۰
يکشنبه ۷ تير ۱۳۹۴ ساعت ۱۸:۰۸

تبارشناسی اندیشه سیاسی در اسلام

تبارشناسی اندیشه سیاسی در اسلام
اندیشه سیاسی، حاصل تکاپوی عقل بشر در پاسخ به دو دسته سؤال مهم و اساسی است که در سراسر تاریخ برای آدمی مطرح بوده است؛ دو دسته پرسش نو پیدا و پرسش های فرا زمانی و همیشگی. اندیشه سیاسی عهده دار تعریف و تبیین مفاهیمی همچون عدالت حق، آزادی، حکومت مطلوب، تحولات اجتماعی، انقلاب و... بوده، هست و خواهد بود. مجموعه گفتگویی که پیاپی منتشر خواهد شد، انعکاس پژوهش هایی است که محققان و پژوهشگران معاصر جامعه ایرانی پیرامون موضوعات مذکور و مفاهیم اندیشه سیاسی در اسلام به انجام رسانده اند.

آنچه در پی می آید، گفتگو با حجةالاسلام دکتر نجف لکزایی استاد علوم سیاسی دانشگاه باقرالعلوم و رئیس پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلامی مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی است.

دکتر لکزایی در این گفتگو به سیر تاریخی اندیشه سیاسی از رحلت رسول گرامی اکرم(ص) تا انقلاب اسلامی پرداخته و نمایی کلی از آن در ادوار و اعصار مختلف و در منابع و متون و اندیشه عالمان سیاسی ارایه داده است. به اعتقاد وی، اندیشه سیاسی تشیع بر خلاف دیگر مکاتب فکری، از عنصر هدف محوری برخوردار است.

آقای لکزایی، لطفاً به عنوان اولین سؤال، تصویری از اندیشه سیاسی اسلام با تأکید بر اندیشه سیاسی تشیع ارایه فرمایید؟

اگر بخواهیم تصویری کلان از اندیشه سیاسی اسلام با تأکید بر دیدگاههای شیعی ارایه کنیم، می توانیم آن را به دو دوره تقسیم کنیم: الف) دوره حضور معصوم(ع) ب) دوره غیبت.

در دوره حضور معصومین(ع) دو دوره مهم پیش رو داریم؛ یکی دوره هایی که معصوم حکومت تشکیل می داد، مثل دوره مدنی که پیامبر اسلام(ص) حکومت تشکیل دادند و یا دوره حکومت امام علی(ع) و دیگری آن دوره هایی که معصومین حضور دارند ولی در رأس حکومت نیستند، اگر بخواهیم اندیشه سیاسی اسلام و شیعه را مطالعه کنیم، باید توجه داشته باشیم که این دوره ها با هم تفاوتهای جدی دارند، مثلاً دوره 13 ساله مکه به لحاظ تفکر سیاسی با دوره 10 ساله مدینه که حضرت محمد(ص) حکومت تشکیل داده بودند، متفاوت است و این آگاهی برای امروز ما هم مفید است؛ یعنی اگر مسلمان ها در وضعیتی که حکومت در دستشان است باشند، باید از دوره مدینه یا از دوره حکومت امام علی(ع) در کوفه استفاده کنند، ولی اگر در زمانی هستند که حکومت دستشان نیست، آن وقت دوره مکه به لحاظ تفکر سیاسی قابل استفاده تر است. دوره غیبت را هم می توانیم به دو دوره غیبت کبری و غیبت صغری تقسیم کنیم. در دوره غیبت صغری با توجه به حضور نواب خاص امام دوازدهم (عج) تکالیف سیاسی شیعیان مقداری روشن است، زیرا نایب خاص و شیعیان پرسش هایشان را از او می کنند، اما وقتی وارد فضای غیبت کبری می شویم، پرسشی که برای شیعیان پیش می آید این است که اکنون چه کار باید کرد؟ وقتی امام(عج) اعلام کردند که دیگر نایب خاصی نخواهند داشت، از نایب چهارم پرسیدند که چه باید بکنیم؟ در آن زمان، این حدیث مشهور امام زمان(عج) می آید که: "در مورد پیشامدها به راویان حدیث ما مراجعه کنید."

