برای مثال، انقلاب اخیر مصر با علل موجدهای چون نفی نظام دیکتاتوری، نفی «تحقیر هویتی» (که برای سالها توسط نظام دیکتاتوری بر مردم مصر تحمیل شده بود) و بازگشت اسلام به عرصهی سیاست و اجتماع، توانست نظام استبدادی و وابستهی نا«مبارک» را به زمین بکشاند و در انتخابات نیز نامزد حزب اسلامگرای «اخوانالمسلمین» رأی آورد و «محمد مرسی» به عنوان رئیسجمهور جدید انقلاب مصر انتخاب شد. اما با روی کار آمدن مرسی، گویا وی عوامل موجدهی خود را فراموش کرد و با عدول از آنها، مجدداً در دامن کشورهای غربی و به خصوص ایالات متحده افتاد و نتیجه آن شد که میبینید.
از این زاویه، «انقلاب اسلامی» ایران نیز دارای یک سری علل موجده است که یقیناً میبایست آنها را به درستی بشناسیم. اما سؤال آنکه علل موجدهی انقلاب اسلامی چیست؟ چه عوامل و شاخصهایی در پدید آمدن انقلاب اسلامی سهیم و مهم بودهاند؟
در پاسخ به این سؤال، محققان و نظریهپردازان عوامل مختلفی را بیان کردهاند. عدهای معتقدند پیروزی انقلاب اسلامی معلول سیاستهای اشتباه نظام شاهنشاهی و استبدادی گذشته بوده است که «آزادیهای مدنی» مردم جامعه را از بین برده بود. عدهای دیگر عدم «توسعهی اقتصادی» و مشکلات معیشتی مردم را علت به وجود آمدن انقلاب اسلامی میدانند و عدهای دیگر نیز نگاه روانشناختی دارند و از مسائلی نظیر «محرومیت نسبی» یا شکاف بین «انتظارات ذهنی» و «واقعیات عینی» سخن میگویند.
همهی این تئوریها اگرچه ممکن است از «زاویهای» درست باشند، اما از آنها نمیتوان به «علت موجده»ی انقلاب اسلامی نام برد؛ که اگر اینها درست بود، تحلیلگران و سیاستمداران غربی به راحتی میتوانستند انقلاب ایران را «پیشبینی» کنند و حتی از وقوع آن جلوگیری نمایند. حال آنکه به گواهی تاریخ، هیچ کدام از تحلیلگران و ناظران بیرونی، توانایی شناخت و فهم انقلاب اسلامی را نداشتند. به این موضوع حتی سیاستمداران غربی نیز اعتراف کردهاند. مثلاً جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، در خاطرات خود مینویسد:
«من از رئیس وقت سازمان سیا که به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی از کار برکنار شد پرسیدم: یعنی شما با این همه آدمی که در دنیا دارید، با این همه تجهیزات فوق پیشرفته، با این همه بودجهای که صرف میکنید، نتوانستید انقلاب مردم ایران را پیشبینی کنید؟ او در پاسخ گفت: آنچه در ایران روی داده است یک بیتعریف است، کامپیوترهای ما آن را نمیفهمند.»(۱)
اشتباه تحلیلگران و نظریهپردازان غربی در فهم انقلاب اسلامی آن است که در تحلیلهای خود، تنها به «ویژگیهای عام» بسنده کرده و از «ویژگیهای خاص» انقلاب ایران غفلت کردهاند. به خوبی میدانیم که همهی انقلابها دارای یک سری خصوصیات عام هستند. فیالمثل موضوعاتی چون بر هم زدن وضع موجود جامعه، برگزاری تظاهرات اعتراضآمیز، فروپاشی نظام موجود و احیاناً کاربرد خشونت ـبا شدت بیشتر و کمتر به فراخور هر کدام از انقلابهاـ از خصوصیات و «ویژگیهای عام» هر انقلابی است. حال اگر یک محقق و پژوهشگر سیاسیاجتماعی، برای تحلیل ماهیت انقلاب ایران، تنها بسنده به همین علائم کند، یقیناً به جواب و تحلیل درست و واقعگرایانهای نخواهد رسید؛ چه آنکه از این منظر، حتی دو انقلاب بزرگ جهان، یعنی انقلاب فرانسه که با شعار «آزادی، برابری و برادری» شروع شد و به اذعان فلاسفهی غرب، آغازکنندهی «نظام لیبرالیستی» در جهان بود، یا انقلاب اکتبر روسیه که به لحاظ فلسفی دقیقاً در نقطهی مقابل انقلاب فرانسه قرار داشت و با ماهیتی کمونیستی به دنبال ساخت «نظام سوسیالیستی» و جامعهای بیطبقه بود، یکسان هستند. پس برای فهم ماهیت یک انقلاب، باید به شعارها، نمادها و آرمانهای خاص آن انقلاب رجوع کرد.
