۰
سه شنبه ۱۵ فروردين ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۱۱
سابقه تاسف‌بار مداخلات نظامی ایالات‌متحده

چرا زور شکست می‌خورد

اعزام مداوم سربازان آمریکایی به خارج از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون
اعزام مداوم سربازان آمریکایی به خارج از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون
به گزارش اسلام تایمز، جنیفر کاوانا پژوهشگر ارشد موسسه کارنگی و برایان فردریک پژوهشگر موسسه رند در مقاله‌ای با عنوان «چرا زور شکست می‌خورد؛ سابقه تاسف‌بار مداخلات نظامی ایالات‌متحده» که در وب‌سایت فارن‌افرز منتشر شده، به بررسی سوابق مداخله ایالات‌متحده در مقاطع مختلف تاریخی پرداخته‌اند و بر این اعتقاد هستند که نتایج مداخله واشنگتن در کشورهای دیگر با گذر زمان بدتر شده است؛ به‌طوری‌که «قبل از سال 1945، ایالات‌متحده به حدود 80 درصد از اهداف مداخله‌ای خود دست‌یافته است اما درطول جنگ سرد، تنها در حدود 60 درصد موارد به اهداف خود دست‌یافت و در دوره پس از جنگ سرد نیز این میزان به کمتر از 50 درصد کاهش یافت.»
 
مخالفت با مداخله نظامی آمریکا در دیگر مناطق جهان امروزه به‌طور ویژه‌ای مورد حمایت بخش‌های سیاسی قدرتمندی قرار گرفته است. اوایل سال‌جاری مت گاتز، نماینده حزب جمهوری‌خواه آمریکا در کنگره به‌دنبال تصویب لایحه‌ای بود که جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا را مجبور می‌کرد ظرف ۱۵ روز از تصویب آن ۹۰۰ سرباز آمریکایی مستقر در منطقه تحت‌کنترل کردهای سوریه و جنوب غرب آن را به این کشور بازگرداند. گاتز بر این عقیده بود که توجیهی برای حضور نیروهای آمریکایی در سوریه وجود ندارد. بااین‌حال مجلس نمایندگان این طرح را با 321 رای رد کرد اما نکته مهم همراهی 103 نماینده با آن بود.
 
پیش از این نیز دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور سابق آمریکا در دسامبر 2018 دستور خروج نیروهای کشورش از سوریه را صادر کرده بود اما در واکنش به آن، جیمز متیس وزیر دفاع وقت آمریکا تنها یک روز پس از آن استعفا داد، درنتیجه چنین مخالفت‌هایی بود که خروج آمریکا از سوریه ناکام ماند.  علی‌رغم باقی ماندن نیروهای آمریکایی در سوریه، ترامپ در سال 2020 به توافقی برای خروج از افغانستان با گروه طالبان دست یافت و سپس بایدن در تابستان 2021، این خروج را اجرا و تکمیل کرد. در اواخر همان سال آمریکا طبق توافق با عراق اعلام کرد نیروهای رزمی خود را از این کشور خارج کرده است؛ موضوعی که تردیدهایی جدی درباره آن وجود دارد. با همه اینها خروج از افغانستان و توافق پایان فعالیت رزمی در عراق، سلسله خروج‌های آمریکا از منطقه را کلید زده و بحث‌ها درباره مداخلات نظامی در جهان را در داخل این کشور بار دیگر تشدید کرده است. 

 در واشنگتن همه درحال نظاره وضعیت وخیم کشورشان در رقابت با چین و مواجه با روسیه، ایران، محور مقاومت و رودررویی با قدرت‌های نوظهور هستند؛ درحالی‌که فرصت و منابع حیاتی خود شامل 7 تریلیون دلار را طی دودهه در افغانستان و عراق بر باد دادند. در ادامه ترجمه مقاله مشترک جنیفر کاوانا و برایان فردریک را می‌خوانید. 