امام خمینی(ره) این حوادث واقعه را حوادث سیاسی اجتماعی معرفی می کند اینها از زمان پیامبر اسلام(ص) بوده و حکمشان هم روشن است، که باز علما اینجا بحث کرده اند که راویان حدیث چه کسانی هستند؟ اختلاف نظرهایی هست، ولی طبق دیدگاه مشهور علما یعنی کسانی که آگاهی به دین و فرمایش های معصومین(ع) و کتاب خدا، قرآن دارند. بر آن مبنا هم می شود تحلیل کرد؛ یعنی بگوییم که دوره پیامبر(ص) دوره اشتراک اندیشه بین همه مسلمانان است اما بعد از رحلت پیامبر(ص) مکاتب خاصی شکل می گیرد، مذاهبی که همان طور که در مباحث کلامی با هم تفاوت دارند، در مباحث فقهی و سیاسی هم متفاوتند.

در دوره غیبت می توانیم به لحاظ سنخ شناسی، این اندیشه ها را به دو بخش تقسیم کنیم: الف) اندیشه هایی که در زمان هایی تولید و ارائه شده اند که حکومت ها مدعی تشیع بوده اند. این که اندیشه ها را با ارجاع به زمانه توضیح می دهم، به این خاطر است که اندیشه سیاسی پاسخ به مسایل زندگی سیاسی است و زندگی سیاسی امری متغیر است، در نتیجه اندیشه سیاسی هم به تبع زندگی سیاسی امری متغیر است، به این خاطر که در ارتباط اندیشه با زمان، اندیشه ها را دوره بندی کنیم. از این منظر، ما چند دوره داریم. اولین دوره، دوره آل بویه است. آل بویه به هر حال حامی شیعیان و عالمان شیعه است. البته، در تشیع آل بویه هنوز محققان حرف واحدی ندارند که آل بویه خودشان شیعه 12 امامی بوده اند یا نه، ولی به هر حال آنچه مسلم است، بخش عمده ای از حکومت ایلخانان به حمایت آنها از تشیع و گرایش به آن می گذرد. دوره سوم، صفویه است که باز حکومتی تشکیل می شود که مدعی تشیع است، دوره بعدی، دوره قاجاریه است و در حال حاضر هم که جمهوری اسلامی را پیش رو داریم.

در این دوره ها، با توجه به شرایط بازی که ایجاد شده بود، علما در تقیه صحبت نمی کردند و برای صحبت کردن و تأسیس حوزه های علمیه آزادی داشتند، ولی در دوره پهلوی با وجود ادعای اینکه حکومت پهلوی ادعای تشیع می کرد، ولی برای حوزه های علمیه و علما موانع جدی ایجاد می نمود و اساساً حکومت در جهت سکولاریسم حداکثری و دین زدایی پیش می رفت.

آقای دکتر! شما یک سیر تاریخی ارایه کردید، به نظر می رسد، در این دوره ها به ازای گسترش آثار کلامی و فقهی فکر سیاسی نیز تدوین می شود و آثار مهمی شکل می گیرد. در این خصوص توضیح بفرمایید؟