بنابراین در ابتدا باید به دنبال فهم دقیق از «خاستگاه اصلی» یا «علتالعلل» پدید آمدن انقلاب اسلامی ایران بود، نه علائم عام و همگانی آن؛ چرا که در سطح ویژگیهای عام، همهی پدیدهها و رخدادها دارای نقاط اشتراک هستند. شاید بتوان گفت از میان اندیشمند غربی، تنها کسی که توانست بفهمد انقلاب اسلامی ایران از جنس سایر انقلابها نیست و «علل موجده»ی آن متفاوت و متمایز از سایر انقلابهاست، «میشل فوکو»، جامعهشناس پستمدرن فرانسوی بود.
او به خوبی فهمید که انقلاب اسلامی در حقیقت یک انقلابِ مبتنی بر آموزههای دینی است و به همین علت هم هست که عقل مادیگرای تحلیلگر غربی، قادر به فهم آن نیست؛ چرا که به زعم تحلیلگر غربی، اساساً در دوران مدرن، مقولهای به نام «دین» محلی از اعراب ندارد، چه برسد به اینکه بتوان با آن یک رخداد اجتماعی بزرگ مانند انقلاب ایران را به وجود آورد. فوکو معتقد است به همین دلیل، غربیها در برابر انقلاب اسلامی ایران، به اصطلاح امروزی، «هنگ کرده» و قادر به فهم آن نیستند!
پس مشخص شد که «علت موجده»ی انقلاب اسلامی ایران، دین یا در یک معنای وسیعتر، «فرهنگ» بوده است. بیتردید انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب فرهنگی بوده و به همین دلیل است که موضوعاتی چون «معنویت»، «عقلانیت» و «عدالت» در آن نقشی محوری دارد. پس انقلاب اسلامی برای تداوم خود نیز چارهای ندارد جز آنکه همواره بر مقولهی «فرهنگ» توجه و اهتمام ویژهای داشته باشد.
در ابتدا باید به دنبال فهم دقیق از «خاستگاه اصلی» یا «علتالعلل» پدید آمدن انقلاب اسلامی ایران بود، نه علائم عام و همگانی آن؛ چرا که در سطح ویژگیهای عام، همهی پدیدهها و رخدادها دارای نقاط اشتراک هستند. شاید بتوان گفت از میان اندیشمند غربی، تنها کسی که توانست بفهمد انقلاب اسلامی ایران از جنس سایر انقلابها نیست و «علل موجده»ی آن متفاوت و متمایز از سایر انقلابهاست، «میشل فوکو»، جامعهشناس پستمدرن فرانسوی بود.
روی همین اصل بود که دغدغهی فرهنگ و مسائل فرهنگی از همان ابتدا جزء دغدغههای اصلی رهبران انقلاب اسلامی محسوب شده است؛ تا جایی که در نخستین ماههای پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی (رحمت الله علیه) بزرگترین آسیب انقلاب اسلامی را نه در حوزهی مسائل اقتصادی و نظامی، که در مسائل فرهنگی دانسته و میفرمایند: «عزیزان من! ما از حصر اقتصادی نمیترسیم، ما از دخالت نظامی نمیترسیم، آن چیزی که ما را میترساند وابستگی فرهنگی است.»(۲)
رهبر انقلاب نیز همواره فرهنگ را مهمترین رکن انقلاب اسلامی قلمداد کرده و آن را بُنمایهی اصلی کشور میدانند و میفرمایند: «فرهنگ مایهى اصلى هویت ملتهاست. فرهنگ یک ملت است که مىتواند آن ملت را پیشرفته، عزیز، توانا، عالم، فناور، نوآور و داراى آبروى جهانى کند. اگر فرهنگ در کشورى دچار انحطاط شد و یک کشور هویت فرهنگى خودش را از دست داد، حتى پیشرفتهایى که دیگران به آن کشور تزریق کنند، نخواهد توانست آن کشور را از جایگاه شایستهاى در مجموعهى بشریت برخوردار کند و منافع آن ملت را حفظ کند.»(۳)
در طول ۳۰ سال از زعامت رهبر انقلاب نیز همواره کلیدواژهی «فرهنگ» یکی از پربسامدترین کلیدواژهها در منظومهی فکری و عملی ایشان بوده است. با همهی اینها، به نظر میرسد هنوز هم کُمیت جمهوری اسلامی در این مقوله لنگ است و نتوانستهایم به «ایدهآل»ها و «قله»ها در این زمینه برسیم. نکتهی مهم در آن است اگر مدیران و مسئولین فرهنگی به مقولهی فرهنگ توجه نکنند، با دو آسیب مواجه خواهیم شد: هم مردم ایران با فرهنگ ملی و هویتی خود بیگانه خواهند شد و هم عملاً فرصتی برای نفوذ «فرهنگ بیگانه» در جامعه به وجود خواهد آمد.