سربازان آمریکایی از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون تقریبا به‌طور مداوم به کشورهای دیگر اعزام شده‌اند. شناخته‌شده‌ترین مداخلات خارجی- ویتنام، افغانستان و عراق - بزرگ، طولانی و پرهزینه بوده‌اند اما ده‌ها مورد دیگر از این نوع مداخلات، البته در قالب‌های کوچک‌تر یا کوتاه‌تر، برای اهدافی از قبیل بازدارندگی تا آموزش رخ‌ داده‌اند. درمجموع این عملیات‌ها سابقه کاملا متفاوتی از خود برجای گذاشته‌اند؛

برخی مانند عملیات طوفان صحرا در سال 1991 که نیروهای صدام حسین دیکتاتور عراق را از کویت بیرون برد تا حد زیادی موفق بودند. اما مداخلات دیگر - مانند سومالی، هائیتی، افغانستان، عراق، لیبی و جاهای دیگر- مایه ناامیدی یا شکستی آشکار بودند. این مداخلات ناموفق پس از جنگ سرد هستند که تردیدهای جدی را در میان سیاستگذاران و افکار عمومی درباره نقش زور در سیاست خارجی ایالات‌متحده ایجاد کرده‌اند.

 با این‌حال تصمیم‌گیری در ایالات‌متحده همچنان دارای سوگیری قوی به نفع مداخله نظامی است. هنگام بروز بحران، فشار برای پاسخ نظامی ایالات‌‌متحده- اغلب به شکل فوری- به‌وجود می‌آید، زیرا این اعتقاد وجود دارد که بهتر است سعی کنیم اوضاع را کنترل کنیم تا اینکه دست‌به‌کاری نزنیم. اما در بسیاری از موارد، ایالات‌متحده احتمالا می‌توانست بدون مداخله نظامی به اهداف خود دست یابد.

برای بررسی اینکه مداخلات نظامی ایالات‌متحده چقدر باعث پیشرفت اهداف ایالات‌متحده شده، یک پایگاه داده از درگیری‌ها و بحران‌هایی که بین سال‌های 1946 تا 2018 منافع ایالات‌متحده در آنها درگیر بوده است، تهیه کردیم. موارد درگیری از «پروژه داده‌های درگیری اوپسالا» و موارد بحران از مجموعه داده‌های «پروژه کنش‌های بحران بین‌المللی» استخراج شده‌اند. برای شناسایی موارد مرتبط با منافع ایالات‌متحده، ما به‌دنبال درگیری‌ها و بحران‌هایی بودیم که برای سرزمین آمریکا یا یک متحد معاهده‌ای این کشور تهدیدی مستقیم به‌شمار رفته یا در منطقه‌ای با اهمیت راهبردی برای ایالات‌متحده رخ داده یا شامل یک بحران انسانی در مقیاس بزرگ باشد.

سپس درگیری‌ها و بحران‌هایی را که باعث استقرار نیروهای نظامی ایالات‌متحده شده‌اند، شناسایی کردیم. برای اینکه حضور نیروهای آمریکایی به‌عنوان مداخله درنظر گرفته شود، باید شرایط خاصی درنظر گرفته می‌شدند (حداقل 100 پرسنل برای یک‌سال کامل یا حضور تعدادی بیشتر برای مدت‌زمان کوتاه‌تر در مداخلات زمینی). برای هر درگیری یا بحران، همچنین اطلاعاتی را درباره چندین معیار از جمله طول مدت درگیری یا بحران، شدت، تغییرات در توسعه اقتصادی و نهادهای دموکراتیک در کشور متاثر از درگیری یا بحران جمع‌آوری کردیم. از میان 222 درگیری و بحران به‌وجود آمده از سال 1946 تا 2018 که منافع ایالات‌متحده در آنها دخیل بودند، آمریکا در 50 مورد مداخله کرد و در 172 مورد دخالت نکرد. 

یافته‌های ما تصورات متعارف را در این حوزه به‌چالش می‌کشد: صرف‌نظر از مداخله یا عدم‌مداخله آمریکا، نتایج تا حد زیادی یکسان بوده است. در تمامی ابعاد، تفاوت معناداری ازنظر آماری بین مداخله و عدم‌مداخله وجود نداشت. به‌عبارت ‌دیگر، شواهد دال بر اینکه مداخلات نظامی ایالات‌متحده همیشه به اهداف خود دست‌ یافته‌اند، بسیار اندک است. اما این امر بدان معنا نیست که همه مداخلات با شکست مواجه می‌شوند. نگاه دقیق‌تر نشان می‌دهد که تعدادی از عملیات‌ها وجود دارند که در آنها احتمال بیشتری برای پیشبرد منافع و دستیابی به اهداف ایالات‌متحده وجود دارد: عملیات‌هایی که اهداف واضح و قابل‌دستیابی دارند و با ارزیابی دقیق از شرایط محلی انجام می‌شوند. 