بله. در این پنج دوره ای که عرض کردم، ما شاهد گسترش اندیشه های سیاسی شیعه هستیم. چه در حوزه های فلسفه، فقه و کلام و چه در حوزه سیاست، مثلاً در دوره آل بویه است که کتب اربعه شیعه تدوین شده و یا در دوره صفویه، مکتب فلسفی حکمت متعالیه توسط ملاصدرا تأسیس شد و کتب حدیثی بزرگی مثل بحارالانوار جمع آوری و تدوین گردید در این دوره ها ما به ازای گسترش فکر شیعی در ابعاد مختلف شاهد گسترش فکر سیاسی شیعه هم هستیم. من برای اینکه بحث خیلی انتزاعی نباشد مثال هایی می زنم مثلاً در دوره آل بویه بزرگترین متفکران شیعه که از فکر سیاسی هم برخوردار بوده اند و ما اندیشه سیاسی آنها را در قالب پروژه های مستقل در پژوهشکده علوم اندیشه سیاسی کار کرده ایم. کسانی مانند شیخ طوسی، شیخ مفید، سیدمرتضی، فارابی هستند. فارابی بر اساس تحقیقی که در همین پژوهشکده انجام شده و منتشر هم شده در شیعه بودنش هیچ تردیدی نیست. و در کتاب اندیشه سیاسی فارابی مستندات آن ارائه شده است، در دوره دوم (دوره ایلخانی) باز مشهورترین متفکران که خوانندگان این بحث حتماً با آنها آشنا هستند وجود دارند، کسانی مثل خواجه نصیرالدین طوسی که کتاب اخلاق ناصری وی مشهور است و از کتابهای حکمت عملی و سیاسی بسیار مهم است، همینطور نقشی که در حکومت ایلخانان و مهار آنها دارد و حتی تغییر ایدئولوژی و مذهب ایشان. علامه حلی نیز نقش بسیار مهمی دارند. در دوره صفویه نسبت به دوران قبل شکوفایی بسیار بیشتری وجود دارد. از مهمترین متفکران سیاسی این دوره می توانیم به کسانی مثل محقق سبزواری اشاره کنیم. شاید بتوانیم بگوییم که محقق سبزواری مهمترین و مشروح ترین کتاب سیاسی این عصر را نوشته است. کتاب "روضة الانوار" عباسی که در این پژوهشکده منتشر شده است و همین طور می توانیم به صدرالمتألهین اشاره کنیم.

صدرالمتألهین، همان گونه که بنیانگذار مکتب فلسفی به نام حکمت متعالیه است، بنیانگذار مکتب فلسفی سیاسی به نام "حکمت سیاسی متعالیه" می باشد. افراد دیگری هم هستند مثل فیض کاشانی، محقق کرکی، علامه مجلسی، محقق اردبیلی. اندیشه های سیاسی تمامی این افراد در پژوهشکده به صورت رساله مستقل چاپ شده است. در دوره قاجاریه که بیشتر مشهور است و نوعاً اهل فرهنگ و دانش در ایران آگاهی بیشتری نسبت به آن دارند، دانشمندان زیادی مانند نراقی ها، میرزای قمی، سیدجعفر کشفی، شیخ جعفر کاشف الغطاء، سیدجمال الدین اسدآبادی، شیخ انصاری، آیةا... نائینی، آخوند خراسانی، شیخ فضل ا... نوری و... را می توان نام برد.

ماهیت اندیشه سیاسی در دوران پهلوی تغییر می کند، چرا که روش عالمان شیعی در بروز اندیشه سیاسی متفاوت از گذشته است...

بله- در دوره پهلوی، به خاطر درگیری ای که پیش می آید، ماهیت اندیشه شکل دیگری پیدا می کند که در دوره دومی قرار می گیرد که می خواهم در دوره غیبت کبری قرار دهم. دوره دوم در واقع مربوط می شود به آن دسته از عالمان شیعه که در ایامی زندگی می کردند که حکومت، یا شیعه نبوده و یا حتی ضد تشیع بوده است که بیشتر مربوط به خارج از ایران می شود. مثل حوزه قلمرو امپراتوری عثمانی که کسانی مثل شهید اول و شهید ثانی در آن جا زندگی می کردند و ناگزیر بودند در شرایط تقیه و خفقان کتاب بنویسند و یا مثل قاضی نورا... شوشتری که در حوزه هند زحمت کشیدند و تلاش کردند. و یا در خود ایران، اگر بخواهیم مثال بزنیم، دوره سلجوقیان و پهلوی در ادوار متأخر که تحت تأثیر تحولاتی که در مغرب زمین اتفاق افتاده است، گرایش ضد دینی دارد. اندیشه های سیاسی این دوران، به لحاظ ماهیت و به لحاظ اهدافی که تعقیب می کنند، با دوره اول دچار تمایزهای جدی است، البته در میان این دوره ها در دوره پهلوی اندیشه سیاسی شیعه به تبع آنچه در انقلاب مشروطه مطرح شده بود و میراث رسیده از دوره های گذشته، دچار تغییرات و تحولاتی اساسی شد.