به همین علت است که رهبر انقلاب، در طول این سالها، از موضوعاتی نظیر شبیخون فرهنگی، قتل عام فرهنگی، تهاجم فرهنگی، ناتوی فرهنگی، جنگ نرم فرهنگی و امثالهم استفاده کردهاند. حدود سیزده سال پیش، ایشان خطر «وادادگی مدیران فرهنگی» از سویی و «تهاجم فرهنگی» دشمن از سویی دیگر را چنین بیان کردند:
«من هفت هشت سال پیش، مسئلهى تهاجم فرهنگى را مطرح کردم؛ اما خیلیها با این قضیه برخورد تندى کردند و گفتند تهاجم فرهنگى چیست؛ در حالى که یک واقعیت بسیار مهم، حساس و خطرناک است. غربیها سعى مىکنند عرفهاى فرهنگى خودشان را بر کشورهاى مختلف تحمیل کنند. یک مدیر اگر در مقابل اینها حالت وادادگى پیدا کرد، همین چیزهایى که پیش آمده، پیش مىآید. وادادگى مدیران یکى از مهمترین و مؤثرترین و مضرترین عواملى است که دستگاههاى فرهنگى را به انحراف مىکشاند. وقتى که دستگاه فرهنگى منحرف شد، نتیجهاش در بیرون معلوم مىشود. آن دستگاهى که باید در جهت رشد فکرى و فرهنگى و عملى انسانها فیلم بسازد و کتاب تولید کند و تمام ابزارهاى فرهنگى را در این جهت به کار بیندازد، وقتى مىبینم که در این زمینهها کمکارى دارد، طبیعتاً مورد عتاب من قرار مىگیرد.»(۴)
حال سؤال آن است چرا بعد از گذشت ۳۵ سال از انقلاب شکوهمند اسلامی، هنوز نتوانستهایم در زمینهی فرهنگ و مسائل مبتلابه آن، اقدامات قابل توجهی انجام دهیم؟ آسیبها، نواقص و موانع موجود در این مسیر کدامهاست؟ مسئولین و مدیران فرهنگی ما با چه مشکلاتی روبهرو هستند؟ نهادها و سازمانهای فرهنگی کشور با چه آسیبهایی مواجه هستند؟ چه مسائلی موجب شده تا نتوانیم «فرهنگ انقلاب اسلامی» را آن گونه که باید، به مردم خود و مردمان سایر نقاط جهان بشناسانیم؟
اینها سؤالات مهمی است که امیدواریم بتوانیم در مطلب بعدی، مقداری از زوایای آن را مورد بحث و فحص قرار دهیم انشاءالله.
محمد پورغلامی
پینوشتها
۱. روزنامهی کیهان، ۱ مهر ۱۳۷۸، به نقل از استانفیلد ترنر رئیس سازمان جاسوسی سیا در دولت جیمی کارتر.
۲. بیانات امام خمینی در جمع دانشجویان عضو انجمن اسلامی، ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹.
۳. بیانات رهبر انقلاب پس از بازدید از سازمان صداوسیما، ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۲.
۴. بیانات رهبر انقلاب در جلسهی پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر، ۲۲ اسفند ۱۳۷۹.