واشنگتن به‌شدت نیازمند تجدیدنظر در رابطه با استفاده از نیروی نظامی است. مهم‌ترین نکته این است که واشنگتن باید ماجراجویی‌ نظامی را به‌عنوان راه‌حل همه تهدیدات بالقوه درنظر نگیرد. درعین‌حال آمریکا نمی‌تواند همه مداخلات بالقوه را به‌عنوان یک فاجعه اجتناب‌ناپذیر -که منابع را از اولویت‌های داخلی منحرف می‌کنند- تلقی کند. خطر واقعی مداخلات نظامی به‌خودی‌خود نیستند، بلکه مداخلات بزرگ با اهداف گسترده‌ای هستند که با واقعیت موجود در میدان تماسی ندارند و درواقع قمار با جان و مال آمریکایی‌ها به‌شمار می‌روند. 

  چرا زور راه به‌جایی نمی‌برد؟
واضح است که برخی مداخلات نظامی منافع ایالات‌متحده را پیش می‌برند. پژوهش‌های ما نشان می‌دهد که مداخلات کوچک و کوتاه با اهداف محدود که تطابق خوبی با توانایی‌های نیروهای نظامی دارند، می‌توانند موفق باشند. مثلا هواپیماها و ناوهای هواپیمابر ایالات‌متحده در دهه 1980 تلاش‌های لیبی برای کنترل خلیج سرت را خنثی کردند. در سال 1998 هم در تلافی بمب‌گذاری القاعده در سفارت‌های ایالات‌متحده در کنیا و تانزانیا، موشک‌های کروز آمریکایی به اهدافی در افغانستان و سودان حمله کردند.
 
اما این مداخلات هنگامی که در شرایط نامناسب استفاده شوند، می‌توانند به‌طور فاجعه‌باری شکست به بار آورند. مداخلات بزرگ به‌شدت خطرناک هستند. اگرچه کاربرد گسترده زور گاهی اوقات می‌تواند تنها راه برای دستیابی به اهداف پرمخاطره ایالات‌متحده باشد - مانند جنگ جهانی دوم و جنگ کره – اما این مداخلات یک شرط‌بندی بزرگ هم به‌شمار می‌روند و اگر با دقت انجام نشوند، می‌توانند به شکست‌های اتمام‌کننده منابع تبدیل شوند و اهداف سیاسی گسترده‌ای هم که تنها با نیروی نظامی قابل‌تحقق نیستند، روی آنها بار شود. 

ارتش ایالات‌متحده برای انجام وظایف سیاسی به حد کافی مجهز نیست. نیروی نظامی می‌تواند یک دیکتاتوری را سرنگون کند، اما نمی‌تواند یک جایگزین موثر و دموکراتیک ایجاد کند. آمریکا همچنین نمی‌تواند جنگ‌های داخلی طولانی‌مدت را حل کند یا بر شکاف‌های قدیمی قومی غلبه کند. مداخلات نظامی ایالات‌متحده که به‌دنبال دستیابی به چنین اهدافی بوده- در ویتنام، سومالی، افغانستان و عراق – با شکست روبه رو شده است، حتی وظایفی که نیروهای نظامی برای آنها مناسب هستند - برای مثال تشکیل یک ارتش شریک - ممکن است زمانی که دامنه کار خیلی بزرگ باشد یا زمانی که ماموریت پشتیبانی کافی دریافت نمی‌کند، شکست بخورد. درباره این مورد تنها کافی است به فروپاشی نیروهای امنیتی محلی در افغانستان پس از خروج نیروهای ایالات‌متحده در سال 2021 نگاه کنید. 