آقای دکتر به منابع اشاره کنید، آیا فقط از منابع خودمان یعنی آثار قدما و نص و متون دینی استفاده شده است یا اینکه از آثار فلاسفه غرب همچون ارسطو و افلاطون نیز بهره برده ایم؟

سؤال بسیار خوبی است، ما اگر این طور بیان کنیم که اندیشه سیاسی پاسخ به مسایل زندگی سیاسی است و زندگی سیاسی هم متغیر است، پس به تبع شرایط منابع ما برای پاسخ گویی به مسایل زندگی سیاسی چیست؟ اگر بگویم که منابع ما فقط کتاب و سنت است، چگونه می شود با مراجعه به یک منبع ثابت و محدود، به پرسش های نامحدود و متغیر جواب داد. آیا منابع دیگری نیز وجود دارد یا نه؟ در پاسخ به این سؤال، در تفکر شیعی دو مکتب عمده وجود دارد؛ یکی از مکاتب به لحاظ تاریخی منقرض شده است، البته پیامدها و برخی از آثار آن هنوز وجود دارد و مکتب دیگر پیروز و غالب شد. آن مکتبی که به لحاظ تاریخی به صورت آشکار و ظاهر از بین رفته، مکتب "اخباریون" بود.

آنها معتقد بودند در پاسخ به مسایلی که برای ما به وجود می آید، فقط باید به حدیث مراجعه کنیم؛ یعنی تنها منبع معتبر برای پاسخ و اعتقادشان هم این بود که تمام احادیث در کتابهای حدیثی، معتبر است. به این دلیل که قرآن برای معصوم نازل شده است و فقط معصوم می تواند قرآن را بفهمد، به قرآن تکیه نمی کردند و می گفتند ما اگر قرآن را هم می خواهیم بفهمیم، باید به احادیثی که ذیل آیات هست مراجعه کنیم و عقل را کوچکتر از آن می دانستند که بتواند حکم الهی را درباره مسایلی که پیش می آید، بفهمد. رهبر این گروه شخصی است به نام "ملامحمدامین استرآبادی" که در دوره صفویه زندگی می کرد و از ایران به حجاز مهاجرت کرد، کتابی نوشت و در آن کتاب آرای خود را به نام "الفواید المدینه" مستدل کرد.

البته، این مکتب ریشه های تاریخی هم دارد و قبل از ایشان هم کسانی بودند که چنین گرایشی داشتند، این مکتب در دوره قاجاریه با پیشرفت های فکری که علمای اصولی به آنها نایل شدند، از دور خارج شد. مکتب دوم که "مکتب اصولی" باشد، پاسخشان در حوزه منابع این است که منابع ما در حوزه تفکر سیاسی یکی قرآن و دیگری سنت است؛ یعنی احادیثی که از ائمه معصومین(ع) به ما رسیده، سیره معصومین(ع)، قولشان، تقریرشان و فعلشان برای ما معتبر است. البته از طرف دیگر هم معتقدند که ما باید در احادیث بررسی انتقادی داشته باشیم که این حدیثی که در کتاب است واقعاً از معصوم(ع) صادر شده است یا خیر. منبع سومی که اصولیون آنها را می پذیرند، "عقل" و منبع چهارم "اجماع" است؛ یعنی رویه ای واحد که علمای شیعه از گذشته های دور تا کنون داشته اند. در بخش عقل، نکته ای که باید مورد توجه قرار دهیم این است که اگر در یک مسأله خاص حکم شرعی پیدا نکردیم، یعنی جواب مسأله در کتاب و حدیث نبود، آن وقت بر حسب مورد حکم "برائت" جاری می کنیم؛ یعنی ما اینجا تکلیفی نداریم؛ در واقع آزادیم که هر گونه عمل کنیم. فقط یک قید دارد و آن این است که ما به شکلی نمی توانیم آن را تجویز کنیم که مغایر با احکام شرعی تصریح شده باشد. در جمهوری اسلامی هم به همین شکل عمل می شود؛ یعنی شورای نگهبان قوانینی را که از مجلس شورای اسلامی می آید، این طور بررسی نمی کند که برای آن در متون دینی سندی هست یا نه، زیرا چنین سندی خیلی وقتها پیدا نمی شود، بلکه این موضوع را بررسی می کند که این قانون مغایر با احکام شرعی هست یا نه؟

بنابراین، از منظر علمای اصولی، منبع بسیاری از احکام حوزه زندگی سیاسی، عقل خود بشر است و دانشهای تجربی ما هم در همین مرحله قرار می گیرد؟

بله- درست است به اعتقاد علمای اصولی در حوزه مسایل سیاسی ریز احکام را شریعت بیان نمی کند، چون این مسایل متغیرند.
برای روشن شدن بحث، مثالی می زنیم. شریعت برای ساختن خانه و نوع مصالح آن نظری ندارد، این به دانش شما بر می گردد، اما تأکید کرده که هر جور خانه با هر نوع مصالحی که می خواهید بسازید، نباید غصبی باشد. غصب به عنوان یک مسأله ممنوع است، آزار و اذیت همسایه ممنوع است، در باب حکومت هم همین طور است. ما در شریعت جوابی برای شکل حکومت و یا تعداد وزارتخانه ها نداریم. باید نگاه کنیم جامعه چگونه بهتر اداره می شود، عقل و دانش خودمان چه می گوید؛ اما مطلبی که مهم است این است که دو نکته را حتماً باید رعایت کنیم: الف) رضایت خدا زیر پا گذاشته نشود.

ب) رضایت مردم را باید لحاظ کنیم که در صدر اسلام به بیعت تعبیر می شد و ما امروز از آن به انتخاب تعبیر می کنیم؛ یعنی حکومت اسلامی نمی تواند به شکلی باشد که  دستورات خداوند زیر پا گذاشته شود. از آن طرف، نمی تواند به شکلی باشد که بیعت مردم در آن نادیده گرفته شود، زیرا حکومت اسلامی و شیعی با زور تحقق پیدا نمی کند. بنابراین ما در پاسخ به این سؤال که منابع اندیشه سیاسی اسلامی چیست؟ پاسخ علمای اصولی را قبول داریم. اصلاً در علم اصول است که اجتهاد پذیرفته می شود و مجتهدین جایگاه پیدا می کنند، در واقع به خاطر همین تغییرهاست که گفته می شود در مسایل دینی باید ازمرجع تقلید زنده تقلید کرد و اگر کسی هم از مرجع تقلیدی که فوت کرده تقلید می کند، باید با اجازه مجتهد زنده باشد.

چه تمایزی بین نظریه های شیعه و اهل سنت وجود دارد؟

یک تمایز اساسی وجود دارد، این نظریه ها حاکم محور است، یعنی به لحاظ تاریخی صبغه حاکم محوری در آنها پر رنگ است، البته اعتقاد من این است که اندیشه های سیاسی شیعه فقط حاکم محور نیست، بلکه هدف محور است و عنصر هدف، پر رنگ تر است. شاید از خود حاکم هم نقش آن غلیظ تر بشود، مثلاً عدالت، حضرت علی(ع) به خاطر آن برنامه ریزی می کند، کاری می کند که خود حکومت و حاکم تحت الشعاع قرار می گیرند، کسانی را از حکومت بر می دارند که به ایشان می گویند اگر اینها را از حکومت برداری در حکومت شما تزلزل ایجاد می شود، حضرت علی(ع) می فرمایند: من فلسفه حکومت را تأمین و برقراری عدالت می بینم، حال اگر قرار باشد خودم هم مرتکب ظلم شوم که دیگر این حکومت به اندازه یک لنگه کفش کهنه برای من ارزش ندارد. اعتقاد من این است که در اندیشه های سیاسی شیعی، هدف نقش محوری دارد و حاکم هم متناسب با این هدف است که دارای شرایط سختی می شود. گفته می شود که کسی می تواند این اهداف را تأمین کند که یا معصوم باشد یا در هنگام غیبت معصوم نزدیک به معصوم باشد یا نایب معصوم باشد. در اندیشه سیاسی اهل سنت بعد از رحلت پیامبر(ص) با توجه به اینکه ارتباط سیاست را با پیامبر(ص) قطع کردند و گفتند که پیامبر کسی را برای حکومت تعیین نکردند و با توجه به امر واقع چند نظریه شکل گرفت، یک نظریه با توجه به شیوه انتخاب خلیفه اول شکل گرفت که نظریه نظام سیاسی "اهل حل و عقد" می شود؛ نظریه بعدی با توجه به شیوه انتخاب خلیفه دوم پیدا شد که نظریه "نصب" نام دارد. خلیفه اول خلیفه دوم را به حکومت نصب کرد که بعداً همین نظریه تبدیل شد به نظریه ولایت عهدی و سلطنت یعنی خلفای عباسی و پادشاهان بعدی با اتکا به همین سیره، افراد بعد از خودشان را به عنوان ولی عهد منصوب می کردند. کسانی هم به اینها اشکال گرفتند اما توجهی نکردند و تا به امروز هم در بعضی از کشورها مثل عربستان همین سیره جریان دارد. اشکالی که به اینها گرفته اند این بود که خلیفه اول پسرش را به عنوان حاکم انتخاب نکرد، جواب دادند که بحث پسر و غیر پسر نیست، خلیفه اول آن کسی را که بعد از خودش مناسب به نظر رسید نصب کرده ما هم کسی را که به نظرمان مناسب است نصب می کنیم. نظریه سوم نظریه شورا بود نظریه شورا بعداً به لحاظ تاریخی فراموش شد و هیچ گاه مورد توجه قرار نگرفت تا دوره معاصر که در این دوره که بحث دموکراسی و انتخابات مطرح شد، بازگشتی به نظریه شورا و بیعت توسط روشنفکران صورت گرفت که ما از اول قایل به دموکراسی و انتخابات و رأی مردم بودیم، چون گفتیم بعد از رحلت پیامبر(ص) حکومت دست مردم است ولی این ماهیت با آن شورای 6 نفره تفاوت دارد، اما به هر حال سعی شد که در اندیشه های جدید روشنفکران اهل سنت با یک بازگشتی به بحث شورا در انتخاب خلیفه سوم و بحث اهل حل و عقد در انتخاب خلیفه اول و چهارم به نظر اهل سنت یک نوع دموکراسی از آن متولد شود و یک بازسازی از آن صورت گیرد. حتی برخی از شیعیان با استناد به سیره امام علی(ع) می خواهند فقط دموکراسی را استنباط کنند، می گویند مردم وقتی به حضرت علی(ع) مراجعه کردند تا با ایشان بیعت کنند، امام(ع) فرمودند: اگر شما نیامده بودید من کاری به حکومت نداشتم. نظریه چهارمی که در اهل سنت شکل گرفت نظریه تغلب یا غلبه شوکت و قدرت بود که این را با استناد به سیره معاویه به آن رسیدند، میان حضرت علی و معاویه جنگ صورت گرفت و با شهادت حضرت علی(ع) و جنگهایی که با امام حسن داشت معاویه قدرت را به دست گرفت، بنابراین شیوه به قدرت رسیدن معاویه شیوه غلبه بوده است؛ یعنی جنگنده بود پیروز شد و به قدرت رسید. من برای اینکه خوانندگان این بحث اگر بخواهند از منابع خود اهل سنت مطالعه کنند یک منبع را معرفی می کنم کتابی است از علمای بزرگ اهل سنت در قرن 10 به فارسی نوشته، به نام "سلوک الملوک" این کتاب در کشور ما هم چاپ شده و موجود است، نویسنده فضل ا... بن روز بهان خنجی از مخالفان حکومت صفویه بوده است، در همان آغاز کتاب طرق انعقاد امامت را 4 چیز معرفی می کند. 1- رأی اهل حل و عقد 2- نصب خلیفه پیشین 3- شورا 4- تغلب، شوکت و قدرت. کسی که قدرت دارد اگر حکومت را به دست گرفت بیعت با آن لازم و واجب می شود. روشی که بعد حاکم شد، همین روش بود، یعنی نظریه ای در مورد خلیفه اول شکل گرفت، یعنی رأی حل و عقد و شورا هم کنار گذاشته شد، به لحاظ تاریخی آنچه در دوره بنی امیه، بنی عباس و بعد عثمانی ها اتفاق افتاد، تلفیقی بود از تملک و نصب؛ یعنی تأسیس یک حکومت با زور صورت می گرفت و تداوم آن با نصب و ولایت عهدی طبق نظر برخی از محققان تحت تأثیر اندیشه سیاسی بود در واقع مدل حکومتی که در ایران به لحاظ تاریخی موجود است و عربها بعد از فتح ایران با آن آشنا شدند در این جهت تأثیر زیادی داشت، بخصوص اگر بعد هم آنها ناگزیر بودند حتی از خود ایرانیها هم در کار حکومت داری استفاده کنند، خیلی تأثیر داشت که این تغلب و نصب تبدیل به سلطنت شود، هر چند در اسم خلافت بود، ولی عملاً به سلطنت تبدیل شد؛ تفاوت سلطنت و خلافت هم در این است که خلافت نوعی جانشینی خداوند را در خودش دارد، یعنی خلیفه خود را جانشین و نماینده خدا می داند و رنگ قداست دارد، در حالی که در مورد سلطان و پادشاه این گونه نیست، به لحاظ تاریخی هم در حوزه خلافت کسانی که پایین تر از خلیفه بودند را سلطان می گفتند، مثلاً خلیفه عباسی که سر جایش بود، آل بویه اسم شاهنشاه گذاشته و یا سلاطین سلجوقی خود را سلطان می نامیدند درجه ای پایینتر بودند که حکم از خلیفه می گرفت، همان پادشاهی که در ایران باستان وجود داشت که بعد هم ادامه پیدا کرد، بعداً در سرزمین های اسلامی نزدیک به خلافت شد و رنگ دینی به خود گرفت و به عنوان سلطان ظل ا... از آن یاد می شد که آن هم دو تعبیر دارد، یک تعبیر که از آن سوء استفاده شد گسترش پیدا کرد، اینها با این تعبیر که سلطان سایه خدا روی زمین هست هر کاری می کردند و عالمان درباری هم تأیید می کردند، اما رساله هایی داریم از عالمان حقیقی مثل میرزای قمی که رساله ای نوشته در تفسیر اینکه سلطان ظل ا... است یعنی چه؟ و آنجا چندین معنا آورده که تماماً انتقادی است می گوید این که گفته اند پادشاه سایه خدا روی زمین است یعنی اینکه همانگونه که انسانها از شر آفتاب به سایه پناه می برند مردم از شر متجاوزان به پادشاه پناه ببرند و شاه آنها را حفاظت بکند و چندین معنی متفاوت می آورد که وقتی تطبیق می دهیم با شرایط و زمانه می بینیم که این مباحث حالت انتقادی دارد و آن پادشاه این گونه نبوده است، نه تنها مردم از ظلم به او پناه نمی آوردند بلکه خود او ظالم هم بوده است، اما در شیعه یک نظریه بود که همان نظریه ادامه پیدا کرد: نظریه سیاسی شیعه که همان نظریه سیاسی پیامبر بود. در حکومت پیامبر(ص) حکومتی که شکل گرفت، سه رکن داشت 1- شایستگی و حقانیت 2- مشروعیت؛ (به معنای شرعیت و حکم الهی) 3- مقبولیت و بیعت مردم .

در مورد حقانیت آنچه که در قرآن بیان شده این است که خداوند کسی را به امامت و رهبری جامعه منصوب می کند که لیاقت و شایستگی داشته باشد. در داستان حضرت ابراهیم، خداوند می فرماید بعد از این که ما ابراهیم را امتحان کردیم به او گفتیم که تو را امام قرار می دهیم، حضرت ابراهیم سؤال می کند خدایا آیا این امامت در فرزندان من باقی می ماند؟ خداوند جواب می دهد که عهد من به ستمگران نمی رسد و از میان شایستگان و لایقان، فردی را به امامت یا پیغمبری منصوب می کند. این می شود مرحله دوم یعنی مرحله ای که حکم شرعی می آید که ما از آن تعبیر به مشروعیت می کنیم، البته مشروعیت به معنای فقهی نه جامعه شناسی، چون در جامعه شناسی مشروعیت به همان معنای مقبولیت است که ما در رکن سوم آوردیم، مرحله سوم مقبولیت است، پیامبر اسلام(ص) از سوی خداوند برانگیخته شده اما 13 سال در مکه فعالیت می کند، ولی حکومتی ندارد چون مردم بیعت نکردند و تا مردم بیعت نکنند حکومتی تشکیل نمی شود، زیرا قدرت دست مردم است، اما در مدینه این حکومت تشکیل می شود چون مردم با حضرت بیعت کردند، شیعه دقیقاً همین مشروعیت و مقبولیت را به دوره ائمه (ع) منتقل می کند، کسی امام می شود که لایق باشد، یعنی حکم الهی بدون شایستگی نازل نمی شود این موضوع در غدیر به طور مشخص اتفاق افتاد و حضرت علی (ع) به امامت منصوب شدند. مورد بعد بیعت است و برای برخی از ائمه (ع) بیعت اتفاق افتاد، برای امام علی(ع) در یک دوره ای اتفاق افتاد، برای امام حسن(ع) اتفاق افتاد و در میانه راه از بین رفت، یعنی لشکریان حضرت به معاویه پیوستند و حضرت حکومتش منحل شد، ائمه ما لیاقت امامت را داشتند، امام هم شدند، اما مرحله سوم که بیعت باشد انجام نشد در نتیجه حکومتی هم تشکیل نشد تا غیبت اتفاق می افتد، یکی از دلایل غیبت این است که مردم آماده نیستند خداوند می فرماید: اگر شکر کردید من نعمت را زیاد می کنم و اگر ناسپاسی کردید نعمت از شما گرفته می شود؛ امام هست ولی غائب است و زمانی که شما منتظر باشید می آید البته در سطح جهان چون حضرت مهدی می خواهند حکومت جهانی تشکیل دهند برای دوره غیبت هم شیعه عیناً همین نظریه را می آورد، ما می گوییم لیاقت حکومت را فرد باید داشته باشد هر کسی نمی تواند نائب امام باشد بعد از این لیاقت، مشروعیت هم باید باشد. در مورد پیامبر و ائمه حکم الهی مربوط به شخص بود و در مورد فقها مربوط به صفات است.

فقیهی که عدالت، علم، تقوا، مدیریت و شجاعت در حد اعلی را داشته باشد در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم از همین احادیث استفاده شده و آمده پس فردی که این صفات را دارد مشروعیت پیدا می کند مقبولیت عنصر سوم است ممکن است که فقهای زیادی این شرایط را داشته باشند آن فقیهی حکومت تشکیل می دهد که مقبولیت و بیعت مردم متوجه او باشد، این مقبولیت یا به صورت مستقیم است مثل مورد حضرت امام (ره). ایشان می فرماید به واسطه اینکه مردم مرا قبول کردند من دولت تعیین می کنم؛ ممکن است به صورت غیرمستقیم باشد مثل نهاد مجلس خبرگان که اکنون وجود دارد؛ مردم کسانی را به عنوان نماینده مجلس خبرگان رهبری انتخاب می کنند، این نمایندگان هستند که از میان فقهای واجد شرایط که در احادیث و روایات و آیات شرایط شان ذکر شده است، کسی را به عنوان رهبر انتخاب می کنند و بعد نظارت می کنند که آن شرایط همچنان ادامه داشته باشد. در واقع در اندیشه سیاسی شیعه هیچ گاه ظلم و ظالمان نمی توانند مشروعیت داشته باشند.

ولی به لحاظ تاریخی وقتی با اندیشه مشروطه و آیة ا... نائینی روبرو می شویم می بینیم که در آن حکومت سلطنتی پذیرفته می شود.

بله غیر از این اندیشه آرمانی که اشاره کردم در اندیشه سیاسی شیعه برای شرایط مختلف نظریه ای بیان شده است، مثلاً می گوید اگر این مدل آرمانی نشد، شما به قدر توانایی خود عمل کنید، ظلم بد است هر چه می توانید ظلم را کم کنید، کاهش ظلم واجب است آیة ا... نائینی خودش هم می گوید که سلطنت مشروطه ظلم است، ظلم موجود در سلطنت مشروطه کمتر از ظلم موجود در سلطنت استبدادی است و ما هم الآن در توانمان هست که سلطنت استبدادی را تبدیل به مشروطه کنیم، پس واجب است که این کار را انجام دهیم، اما باید حواسمان باشد که سلطنت مشروطه هنوز حکومت اسلامی نیست، باید قدم های بعدی را بر داریم.

بنابراین در اندیشه سیاسی شیعه، یک نظریه نظام سیاسی که واجد سه رکن حقانیت، مشروعیت و مقبولیت است، هم برای دوره پیامبر(ص) هم برای دوره ائمه(ع) و هم برای دوره غیبت صادر شده است.
مرجع : باشگاه اندیشه
کد مطلب : ۳۸۳۹۹۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما