام داده که یکی از بخشهای آن همکاری با این کشورهاست. این همکاری میتواند ابعاد مختلف و متنوعی داشته باشد اما این بدین معنا نیست که آمریکاییها با سپردن مسؤولیتهای خود به دیگران قصد خروج از افغانستان را دارند. اگر واشنگتن این هدف را دنبال میکرد ایالات متحده به دنبال افزایش نیرو در افغانستان نبود. این تئوری به صورت نسبی قابل پذیرش است، اما بخشی که مربوط به همکاری با ایران، پاکستان، ترکمنستان و تاجیکستان است در دستور کار آمریکاییها قرار دارد. در این مجموعه تعاملات نقش روسیه به مراتب کمرنگتر از دیگران است و این کشور با قراردادهای جدید مانند اجازه انتقال تجهیزات نظامی از آسمان خود قصد دارد نقش فعالتری را در سناریوی آمریکا برای افغانستان ایفا کند.
آقای بهشتیپور! چینیها چطور با افغانستان هممرز هستند؟
چینیها مرز کوچکی با افغانستان دارند ولی به هر حال با توجه به منطقه مسلماننشین سینگکیانگ و توجهی که پکن به تعاملات با هند، روسیه و آمریکا دارد علاقهمند است در افغانستان ایفای نقش کند. بازار تشنه بازسازی در افغانستان میتواند برای چینیها سودهای هنگفتی را به ارمغان بیاورد. آنها در بعد امنیتی و سیاسی نقش کمرنگی را ایفا میکنند اما در بخش اقتصادی فعالیتهایشان قابل توجه است.
روسیه به عنوان یک شریک غرب همواره از امنیت در مرزهایش سود برده است، ادامه حضور نظامی غرب در خارج نزدیک روسیه تهدیدی برای امنیت ملی این کشور محسوب میشود؟
فراموش نکنیم آمریکاییها در افغانستان به یک دشمن روسیه حمله کردند و آن را از بین بردند. روسها از این حضور نظامی و حمله سود بردند اما ادامه حضور نظامی آمریکا در منطقه میتواند فضای متفاوتی را در آینده برای امنیت ملی روسیه ایجاد کند. آمریکاییها حداقل تا 5 سال آینده در افغانستان حضور خواهند داشت. روسها این حضور را با دقت دنبال میکنند و بر اساس آن برنامهریزیهای آینده خود را انجام خواهند داد. اکنون نقش روسیه در معادلات افغانستان کمتر از هند است و روسها علاقهمند هستند در این سناریو نقش بیشتری را ایفا کنند. یکی از باورهای غلطی که در اذهان وجود دارد این است که آمریکاییها به هر جا که وارد شدند از آن خارج نشدند. مثالهایی مانند سومالی، گرانادا و پاناما در آمریکای مرکزی نشان میدهند که واشنگتن در صورتی که به اهداف خود در افغانستان نزدیک شود بحث کاهش نیرو و در ادامه خروج از افغانستان را پیگیری خواهد کرد؛ به شرط آنکه در افغانستان متحدان آمریکا بر سر قدرت باقی بمانند.