اگرچه شواهد قوی وجود دارد که نشان می‌دهد تعیین چنین اهداف گسترده‌ای اغلب منجر به شکست می‌شود، اما تحلیل ما نشان می‌دهد که تصمیم به استفاده از مداخله نظامی برای دستیابی به اهداف گسترده از زمان جنگ جهانی دوم به‌طور فزاینده‌ای رایج شده است. قبل از جنگ، ایالات‌متحده در درجه اول برای فتح سرزمین‌های دیگر یا دفاع از سرزمین‌های خود دست به مداخله می‌زد اما پس از آغاز جنگ سرد، جاه‌طلبی‌های آمریکا افزایش یافت. واشنگتن در آن دوره به دنبال تقویت امنیت منطقه‌ای، مخالفت با کمونیسم، بازسازی کشورها و ترویج هنجارهای جهانی بود. پس از جنگ سرد نیز، مبارزه با تروریسم به فهرست اهداف اضافه شد و اگرچه ایالات‌متحده دست به مداخله مکرر نمی‌زد اما اهداف آن به‌طور پیوسته گسترده‌تر گشت.

جای تعجب نیست که افزایش جاه‌طلبی‌ها میزان موفقیت مداخلات واشنگتن را کاهش داد و باوجود داشتن قدرتمندترین ارتش روی کره زمین، آمریکا اغلب با شکست مواجه می‌شد. پس از اوایل دهه 1990، سهم مداخلاتی که نتوانسته‌اند به اهداف خود دست یابند، به‌طور پیوسته افزایش‌یافته است. تحلیل ما نشان می‌دهد که قبل از سال 1945، ایالات‌متحده به حدود 80 درصد از اهداف مداخله‌ای خود دست‌یافته بود اما در طول جنگ سرد، تنها در حدود 60 درصد موارد به اهداف خود دست‌یافت و در دوره پس از جنگ سرد نیز این میزان به کمتر از 50 درصد کاهش یافت. 

منتقدان ممکن است استدلال نمایند که مطالعه ما در عرصه انتخاب با مشکل مواجه است: بحران‌ها و درگیری‌هایی که ایالات‌متحده بیشترین احتمال شکست در آنها را داشته است. اما شواهد کمی برای پشتیبانی از این گزاره وجود دارد. ده‌ها مطالعه موردی نشان می‌دهند که هیچ رابطه‌ای بین دشواری شرایط زیربنایی و احتمال مداخله وجود ندارد: موارد سخت زیادی وجود دارد که ایالات‌متحده در آنها مداخله کرده است و موارد آسان زیادی نیز هستند که در آنها این کار انجام نشده است. ازآنجایی‌که محدودیت‌های پیش روی قدرت نظامی ایالات‌متحده در طول جنگ سرد و پس از آن کمرنگ شد، آمریکا اهداف بیشتر و گسترده‌تری را برای مداخلاتی که دنبال می‌نمود در نظر گرفت و در نتیجه کمتر و کمتر توانست با تکیه بر نیروی نظامی به این اهداف جامه عمل بپوشاند. 

  سابقه شکست‌های واشنگتن
چرا بسیاری از مداخلات آمریکا به خطا رفته است؟ یکی از یافته‌های کلیدی پژوهش ما این است که چه زمانی یک مداخله نظامی محتمل‌ترین سطح موفقیت را دارد: زمانی که به‌طور قاطع توازن قدرت محلی را به نفع ایالات‌متحده و متحدانش تغییر می‌دهد. این گزاره بدان معنا است که قدرت نظامی گروه‌های نیابتی آمریکا و مخالفان آن، سطح حمایت مردمی از اهداف واشنگتن و میزان دخالت اشخاص ثالث جزء مهم‌ترین عوامل تعیین‌کننده موفقیت مداخلات نظامی به شمار می‌روند. بااین‌حال، واشنگتن تمایل دارد این عوامل را خیلی دیر در نظر بگیرد (یا حتی اصلا به آنها وقعی ننهد). آمریکا همچنین حتی در زمان در نظر گرفتن این عوامل نیز معمولا به اطلاعات نادرست یا ناکافی تکیه می‌کند. 

ایالات‌متحده در ارزیابی صحیح قدرت نظامی دیگران، سابقه بسیار بدی دارد. در طول جنگ ویتنام، سیاستگذاران این کشور به‌شدت توانایی ویت‌کنگ‌ها را دست‌کم گرفتند و بنابراین احتمال موفقیت خود را ‌اشتباه ارزیابی کردند. ایالات‌متحده اغلب اشتباهات مشابهی را هم در ارزیابی شرکای خود مرتکب شده است. در ویتنام، واشنگتن نسبت به توانایی‌ها و خودکفایی شریک خود ویتنام جنوبی، یعنی ارتش جمهوری ویتنام، بسیار خوشبین بود. در سال 1979 میلادی هم آمریکا توانایی متحد دیرینه خود در ایران، محمدرضا پهلوی، را برای فرونشاندن ناآرامی‌های داخلی دست بالا گرفت و از سقوط سریع او از اریکه قدرت غافلگیر شد. اخیرا هم واشنگتن به مهارت و تعهد نیروهای امنیتی که خود در افغانستان ساخته بود، اعتماد بیش‌ازحدی داشت اما آنها در برابر پیشروی‌های طالبان به‌سرعت از بین رفتند. 

هزینه این خطاها بالا بوده است. دست بالا گرفتن توانایی‌های شرکا یا دست‌کم گرفتن نقاط قوت دشمنان می‌تواند سیاستگذاران را به سمت شروع مداخلات پرخطر یا پرهزینه سوق دهد؛ مداخلاتی که اگر این سیاستمداران از اطلاعات بهتری برخوردار بودند از آنها اجتناب می‌کردند. چنین قضاوت‌های نادرستی می‌تواند این سیاستمداران را به توجیه طولانی‌‌مدت مداخلاتی سوق دهد که هیچ مسیر قابل قبولی برای موفقیت ندارند. درواقع، فقدان حمایت محلی باعث خنثی شدن بسیاری از مداخلات نظامی ایالات‌متحده شده است. هنگامی که ایالات‌متحده در سال 1994 در هائیتی مداخله کرد، سیاستگذاران ایالات‌متحده به‌اشتباه حمایت اهالی این کشور برای از میان برداشتن حکومت‌نظامی را با اشتیاق برای برقراری یک دولت دموکراتیک مورد حمایت ایالات‌متحده یکی دانستند. به همین ترتیب، در عراق پس از سال 2003 هم ارزیابی‌های خوش‌بینانه پنتاگون از اشتیاق عمومی برای دگرگونی سیاسی به این معنی بود که نیروهای ایالات‌متحده آمادگی برای شورش‌های بعدی نداشتند. 

سیاستگذاران ایالات‌متحده نیز اغلب از قدرت خرابکاری طرف‌های ثالث شگفت‌زده شده‌اند. شبه‌نظامیان خارجی، کشورهای همسایه و سایر رقبا مکررا بهترین برنامه‌های ایالات‌متحده را نقش بر آب کرده‌اند. در سال 1950، سیاستگذاران ایالات‌متحده نتوانستند مداخله چین در جنگ کره را پیش‌بینی کنند. آنها این اشتباه را در عراق پس از تهاجم سال 2003 تکرار کردند؛ زمانی که از ظهور و صعود سریع شبه‌نظامیان ایرانی غافلگیر شدند. در هر دو مورد، دخالت طرف‌های ثالث قابل پیش‌بینی بود و عدم توجه واشنگتن به آن هزینه‌بر از آب درآمد. 

  قدرت محتمل
همیشه شرایطی وجود دارد که در آنها مداخله نظامی بهترین یا تنها گزینه برای ایالات‌متحده است. اما سیاستگذاران همچنین باید بدانند که در بسیاری از موارد، بهترین پاسخ به یک بحران یا تهدید بالقوه این است که به‌هیچ‌وجه اقدام نظامی انجام ندهند و در عوض به دیپلماسی یا تحریم‌ها تکیه کنند؛ یا به‌سادگی یاد بگیرند که با یک تهدید تشدید‌شده زندگی کنند. 

ایالات‌متحده هرگز نباید بدون اینکه در ابتدا بپرسد که آیا انجام این کار می‌تواند به‌سرعت و به ‌اندازه کافی توازن قدرت محلی را تغییر دهد و نیروها یا شرکای ایالات‌متحده را قادر به دستیابی به اهداف خود کند، نیروهای نظامی خود را به کشورهای دیگر اعزام کند. اگر پاسخ این پرسش منفی یا شاید باشد، پس سیاستگذاران باید جایگزین‌های غیرنظامی را ترجیح دهند. آنها باید به‌ویژه درباره پیشنهادهایی که دال بر مداخلات بزرگ هستند، بررسی دقیقی انجام دهند. به‌علاوه، سیاستگذاران باید در تعیین اهداف گسترده محتاط باشند زیرا در اهداف گسترده معمولا ترکیبی از اهداف ضروری و اهداف مطلوب وجود دارد.

مثلا پس از تهاجم به افغانستان در سال 2001، مأموریت مبارزه با تروریسم با یک پروژه گسترده ملت‌سازی درهم‌آمیخته شد، بنابراین یک آرزو به اولویت امنیت ملی تبدیل شد، آن ‌هم درحالی‌که هیچ‌یک از منافع واقعی و مهم ایالات‌متحده درخطر نبودند. سیاستگذاران باید به‌جای افزایش حجم یا مدت مداخله برای دستیابی به اهداف بلندپروازانه، روی اهداف قابل‌دستیابی تمرکز کنند. 

سیاستگذاران باید اطلاعات دقیقی درباره شرایط محلی داشته باشند تا بتوانند شانس موفقیت مداخله پیشنهادی را ارزیابی کنند. برای اطمینان از اینکه سیاستگذاران اطلاعات مورد نیاز خود را به دست می‌آورند، سرویس‌های اطلاعاتی باید به نظرات کارشناسان مختلف محلی - ازجمله آنهایی که وجهه و تمایل به ارائه اطلاعات صریحی که واشنگتن ممکن است از آنها استقبال نکند، دارند –در جلسات توجیهی و تحلیل‌های خود وجهه سنگین‌تری بدهند. چنین اشخاصی می‌توانند نشانه‌های دقیق‌تری از خطرات بالقوه‌ای که نگرش‌ها و پویایی‌های سیاسی محلی می‌تواند برای مداخلات نظامی ایالات‌متحده ایجاد کنند، ارائه دهند.

این کارشناسان ‌همچنین باید با رهبری اطلاعاتی و دفاعی واشنگتن همکاری کنند تا طرف‌های ثالثی را که توانایی، منافع و قصد دخالت در برنامه‌های مداخله‌ای آمریکا را دارند و همچنین شرایطی را که ممکن است باعث دخالت آنها شود، شناسایی کنند. مثلا اگر چین به تایوان حمله کند، کره شمالی یا روسیه ممکن است درگیر شوند. چالش پیش روی این است که بفهمیم هرکدام از این کشورها چگونه و چه زمانی ممکن است دست به مداخله بزنند. جدی گرفتن خطوط قرمز دیگر رهبران سیاسی هم باید بخش مهمی در برنامه‌ریزی برای هرگونه مداخله نظامی ایالات‌متحده باشد. 

نهایتا، سیاستگذاران برای ارزیابی قدرت نظامی دشمنان و شرکای ایالات‌متحده- کاری که سرویس‌های اطلاعاتی اغلب در آن با مشکل مواجه شده‌اند- به اطلاعات دقیق و به‌موقع بیشتری نیاز دارند. مثلا پیش از حمله روسیه به اوکراین در سال 2022، دولت ایالات‌متحده قدرت نظامی روسیه را دست بالا گرفته و در عوض از توانایی‌های اوکراین ارزیابی پایین‌تر از حد واقعی داشت. درنتیجه، سیاستگذاران انتظار پیروزی سریع روسیه را داشتند و حتی برنامه‌ریزی برای آن را آغاز کرده بودند.

ایجاد ادراکی معتبرتر از قابلیت‌های نظامی دیگر دشمنان و شرکا باید به اولویت اصلی جامعه اطلاعاتی تبدیل شود. تحلیلگران باید کاری بیش از شمارش تانک‌ها، کشتی‌ها و هواپیماها انجام دهند. آنها همچنین باید ارزیابی‌های پیچیده‌تری از پایه‌های اجتماعی، اقتصادی و صنعتی قدرت نظامی یک کشور، فرهنگ سیاسی و راهبردی آن قدرت و تعهد آن به جنگ را در نظر بگیرند. 

مداخلات نظامی ایالات‌متحده در آینده محتمل است اما شکست‌های پرهزینه نباید رخ دهند. یک سیاست موثرتر مستلزم آن است که واشنگتن در دیدگاه خود درباره مداخله نظامی تجدیدنظر کند: مداخله نظامی چکشی برای همه میخ‌ها نیست بلکه ابزاری تخصصی است که بهترین استفاده از آن باید به‌ندرت و با دقت انجام شود. 
 
کد مطلب : ۱۰۵۰۴۶۵
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما